کنفرانس سيرا
قرار نبود شنبهشب برگردم، اما سخنرانیام که تمام شد، ديدم نيرویام رو به تحليل است و حوصلهی يکشنبه ماندن را ندارم. احمد کريمی حکاک داشت برمیگشت واشينگتن. نيمهشب تنها. با او برگشتم تا بنشينم و کمی ای-ميلهای اداری برای همان ماجرای استعفا رد و بدل کنم. رفيقِ نيمهراهِ محمد برقعی، رسول نفيسی، حسن رضايی و محمد اقتداری شدم.
بيست و سومين کنفرانسِ سالانهی سيرا (Center for Iranian Research and Analysis) در دانشگاهِ وايدنر (Widener)، شهرِ چستر (Chester) نزديکی فيلادلفيا، سه روز، برگزار شد. موضوع کنفرانس «ايران پس از خاتمی» بود. در آغاز درنيافتم که مراد، ايرانِ پس از خردادِ ماهِ هفتاد و شش است يا ايرانِ پس از خردادماهِ هشتاد و چهار. بعد فهميدم که مهم نيست؛ چون بسياری از سخنرانیها و پانلها، ربطی به اين موضوع نداشت.
روی هم رفته، برای من که نخستين بار به اين کنفرانس میرفتم، تجربهای بد نبود. برخی سخنرانیها به انگليسی و برخی ديگر به فارسی بود. بار ديگر به معجزهی زبان انگليسی پی بردم. سخنرانی به زبان فارسی، نيمِ بيشتر، هرز است؛ تعارف و تشکر و حشو و زائد و ابهام و کلیگويی. همان سخنرانِ فارسی وقتی به انگليسی حرف میزند، ناگزير است شسته رُفته و در چارچوب، سخن بگويد. (عين همين وضع در نوشتن به اين دو زبان هم صدق میکند. شبيه آن هم زبان عربی است که به قول دوستِ انديشمندم، شربل داغر، بيشتر، زبانِ زخرفه و تجمل است تا زبان دانش).
درونمايهی سخنرانیها يک دست نبود. روز اول، عليرضا شمالی، دانشجوی دانشگاهِ سيراکيوز، دربارهی «آرای جوادِ طباطبايی در بابِ انحطاطِ ايران» و مقايسهی آن با نظرِ آرامش دوستدار، مقاله خواند. برای آن زحمت کشيده بود و من بهره بردم. اما زبانِ فلسفیِ نوشتهاش که پر از اصطلاحهای هگلی بود، در خوردِ حوصلهی جمع نبود.
روز دوم، صبح، در پانلِ «روابط امريکا، ايران و اسرائيل» شرکت کردم. سخنرانیِ شاهور، استاد ايرانیتبارِ دانشگاهِ حيفا را شنيدم. خيلی خوب بود. سرم درد میکرد، برگشتم هتل و ساعتی خوابيدم. بعد از ظهر، منصور فرهنگ را دم در ديدم و گپی زديم. برمیگشت نيويورک. پاتريک کلاوسن هم سخنرانی خود را کرده بود و داشت برمیگشت. رسول نفيسی میگفت پانل «بحرانِ هستهای ايران» هم خيلی خوب بوده. برخی از کارشناسانِ مخالف جمهوری اسلامی، موافق دستيابی ايران به سلاح هستهای بودند و اين مناقشه برانگيخت.
بعد از ظهر روزِ دوم، پانلِ «رفراندم در ايران» بود. اسماعيلِ نوری علا و همسرش، شکوه ميرزادگی، هم سخنرانی کردند. اسماعيلِ نوری علا، رفراندم را، آشکارا، طرحی توطئهآميز خواند و محسن سازگارا و اکبر عطری را به دو چيز متهم کرد: داشتنِ مأموريت از جمهوری اسلامی برای تحتِ شعاع قراردادنِ مسألهی انتخاباتِ رياست جمهوری و نيز داشتنِ مأموريت از سوی موساد و تندروهای امريکايی برای زمينهسازی جنگِ امريکا با ايران.
من که خو ندارم در چنين محافل سياسی برخيزم و سخنران را به چالش فراخوانم، پس از آنکه مهردادِ مشايخی نظری نقدآميز داد، برخاستم و گفتم من دربارهی طرح رفراندم چيزی نمیدانم؛ اما گفتارِ شما تحليلِ سياسی نيست، بلکه تخريب سياسی است. داستانِ خروج محسن سازگارا و اکبر عطری را از ايران گفتم و اينکه از بازار اتهام هيچ کس سودی نمیبرد. بعد از جلسه گفت از اکبر عطری عذر میخواهم اما با محسن سازگارا مشکل دارم.
از پسِ آن، نشستِ يادبودِ شاهرخ مسکوب بود. احمد کريمی حکاک و حورا ياوری سخن گفتند. سخنِ حکاک، بسی عالمانه بود. روند تحول نوستالژی ويرانگر به نوستالژی التيامبخش را به خوبی در آثارِ مسکوب بازنمود و به حق، اشاره کرد که آثار دروننگارانه و اگزيستانسياليستی مسکوب، توانايی بيشتری برای ماندگاری دارند تا آثارِ تحقيقیاش. سخنرانی حورا هم دلنشين بود. چقدر اين زن در سخن گفتن چيره است.
شب، پانلِ «ادبياتِ مهاجرت» بود. حورا گرداننده بود و سخنرانان، رضا دانشور، شهرنوش پارسیپور و من. دربارهی «سکولاريسم و ادبياتِ مهاجرت» سخن گفتم و اينکه نويسندگانِ مهاجر چگونه میتوانند به روند سکولاريزاسيون ياری کنند.
سازماندهی کنفرانس، حرفهای نبود (و شگفتا). ساعتِ ده و نيم شب، برای کسانی سخن میگفتم که از صبح علی الطلوع، زير طَبَقِ حرف اين و آن نشسته بودند و عرق کرده بودند و نای و رمق نداشتند. پر چيده حرف زدم.
مجالی برای پاسخ و پرسش نبود. جدا از اکبر
مهدی، اسماعيل نوری علا به سخن درآمد و در بابِ درکِ روشنفکران
از سنت با من درپيچيد. يک مدعای من اين بود که روشنفکران، مانعی
مهم بر سر سکولاريزاسيون در ايران بودهاند و به ويژه در عصر
محمد رضا شاه پهلوی، آب به آسياب سنت ريختند. روشنفکرانِ حتا
محافظهکار (مانند
حسين نصر و احسان نراقی) مادرانِ انقلابِ پنجاه و هفت بودند
و تندروانِ انقلابی، پدرانِ آن. انقلابِ ايران، فرزندِ مشروعِ
آگاهیِ زمانه بود، نه صنعتکرد و دستآوردِ نابِ پابرهنهگان و
کوخنشينان.
راستی، يکی از حاضران، خاطرهای گفت از داريوشِ آشوری که در
دورانِ پيش از انقلاب و طرحِ مسألهی حقوق بشر در روابط ايران و
امريکا، گفته بود: کسانی که به حقوقِ بشر فکر میکنند، کمی هم به
اضافهحقوقِ بشر فکر کنند لطفاً.
ا
آقای خلجی
مطالب شما را در مورد کنفرانس سيرا خواندم و در عين حاليکه از آشنائی با شما هنوز هم احساس غبن نمی کنم دريغم می آيد که از اين همه دروغبافی که در همين مطلب کوتاه کرده ايد بگذرم. از قول من نوشته ايد که من سازگارا و عطری را متهم به همکاری با جمهوری اسلامی، موساد و تندروهای آمريکائی کرده ام. دو تا از اين سه دروغ محض است. من از شش ماه پيش طرح «فراخوان» را حاصل يک گاوبندی سياسی برای ايجاد يک «احمد چلبی» برای پس از حمله احتمالی آمريکا به ايران دانسته ام اما هرگز نه از ارتباط با جمهوری اسلامی و نه موساد سخنی گفته ام. اما، در عين حال، اعتقادم آن است که اکثر امضاء کنندگان اوليه ی آن حتی از اين موضوع بی خبرند چه رسد به آن هزاران هزاری که پای آن امضاء گذاشته اند. شما ـ آن هم نه در جريان بحث بلکه پس از اتمام جلسه ـ به نزد من آمديد و گفتيد اينکه من خروج آقای اکبر عطری از ايران را پس از صدور «فراخوان» مورد تعجب قرار داده ام درست نيست. من همانجا تذکر دادم که من در گزارش خود به کنفرانس فقط عدم تطبيق واقعيت ها و مدعی ها را توضيح داده ام و در مورد حرکات آقای سازگارا هم بشدت مظنون هستم. در مورد آقای عطری سخن من آن بود که مدافعان فراخوان از خطر جانی برای امضاء کنندگان آن در ايران خبر می دهند حال آنکه آقای عطری از راه های قانونی به لندن و سپس واشنگتن آمده است. حال اگر اين سخنان شائبه ای را در مورد آقای عطری ايجاد می کند من که نمی دانم واقعيت قضيه چيست شما را وکيل می کنم که عين سخنان مرا به ايشان رسانده و از ايشان عذرخواهی کنيد.
در موردی ديگر می نويسيد نوری علا «با من در مورد سخنانم در پيچيد». نخست اينکه شما در اينجا و در شرح جلسه ی سخنرانی خود از ذکر اعتراض خانم ميرزادگی به اينکه گفتيد چاپ آثار نويسندگان تبعيدی در ايران آزاد است خوداری کرده ايد و بدينسان ضعف سخنانتان را پوشانده ايد. دو ديگر اينکه پيچش من با سخن شما توضيحی نيافته است و نگفته ايد که خود چه گفته ايد و من جرا با سخن شما در پيچيده ام. از آنجا که من در مورد محتوای اين «پيچش» مشغول نوشتن مقاله ای هستم که بزودی منتشر خواهد شد، از طرح کوتاه آن در اينجا در می گذرم و شما را به خدائی که ظاهرا باورش داريد و بنا به مطالعات حوزوی و آخوندی خودتان حوزه را سرچشمه سنت می دانيد وا مي گذارم.
و آخر اينکه آنچه از داريوش آشوری نقل کرده ايد نه در آن جلسه و بوسيله ی يکی از حاضران، که بوسيله ی من و در اولين شب کنفرانس که من در آن با عنوان «تهاجم فرهنگی: واقعيت يا ضرورت» سخن گفتم و متن آن در سايت «ايران امروز» وجود دارد مطرح شد و نتيجه ای هم که از آن گرفته شد درست مخالف نتيجه ای است که شما در انتهای مطلبتان می کوشيد از آن بگيريد.
ای آشنای جوان! آيا شما اين همه درس را فقط در همان «حوزه» آموخته ايد؟
اسماعيل نوری علا
نظرها
آقای نوری علای عزيز
آهنگِ ماجرا کردن با شما را ندارم. از اينکه پاسخی بر نوشتهی من آورديد، سپاس میگزارم. تنها اين گفتهی شما را میپذيرم که نقل قول داريوشِ آشوری از آن شما بود و من آن را، به سهو، بینام شما آوردم. غرض از نقل نقل قول، تنها، حکايتی بود از طبعِ طناز آشوری و نه گرفتن هيچ نتيجهای از آن.
گرچه سخنرانی شما در پانل رفراندم در کنفرانس سيرا – احتمالاً- ضبط نشده، اما بيست سی نفری شنوای آن بودند و بر آنچه گذشت توان گواهی دارند. من از آن چيزی در خاطر دارم که خلاف گفتهی شماست و برابر آنچيزی که در نوشتهی بالا آوردهام. نيک میکنيد اگر مدعياتِ خود را جملهگی مکتوب کنيد تا ديگرانی که نبودند نيز از ديدگاهِ شما آگاهی يابند. به فرجام آنکه؛ زبانِ پرشماتت و اشتلم، حتا مدعای راست را نيز تباه میکند.
با احترام
مهدی خلجی
May 31, 2005 08:42 PM