به بخش مقالات اسماعيل نوری علا خوش آمديد آرشيو کلي آثار | مقالات | اسلام و تشيع | ادبيات، تاريخ، فرهنگ | جمعه گردي ها | شعرها | فايل هاي تصوير و صدا | کتابخانهء اينترنتي مصاحبه ها | فعاليت ها | شرح حال | آلبوم هاي عکس | نامه هاي سرگشاده | صفحات در قلمرو فرهنگ | دربارهء خط پرسيک | تماس | جستجو پيوند به درس هاي دانشگاه دنور | پيوند به پويشگران | پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد | پيوند به بخش انگليسي پنجشنبه 11 مرداد 1386 |
||||
|
پروژهء دن کيشوت سازی از کامران شيردل
پيش زمينه: خبرگزاری ايسنا از تهران گزارش داده است که «کامران شيردل، کارگردان سينمای مستند ايران، با انتشار نامهای خطاب به برگزارکنندگان برنامهء بزرگداشت و نمايش آثارش در آمريکا، اعلام کرده که به اين کشور، سفر نخواهد کرد». شيردل در اين نامه بخشی از جنايات «آمريکای جهانخوار» (از کودتای بيست و هشتم مرداد تا حمله به عراق و زندان گوانتانامو) را برشمرده و با کلامی پر از نيش و کنايه اعلام داشته است: «از آنجا که دولت آمريکا ـ طبق معمول سنواتی، منتهی اين بار بيش از حد و اندازهء معمول!، شعار ادعای کمک به خلقالله خاورميانه و بويژه مردم ايران را فرياد میزند و دلش برای دستيابی اين نفوس به "يک جامعهی بهتر" سوخته و به درد آمده است، متاسفانه و در نهايت تعجب شاهد و ناظر اين پديده نيز هستيم که چنگال مهيباش را بيشتر در گوشت و پوست مردم ايران فرو میکند: تهديدات و اخطارهای همه روزه، اتهامات مکرر، تحريمها و طرحها و نقشههای پنهان و خاص دولت آمريکا ـ که بخش عمدهای از آن نيز ظاهرا صرف ارايهء "کمک" به روشنفکران و هنرمندان ايرانی میشود ـ يک بار ديگر اين فرضيه را به اثبات میرساند که آمريکا نمیخواهد و نمیتواند اجازه دهد که ملتها خود به انتخاب و تصميمگيری و کسب نتيجه و اتخاذ عمل بپردازند و تاريخ را به بهای تلاش و عملکرد خود و از طريق کسب تجربه و دانش خود رقم بزنند و لذا سعی دايم و وافر در وارونه کردن همهی ارزشها و واژگون کردن همهی تجربهها دارد. در اينجا طبعاً و ضمناً اشارهای دارم به کودتای بيست و هشتم مرداد که سيا و عوامل داخلی و خارجی آن عليه حکومت دکتر محمد مصدق انجام دادند و همان طور که دولت آمريکا اميدوار بود، نقطهء پايانی بر مبارزه و نهضتی سياسی گذاشت که در دل و جان مردم زمانهی خود ريشه داشت...» و «برپايهء اين اصول و باورهاست که در اعتراض به سياستهای ديروز و امروز دولت آمريکا، دعوت سفر به آمريکا، اين بهشت موعود دمکراسی! را رد میکنم؛ با اين اميد که موضع من و اين يادداشت صدای بلند ديگری باشد که همچون فيلمهايم و صدای فريادرسای همه روزهء ملتام، پيام حقانيت همهء خلقهای دربند و عاصی از ستم آمريکا را به گوش جهانيان برساند». پس زمينه: من کامران شيردل را در سال هزار و سيصد و جهل و شش شناختم و بلافاصله به دوستان و همکارانی بسيار صميمی تبديل شديم که اگرچه خروج ناگزير من از ايران در سال هزار و سيصد و پنجاه و نه موجب شد که ديگر او را نبينم اما همواره در جريان کارهايش بوده ام. فيلم های شيردل در رژيم سلطنتی توقيف بود و تنها پس از ايجاد جشنوارهء بين المللی تهران بود که برای کسب آبروی سينمائی به شيردل اجازه داده شد تا فيلم هايش را ويراستاری و آماده نمايش کند و فيلمی که او ـ با همکاری همه جانبهء من آماده کرد و «اون شب که بارون اومد...» نام داشت ـ جايزهء نخست اولين سال آن جشنواره را دريافت داشت. در پی انقلاب هم شاهد فيلم هائی بودم که شيردل همچون يک خبرنگار جنگی در صفوف اول مردم فيلمبرداری کرده بود، اما هيچگاه نفهميدم که چرا آن فيلم ها نيز سامانی نيافتند و به نمايش در نيامدند. باری، چند ماه پيش، دوست قديم ديگرم، آقای بهمن مقصودلو، خبرم کرد که در ماه اکتبر امسال، با همکاری «انجمن آسيا» ی نيويورک، جشنواره ای را برای نمايش فيلم های مستند ترتيب داده است و فيلم های پيش از انقلاب شيردل نيز در جشنواره نشان داده خواهد شد و شيردل هم پذيرفته که در ماه اکتبر به نيويورک آمده و در مراسم بزرگداشت خود بعنوان يکی از آّباء سينمای مستند ايران شرکت داشته باشد. با شنيدن اين خبر تصميم گرفتم که برای ديدار شيردل در ماه اکتبر به نيويورک سفر کنم. اينها را نوشتم تا حدود شناخت و اطلاعم را در مورد يک هنرمند کشورم توضيح داده باشم. اصل حرف: من حدس می زنم که نامه ای که به نام کامران شيردل در ايسنا منتر شده يک نامهء فرمايشی است و حتی (با شناختی که از خط و ربط او دارم) فکر می کنم که او خود آن را ننوشته است. بنظر من، ما با اين نامه شاهد اجرای پردهء ديگری از تکاپوی رژيم ولايت فقيه برای سرکوب روشنفکران خوشنام و استفاده از آنان بعنوان بلندگوهای رژيم هستيم، پروژه ای که «به نام دموکراسی» نام گرفته و نمايش احمقانه ای از طرز تلقی «اطاق های فکر» دولت نظامی ـ امنيتی ولی فقيه است. اينها همان «کارگردانان اعتراف گير» حکومت اوين مدار اسلامی هستند که حرف های خود را در قلم شيردل جاری کرده و از قول او می نويسند: «تهديدات و اخطارهای همه روزه، اتهامات مکرر، تحريمها و طرحها و نقشههای پنهان و خاص دولت آمريکا ـ که بخش عمدهای از آن نيز ظاهرا صرف ارايهء "کمک" به روشنفکران و هنرمندان ايرانی میشود ـ يک بار ديگر اين فرضيه را به اثبات میرساند که آمريکا نمیخواهد و نمیتواند اجازه دهد که ملتها خود به انتخاب و تصميمگيری و کسب نتيجه و اتخاذ عمل بپردازند و تاريخ را به بهای تلاش و عملکرد خود و از طريق کسب تجربه و دانش خود رقم بزنند و لذا سعی دايم و وافر در وارونه کردن همهی ارزشها و واژگون کردن همهء تجربهها دارد». من باور نمی کنم که شيردل می انديشد که ملت ايران به علت «مزاحمت آمريکا» ست که نمی تواند «خود به انتخاب و تصميمگيری و کسب نتيجه و اتخاذ عمل بپردازد». او نمی تواند، به اين بهانه، پای آنچه را که هم اکنون در ايران می گذرد امضاء بگذارد و انتخاب ها و تصميم گيری هائی را که بجای مردم ايران گرفته می شود از آن آنها بدانند. من باور نمی کنم کامران شيردلی که شجاعانه دوربين اش را به سوی ناهنجاری ها و بدبختی های جاری در کشورش می گرفت، اکنون اين همه بيداد و آدمکشی و ظلم جاری در حکومت اسلامی را ناديده می گيرد، يا نمی بيند، و می نويسد: «تراژدی خيل انسانهای بيگناه و آزادهای را مورد نظر آوريد که در پشت ديوار سلاخ خانههای گوانتانامو ـ و عليرغم اعتراض مکرر و مداوم و مستمر مردم آزادهی جهان و حتی مردم آمريکا ـ به مرگ و مرض و فراموشی سپرده میشوند...» اگر در او هنوز چشمی باقی مانده که اين بيداد را ببيند آن چشم نمی تواند ظلم دهشتناک و خونزدهء جاری در وطنش را نبيند. آنها که پشت اين نامه پنهان شده اند و قصد دارند از آبروی کامران شيردل به نفع حکومت بی آبروی خود استفاده کنند بايد بدانند که شناسنامهء اجتماعی آدميان چيزی نيست که يک روزه ساخته شده باشد. شيردل ـ تا آنجا که من می شناسم ـ مردی وطن دوست، آگاه به تاريخ ايران، مجهز به بينشی مدرن و متمدن، و دارای جانی گريزا از ظلم و جنايت و قهری بوده است که اکنون در حجاب اسلام در خيابان های ما حکومت می کند. من باور نمی کنم که او اکنون از موضع دفاع از حکومت احمدی نژاد به حکومت آمريکا بتازد؛ او اگر هم بخواهد داوطلبانه به دولت آمريکا اعتراض کند ـ که می دانم اگر بخواهد می تواند ـ هرگز نخواهد گذاشت که سخنش بوی متعفن فرهنگ اعتراف گيران اسلامی را بخود بگيرد. باری، اگر قرار بود شيردلی که در اين نامه ظاهر شده در اکتبر آينده به نيويورک بيايد، چه خوشحالم که من اکنون قطار اين سفر را از دست داده ام.
|
پيوند به آرشيو اصلی |
©2004 - Puyeshgaraan | E-mail | Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA |