خانه اسماعيل نوری علا تماس: Fax: 509-352-9630
|
----------------------------------------------------------------------------------- شنبه 27 آبان 1385 - برابر با 18 ماه نوامبر 2006 ـ دنور، کلرادو، آمريکا -----------------------------------------------------------------------------------
استفاده سياسی از دانشنامه ايرانيکا؟
اخيراً دوست ارجمندم آقای دکتر مسعود نقره کار مقاله ای منتشر کرده که دارای دو بخش مجزا از هم است. بخشی به موضوع «وابستگی سياسی نهادهای فرهنگی يا عدم آن» مربوط می شود که، اگرچه بصورتی گذرا و مختصر برگزار شده اما، دارای مفاد روشنگر و درستی است دربارهء موارد متعددی که دستگاه های حاکمه و سازمان های سياسی کوشيده اند از نهاد های فرهنگی ناوابسته به سود خود سوء استفاده کنند و يا بکوشند تا نهادهائی ظاهراً مستقل را در راه مطامع خود بوجود آورده و به خورد جامعهء فرهنگی بدهند. بخشی ديگر اين مقاله ـ بر مبنای گزاره های بخش اول ـ به مورد «دانشنامهء ايرانيکا» اختصاص يافته و در آن کوشش شده است تا نشان داده شود که چگونه اين نهاد فرهنگی ظاهراً مستقل هم رفته رفته از حدود استقلال خود خارج و به «درباريان سابق» وابسته شده است. همينجا گفته باشم که من نه دانشنامه ايرانيکا را ختم الکلام دانشنامه نويسی می دانم و نه معتقدم که کسی حق ندارد به «ساحت مقدس» آن جسارت کند. اين دانشنامه هم کاری است حاصل عرقريزان فکری جمعی از آدميان در معرض خطا و هرکس بايد حق داشته باشد که تک تک مندرجات آن را در زير ذره بين نقد و بررسی ببرد و وارسی کند. گردانندگان دانشنامه هم نمی توانند از نقد کارشان مصون بمانند و شايسته است که به سخن آنان که بر کارشان خرده می گيرند دقيقاً گوش فرا دهند. با اين همه معتقدم که دکتر نقره کار در بخش دوم مقالهء خود، بر خلاف روش منصفانه ای که اغلب در نوشتارهايش در مورد بررسی نهادهای فرهنگی و روشنفکری ايران به چشم می خورد، و بر خلاف کوششی که همواره برای مستند ساختن نظرگاه های خويش دارد، دست به کلی گوئی زده، بر پروندهء يکی از فعاليت های درخشانی که ايرانيان خارج از کشور توانسته اند انجام دهند خط بطلان کشيده و، در اين مسير، تنها سندی که برای اثبات نظرات خود ارائه داده خبری است از «راديو فردا» مبنی بر اينکه آقای اردشير زاهدی، وزير خارجه و داماد پيشين محمد رضا شاه پهلوی، در «شب نشينی باشکوه» برگزار شده در راستای گردآوری کمک های مالی برای «دانشنامهء ايرانيکا» شرکت داشته است. بگذاريد نخست نظرم را دربارهء کارهای دکتر نقره کار با صراحت بيشتری بنويسم. در بين نسلی که پس از نسل من بر خاک ايران روئيده، چهره هائی چند، به دليل پشتکار، دقت، و پذيرفتن يک تنهء مسئوليت های مهم فرهنگی، برای من شاخص بوده اند. يکی از اين چهره ها دکتر مسعود نقره کار است ـ مورخ خودانگيختهء تاريخ جنبش روشنفکری معاصر ايران. من با نام دکتر نقره کار در خارج از کشور آشنا شدم؛ نخست در مقام قصه نويس و سپس در جايگاه محقق تاريخ فرهنگ و حقوق بشر در عالم روشنفکری معاصر ايران. در ابتدا قصه هايش را دوست نداشتم و به تحقيق اش هم به ديدهء شک می نگريستم. اما دو سالی هست که به صداقت و سخت کوشی او پی برده و، به همين دليل، چند ماه پيش شعری را که بمناسبت سالگشت کشتار 1367 و پيدايش گورستان «خاوران» سروده بودم به او پيشکش کردم و او نيز يکی از مقالات مفصل خود را با عبارت «به استاد بزرگوارم اسماعيل نوری علا» منتشر ساخت. من البته هيچ حق استادی بر گردن دکتر نقره کار ندارم و اين تعارفش را هم نوعی محبت دوستانه تلقی می کنم اما، از ديروز تا بحال، به اين فکر افتاده ام که بد نيست از اختيارات اين «استادی ِ افتخاری» استفاده کرده و، به توضيح اين نکته بپردازم که چرا مطلب اخير ايشان را دور از موازين نقد نويسی می دانم و آن را مطلبی برخاسته از سخنانی که در خود مقاله نيامده اما در دل دکتر نقره کار موج می زنند می دانم. در اين مورد چند توضيح دارم: 1. نخست بايد دربارهء شخصيت دکتر احسان يارشاطر بگويم. من سال های سال است که ايشان را از دور و از طريق نوشته ها و کارهاشان می شناسم و تنها دوبار افتخار گفتگوئی کوتاه را با ايشان داشته ام. دکتر يارشاطر از جمله رجال فرهنگی ايران بوده است که همواره کوشيده پای در گليم فرهنگی خود داشته و به قلمرو سياست وارد نشود. پيش از انقلاب، و در جريان تشکيل کانون نويسندگان ايران، که مجمع نويسندگان سياست مدار ما بود، البته فرهنگيانی از نوع دکتر يارشاطر مورد غضب «روشنفکران» بودند، و امتناع آنان از موضع گيری سياسی، دليلی برای وابستگی آنان به رژيم سلطنتی محسوب می شد. من اما هرچه گشتم ـ جز گرفتن حقوق از دولت بابت انجام کار، که ما همه (از به آذين تا آل احمد) بدان مبتلا بوديم ـ دليلی برای وابستگی ايشان پيدا نکردم. در دو دههء پيش از انقلاب، ما دکتر پرويز ناتل خانلری را ديده بوديم که شولای وزارت آموزش و پرورش را به تن کرده بود، يا دکتر ذبيح الله صفا را در شورای عالی سياستگزاری های فرهنگی کشور داشتيم. من، بی آنکه بخواهم اکنون اقدام اين دو «نمونه» را در پيوستن به دستگاه سياسی تقبيح کنم و «خائنانه» بنامم، فقط قصد دارم اين نکته را نشان دهم که دکتر يارشاطر همينقدر هم به گرد و خاک سياست آلوده نشده است. فکر ايجاد «دانشنامه» هم ـ که تصور بزرگی مسئوليت و فراخی ِ گسترهء کارش تن هر آدم اهل فنی را می لرزاند ـ در همان ايران ريخته شد و من خود شاهد تمهيد مقدمات و سياستگزاری ها و ديد وسيعی که بر انجام اين کار چيرگی داشت بودم. شايد دکتر نقره کار با زحمتی که برای فراهم آوردن تاريخ پنج جلدی روشنفکری ايران کشيده است بيش از خيلی های ديگر به عظمت تعهدی که دکتر يارشاطر بر عهده گرفته است واقف باشد. در عين حال، تا در ايران بوديم دکتر يارشاطر را از معدود دانشمندان فرهنگی وطنم يافتم که خطابی جوان و جهانی داشت. او نخستين کس بود که ـ بخاطر اعتبار بين المللی خود ـ توانست در دانشنامه های بين المللی ِ چهل سال پيش نام نيما يوشيج و شاملو و فرخزاد را در کنار نام حافظ و سعدی و فردوسی بگذارد و به جهان معرفی کند. حتی انقلاب ضد فرهنگی ايران، که در آغازگاهان عهد کهولت او رخ داد، نتوانست در ارادهء او برای به سامان رساندن «دانشنامهء ايرانيکا»، که هيچ کم از «دانشنامه بريتکانيکا» يا «آمريکانا» ندارد، خللی وارد سازد. او يک تنه به دانشگاه کلمبيا رفت و در دفتری کوچک و ساده کار بزرگ خود را دنبال کرد. من دو تن از همکاران نزديک او را در اين کار خوب می شناسم. يکی آقای منوچهر کاشف است و ديگر دکتر احمد اشرف، هر دو اهل تحقيق و سرد و گرم چشيدهء روزگار، که صميمانه و خالصانه عمر خود را ـ در برابر دستمزدی اندک ـ در اختيار «پير مرد» نهاده اند تا آن مأموريت بزرگ تاريخی که او بدان انديشيده و در راستای تحقق اش کمر همت بسته روزی به انجام رسد. با اين همه، سخنانم نبايد بعنوان ايجاب ارعاب و سد بستن در برابر نقد کارهای دکتر يارشاطر تلقی شود. خود دکتر يارشاطر به ما آموخته است که بايد با زبان متمدنانه و بر اساس موازينی خردپذير به نقد آثار و کارهای ديگران پرداخت. من خود نقدی را که ايشان بر کتاب «تئوری شعر» من نوشتند و در آن ارزش آنچه را که در فصول آخر کتاب آورده بودم مورد ترديد قرار دادند يکی از بهترين اظهار نظرها در مورد کتابم می دانم، هرچند که با آن پاره از نظرات ايشان موافق نيستم. هميشه هم مواضع ايشان را ناشی از لکنت زبان خودم در نوشته ام دانسته ام و نه محصول ناتوانی ايشان به درک آنچه گفته بوده ام. دکتر يار شاطر به ما شيوهء نوشتن نقد سازنده و راهنمائی کننده را ياد داده است و از اين نظر همهء ما به ايشان مديونيم. 2. در عين حال، نمی دانم دکتر نقره کار تا چه حد با مطالب خود دانشنامه آشناست. هر علاقمندی می تواند لااقل به بخش هائی که به رايگان در سايت بنياد دانشنامه برای استفادهء همگان قرار گرفته نگاهی بياندازد تا به وسعت اين کار بيشتر پی ببرد. من خود افتخار آن را داشته ام که، به دعوت دکتر اشرف، تا کنون دو مدخل مجلهء «فردوسی» و «خسرو گلسرخی» را برای دانشنامه بنويسم. در انجام هيچ کدام از اين کارها کسی در کارم دخالت نکرد و هرچه ديدم همکاری بی شائبه گردانندگان دانشنامه بود در فراهم کردن منابع مراجعه مربوط به مقالات. نيز ادعا می کنم که در مطالب دانشنامه مقالاتی که نويسندگان آنها عمداً دست به تحريف تاريخ و طرفداری از دستگاه و سازمان و شخصيت های سياسی و اقتصادی زده باشند، وجود ندارد، هرچند که دانشنامه نويسی هم مثل هر کار ديگر انسانی می تواند واجد خطا باشد. اما از آنجا که مقالات اين دانشنامه از صافی و ويراستاری های متعددی که همگی برای حصول اطمينان از صحت و سقم مطالب تعبيه شده می گذرند و اين کارها بدست کسانی که در کار خود خبره اند انجام می گيرند، مطمئن هستم که ميزان خطا در آنها بسيار کمتر از موارد مشابه غيردانشنامه ای ست. 3. دکتر نقره کار مسلماً می داند که در تهيهء يک دانشنامهء معتبر و ماندگار در تاريخ ـ که به مکانيزمی برای باليدن و تصحيح و تکميل شدن دائمی مجهز باشد ـ لزوماً بسياری از ملاحظات روزمره به کناری گذاشته می شود و تلاش مديران آن معطوف آن می گردد که متنی واحد جايگزين گردآوری توبره وار مطالب مختلف در مورد مدخل ها شود. اين در حالی است که خود دکتر نقره کار، در کار مهم تاريخنويسی خويش، نتوانسته از عهدهء آن برآيد و، عاقلانه، تنها به «گردآوری مطالب» بسنده کرده است؛ مطالبی که بسياری شان سراپا دروغ و افترا و خود بزرگ کردن اند اما ـ به لحاظ روش متخذهء دکتر نقره کار در آوردن «همهء حرف ها» ـ ديگران (و از جمله خود من، در مورد آقای دکتر يدالله رؤيائی) توانسته اند در نقاط ديگر کتاب دست به افشای مغالطه ها بزنند. دکتر نقره کار موظف است اگر در دانشنامه ايرانيکا به مواردی از تخليط و قلب واقعيت (آن هم در متنی واحد) بربخورد آن موارد را برای خوانندگان مقاله اش توضيح دهد. نوشتن کليات نامستند و وارد کردن اتهامات اثبات نشده کار دکتر نقره کار نيست و من بعنوان يک دوست از او توقع دارم که اگر به چنين مواردی برخورده است آنها را مطرح کند تا لااقل در پيوست های دانشنامه تصحيح شوند. نمی دانم دکتر نقره کار مطالب اهانت آميز به دکتر مصدق و احمد شاملو را در کجای دانشنامه ديده اند که اين بنياد را بدين کار متهم کرده اند، چرا که نديده ام اين بخش های دانشنامه هنوز منتشر شده باشند. 4. همين مورد اخير اين گمان را در من تقويت می کند که دکتر نقره کار به متن مقالات آمده در دانشنامه اعتراضی ندارد و بيشتر به سخنان و عقايد برخی از دست اندر کاران دانشنامه در بيرون از متن خود دانشنامه اشاره می کند. مثلاً، شنيده است که فلان مسئوول دانشنامه دربارهء دکتر مصدق با ايشان همعقيده نيست و بهمان نويسندهء دانشنامه در جائی گفته است که احمد شاملو شاعر بزرگی بشمار نمی آيد. و در عين حال ديده است که درباريان و به ثروت رسيدگان در رژيم سابق دور و بر بنياد دانشنامه را گرفته و به آن کمک می کنند. اما من فکر می کنم اين نوع اختلاط بی منطق امور کار آدميان فرهيخته نيست. هرکس، در بيرون از جايگاه کار بططرفانه ای که بر عهده گرفته دارای عقايد سياسی و ادبی ويژه ای است و هيچ کس را نمی توان موظف کرد که رفتار و گفتار شخصی خود را ـ بخاطر کاری که در جائی ديگر بر عهده گرفته ـ کنترل کند و حرف دل خود را بازگو نسازد. مثلاً، عقايد دکتر نقره کار ـ بعنوان يک روشنفکر دست به قلم ـ ربطی به انصاف او در گردآوری مدارک و اسناد مربوط به تاريخ جنبش های روشنفکری معاصر ايران ندارد؛ چرا که اگر داشت، ديگران ـ و از جمله خود من ـ نسبت به آن واکنش نشان می دادند. ما همه می دانيم که دکتر نقره کار در مکتب فدائيان خلق (از «چريک ها» يش در می گذرم) پرورش يافته و همچنان دارای عقايد شريف سوسياليستی است. اما من در کتاب او نشانه ای نمی بينم که او کوشيده باشد تاريخ را طوری ارائه دهد که همه چيز به نفع سوسياليست ها و کمونيست های ايرانی تمام شود. او، در همين مقالهء مختصر مورد بحث، کراراً به نهاد های فرهنگی وابسته به احزاب چپ اشاره کرده و اين وابستگی را تقبيح نموده است. اگر جز اين بود کتاب او پشيزی ارزش نداشت. دربارهء آنچه که او پيرامون دانشنامهء ايرانيکا می نويسد نيز همين حکم صادق است. او بايد برای اثبات نظری که از او نقل می کنم زحمت بکشد، مورد پيدا کند و پيش روی خواننده اش بگذارد، وگرنه کلی گوئی و اتهام زنی کار اهل نظر نيست. او می نويسد: «به گمان من اما راهی که مسول و مشاوران دانشنامه و بنیاد دانشنامه در پیش گرفته اند، حتی اگر برجسته ترین اثر تحقیقی درباره تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران دستاوردش باشد، کژ راهه ای بیش نخواهد بود، راهی که سالیان دراز حکومت گران و بسیاری از احزاب و سازمان های سیاسی پیموده اند، راهی که نهایتش آلوده کردن بیش از پیش فرهنگ و هنر، تمدن و تاریخ مان به نا راستی های سیاست بازانه است، کژراهه ای منتهی به مرداب بی اعتمادی و آسیب زننده به خصلت دموکراتیک و مستقل تشکل ها و حرکت های فرهنگی و هنری». به گمان من، دکتر مسعود نقره کار موظف است به خوانندهء خود نشان دهد که «راهی که گردانندگان دانشنامه در پيش گرفته اند» کدام است و چگونه بخاطر مفاد مندرج در دانشنامه به «کژراهه» تبديل گشته است. اين حداقل توقع خوانندگانی است که انتظار دارند از قلم دکتر نقره کار حرف اصولی و سخن مستند بتراود. 5. مطلب دکتر نقره کار اما جز اشارات نامستندی که به مورد مصدق و شاملو دارد، به متن مطالب مندرج دانشنامه چندان ربطی پيدا نمی کند و بيشتر ناظر بر «ماهيت کمک کنندگان مالی» به بنياد دانشنامه است؛ و چون در بين آنان «درباريان» و «ثروتمندان و دولتمردان عصر پهلوی» را می بيند نتيجه می گيرد که، پس، دانشنامه در تيول دربار پهلوی و شهبانوی سابق درآمده و، در نتيجه، به بيراهه رفته است. اين نتيجه گيری اگر سردستی و اثبات ناکردنی باشد بسيار بی انصافانه و بدور از مروت است. و اگر اثبات شدنی باشد حق نيست که دکتر نقره کار به اشارت از سر آن بگذرد. 6. در عين حال، بنظر من هر ايرانی ـ چه وابسته به دربار سابق، چه گدا و چه ثروتمند ـ می تواند دانشنامهء ايرانيکا را يک «سند ملی» بداند و به آن کمک کند. قضاوت های حزبی و ايدئولوژيک ما هم در اين مورد محلی از اعراب ندارند. چه کسی می تواند ثابت کند که آقای دکتر نقره کار از آقای اردشير زاهدی «ايران دوست» تر است؟ هرچند که «ايران» و «دوست داشتن آن» در نزد اين دو نفر می تواند دو معنای به دور از هم، و حتی متضاد با هم، را داشته باشد و به روش ها و عملکرد های متضادی نيز بيانجامد. آقای اردشير زاهدی دانشنامهء بريتانيکا را دوست دارد و آقای دکتر نقره کار هم خود را در گذشته «یکی از حامیان و دوستداران دانشنامه» می داند که حال از آن روی برگردانده است. در واقع، آقای دکتر نقره کار بايد به اين پرسش پاسخ دهد که چگونه است که در نيروهای مخالف آقای اردشير زاهدی آن مقدار ايران دوستی وجود نداشته که به کمک دانشنامه بيایند و از به کژراهه افتادن آن (اگر دکتر نقره کار بتواند اين موضوع را ثابت کند) جلوگيری کنند؟ و همين جا هم بگويم که من قبول ندارم که چپ های ما همه بی پول و تنگدست اند و نمی توانند به کارهائی که جنبهء ملی دارند کمک کنند. من خود در همان ماه های اول انقلاب ديدم که چگونه ميليونرهای ايرانی ِ دوستدار حزب توده و فدائيان مبالغ هنگفتی را در اختيار اين تشکيلات می گذاشتند و برای گردآوری پول «شب نشينی با شکوه» ترتيب می دادند. بهر حال، می خواهم بگويم که موضع سياسی کمک کننده به دانشنامه زمانی در اين بحث اهميت پيدا می کند که کمک کننده توانسته باشد بر محتوای مقالات مندرج در دانشنامه اثر بگذارد و آنها را به نفع مواضع خود ديگرگون کند. مگر اينکه ما هم مثل مذهبی ها «پول» را به دو دسته حلال و حرام و پاک و نجس تقسيم کنيم و بگوئيم که پذيرش کمک بی چشمداشت مالی برخی ها (مثلاً، درباريان سابق) اساساً مکروه است و نبايد آن را پذيرفت. يقين دارم که آقای دکتر نقره کار دوست دارد که از اين نوع جزم انديشی ها دوری کند. 7. متأسفانه ديده ام که در طيف چپ ما نه تنها از لحاظ مالی که از لحاظ کمک عملی و همگامی رايگان با حرکات «ايران دوستانه» نيز نوعی اکراه وجود دارد. و اين نکتهء اخير مرا به تجربهء تازه ای بر می گرداند که در نزديک به دو سال اخير از سر گذرانده ايم. به ماجرای مبارزه برای متوقف کردن آبگيری سد سيوند و ويران کردن آثار باستانی هخامنشی در استان فارس توجه کنيم. در طی اين مبارزه کمترين حمايت از جانب سازمان ها و اشخاص سرشناس چپ نشان داده شده است. برخی ها اساساً پرداختن به کورش بزرگ و شاهنشاهی هخامنشی را کاری نادرست می دانند. برخی از چپ های تجزيه طلب تا آنجا پيش می روند که آوردن نام ايران را مقابله با «ملل!» تحت ستم فارس ها می بينند، برخی از ترک زبانان چپ ادعا می کنند که يکی از افتخارات شان آن است که کورش بزرگ در خطهء آذربايجان کشته شده و ـ لابد به نشانهء دشمنی با پارس ها! ـ سرش را از تن جدا کرده اند. اصلاً کيست کسی که به من نشان دهد، جز معدوی از روشنفکران چپگرا همچون خود دکتر نقره کار، کدام تشکل جمهوری خواه چپ از در خطر افتادن آرامگاه کورش اظهار نگرانی کرده است؟ کدام «ملی ـ مذهبی» کوشيده است از آبگيری سد سيوند جلوگيری کند؟ در اين صورت، کسانی که در ميدان «ايران دوستی» از در گير شدن طفره می روند چه حقی دارند که يک اقدام «ايران دوستانه» را بخاطر اينکه مورد حمايت رقبای سياسی شان قرار گرفته تخطئه کرده و به تشکيلات سياسی مخالف خود نسبت دهند؟ می خواهم بگويم که اگر آمارگيری از «ماهيت کمک کنندگان» به يک «امر اجتماعی» را ملاک قضاوت در مورد «ماهيت آن امر اجتماعی» قرار دهيم مسلماً از يکسو به بيراهه رفته ايم و از سوی ديگر بی عملی و اکراه شرکت نکنندگان را مورد نظر قرار نداده ايم. يعنی، درست است که به بنياد دانشنامهء ايرانيکا تعدادی از ثروتمندان معتقد به کاپيتاليسم، دولتمردان عهد پهلوی، و يهوديان ثروتمند ايرانی کمک های بزرگی کرده اند اما همهء اهميت کار دکتر احسان يارشاطر و همکارانش در آن است که نگذاشته اند اين کمک ها راه دانشنامه را به کژراهه ای که دکتر نقره کار از آن سخن می گويد بکشانند. همانگونه که يقين دارم کمک احتمالی ِ «چپ های ميليونر ايرانی» نيز نمی توانست از دانشنامه ارگانی به نفع ايدئولوژی چپ بسازد. نيز يقين دارم که روزگاری خواهد آمد که اين نيروهای ضد سلطنت و چپگرا يا ملی ـ مذهبی توضيح دهند که چرا در هيچ امری که به ايران تاريخی و ايران دوستی غيرشونيستی مربوط است شرکت نمی کنند. می خواهم بگويم که سخن آقای دکتر نقره کار، بدلايلی که ذکر کردم، سخن معتبری نيست، آنجا که می نويسد: «با گذر زمان و به تدریج که نام موسسات و بنیاد ها و افراد حمایت کنندهء دانشنامه انتشار یافت نقش سلطنت طلبان در پیدایی و پیشرفت این حرکت فرهنگی و دانشگاهی آشکارتر شد». من فکر می کنم واژهء «حضور» بهتر از واژهء «نقش» در گفتآورد بالا معنا پيدا می کند و آن را منصفانه می سازد. 8. آقای دکتر نقره کار يک جمله ديگر هم نوشته اند که دلم را سخت به درد آورده. ايشان در مورد وابستگی مؤسسات فرهنگی می نويسند: «تنها شاید دو سه نمونهء تشکل فرهنگی و هنری نسبتاً مستقل، غیر حزبی و سازمانی در خارج کشور بتوان یافت که یک نمونه اش انجمن قلم ایران در تبعید است». نمی دانم که چرا، در اين نمونه آوری، آقای دکتر نقره کار «انجمن قلم ايران در تبعيد» را به رخ «بنياد دانشنامه ايرانيکا» کشيده اند. من، با همهء احترامی که برای تک تک اعضاء اين «انجمن» قائلم، در طی ساليان متمادی که از تأسيس آن گذشته از اين امامزاده هيچ معجزه ای نديده ام. نيز هنوز روشن نيست که کدام اشخاص و سازمان هائی کوشيده اند تا اين «مؤسسهء عظيم» را به نفع خود مصادر کنند و مقاومت سلحشورانه اعضاء «انجمن» مانع تحقق اين نيت شوم شده است. بهر حال، هزار آفرين بر آنان که، بنا بر سخن دکتر نقره کار، توانسته اند استقلال خود را حفظ کنند و، باز بنا بر سخن ايشان، به سرنوشت عبرت انگيز «کانون نويسندگان ايران در تبعيد» دچار نشوند. اما آيا براستی انصاف است که اين انجمن فکسنی را با «بنياد دانشنامه ايران» مقايسه کنيم و استقلال آن يکی را به رخ اين يکی بکشانيم؟ من اگر دکتر نقره کار نمی شناختم تصور می کردم که ايشان قادر نيست عظمت کاری را که دکتر يارشاطر بنيان نهاده است درک کند و، به اين دليل، آن را با «انجمن قلم در تبعيد» مقايسه می کند. 9. همچنين آقای دکتر نقره کار به «تبلیغات مبلغان حرفه ای دانشنامه و بنیاد» و «اتلاق عناوینی مبالغه آمیز به دانشنامه، از جمله شاهنامه معاصر و شناسنامهء ما ایرانیان» اشاره کرده اند. مقصود ايشان از «مبلغان حرفه ای دانشنامه» را در نمی يابم و بيم آن دارم که پس از نگارش مطلب حاضر من هم به عضويت در اين انجمن متهم شوم، اما معنای سخنان آن «مبلغان» را، مبنی بر اينکه دانشنامهء ايرانيکا «شاهنامهء معاصر» و «شناسنامهء ما ایرانیان» است، بخوبی می فهمم و به آن اعتقاد دارم. نگارش شاهنامه به هنگام تسلط يافتن نهائی ِ اعراب مسلمان بر ايران کوشش موفقی بود برای حفظ هويت واقعی ايرانی که بدست اشرافيت نامسلمان توس پشتيبانی شد و انجام گرفت، دانشنامهء ايرانيکا نيز در دوران تسلط عناصر ظاهراً ايرانی مسلمان بر کشورمان همين نقش را بازی می کند و می کوشد تا ايرانيان (و همهء مردم جهان) واقعيت ايرانی بودن را ـ در برابر سياست های ايرانيت برانداز فرهنگی رژيم اسلامی ـ بياد داشته باشند. بنا بر اين، از نظر «کارکرد»، دانشنامهء ايرانيکا برای عصر ما کم از شاهنامه نيست. و نيز همانگونه که شاهنامه «شناسنامهء ما ايرانيان» شد و توانست در جهانی که می رفت تا يکسره عربی شود هويت ما را محفوظ دارد، «دانشنامه» نيز حافظهء تاريخی عصر ما خواهد بود. پس، اکنون که آثار مادی ِ تاريخی ما را يکی پس از ديگری به آب می بندند و با بولدوزر ويران می کنند، آيا بهتر نيست که بگذاريم لااقل ميراث معنوی ما در صفحات اين دانشنامه بی نظير، که حاصل کار انسان های ايران دوست است، به ثبت تاريخ برسد؟ بهر حال اعتقاد راسخ من آن است که بايد از اقدام دکتر نقره کار در گشودن باب اين بحث استقبال کرد و مجدانه از او خواست تا سندهايش را رو کند و بخصوص به ما نشان دهد که چگونه «يک جريان سياسی» از طريق «اعطای کمک به دانشنامه» می تواند برای خود «اعتبار سياسی» کسب کند بی آنکه محتوای دانشنامه را بسود خود دگرگون نکرده باشد. و می گويم «اعتبار سياسی» و نه «فرهنگی»، چرا که اعتبار فرهنگی را نمی توان با پول خريد؛ اين اعتبار زن و مرد اهل کار و حوصله و نيز دل پر عشق و آفرينشگر می خواهد و بس. ثروتمندانی هم که به کارهای فرهنگی کمک می کنند تنها برای خود افتخار خدمت گزاری به فرهنگ کشورشان را کسب کرده اند. و اعتقاد دارم که اين نوع افتخار را نبايد از کسی سلب کرد، هرچند که آن کس دشمن سياسی ما باشد.
|
|