خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

   جمعه گردی ها

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه ششم آبان 1384 ـ  28 اکتبر 2005  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

بزرگداشت اسلامی حافظ...

          9 سال پيش «شوراي عالي فرهنگ عمومي» و «مجلس شوراي اسلامي» تصویب کردند که بیستم مهرماه هر سال در تقويم ها به نام روز خواجه شمس‌الدين محمد حافظ شيرازي خوانده شود و به همين مناسبت، از آن پس، هرساله در ایران و هر کجا که جمهوری اسلامی جای پا و نفوذی داشته باشد برنامه‌هايي در بزرگداشت اين شاعر بزرگ برگزار مي‌شود.

امسال جمهوری اسلامی مفتخر بود که، با همکاری شهرداری پاریس و به نقل خبرگزاری میراث فرهنگی، مراسم بزرگی را در «کاخ ورسای» برگزار کرده و «استقبال از اين برنامه به حدي بود که در نخستين روزهاي اعلام برنامه سالن 650 نفري مراسم عروسي ماري آنتوانت، ملکه مشهور فرانسه، رزرو شد و صد ها علاقه مند به علت کمبود جا موفق به حضور در اين برنامه نشدند.» نماینده ایران در این مراسم هم حجت الله ايوبي، رايزن فرهنگي ايران در فرانسه، بوده است.

این همه عنایت به یک شاعر ملی البته که جای تحسین دارد، تنها در این میان یک نکته مبهم است و آن اینکه چطور شده که سر دمداران جمهوری اسلامی از بین این همه شاعر ریز و درشت پیرو خاندان آل عبا به یاد خواجه حافظ شیرازی و بزرگداشت هر ساله از او افتاده اند و هر سال هم این مجالس را با وسعت بیشتری برگذار می کنند؟ و یا، می توان پرسید که نسبت حافظ با جمهوری اسلامی چیست که این حکومت با خرج میلیون ها دلار اینگونه در پی شناشاندن و بزرگداشت این شاعر و اندیشه او بر آمده است؟ پیش از اینکه به بیان حدسیات خودم بپردازم، اجازه بدهید به مصاحبه ای که در این مورد با دكتر علي محمد سجادي، استاد زبان و ادبيات فارسي و معاون آموزشي دانشگاه شهيد بهشتي تهران، بعمل آمده توجه کنیم. ایشان گفته اند که: «براي درك معاني بلند شعر حافظ بايد از فرهنگ ايراني و فرهنگ اسلامي و اسطوره‌ها و افسانه، حكايات و بالاتر از همه آيات قراني و احاديث نبوي و ساير بخش‌هايي كه براي فهم هر شعر بلندي وجود دارد بهره جست.»

البته این نخستین بار نیست که در تاریخ هفتصد هشتصد ساله ی ما عده ای بر آن شده اند که بر تن حافظ شیرزای لباس آیت اللهی بپوشانند و درک «معانی بلند» شعر او را موکول به داشتن اشراف کافی بر « فرهنگ اسلامی» کنند. در این موارد اشاره به «فرهنگ ایرانی» هم چيزی بیشتر از تعارف نیست و گوینده احیانا تلاش می کند تا سهم اندیشمندان ایران را در انکشاف ارزش های غیر ایرانی اسلام مطرح سازد. حافظ البته «حافظ قرآن» است و خودش می گوید که «قرآن را از بر، به چهارده روایت می خواند» و «هرچه دارد همه از دولت قرآن دارد». اما چگونه است که همین حافظ قرآن و خواننده چهاده روایت هرگز از حدود همان قرآن تجاوز نمی کند و کاری به مسجد و شیخ و حجه الاسلام و قاضی و محتسب ندارد؟ و آیا همین بی اعتنائی دلیرانه به «نهاد های مذهبی» نیست که نهاده های مزبور را وا می دارد تا بکوشند شاعر بزرگ ایران را «خودی» و از آن خویش جلوه دهند؟

از نظر من، برای هرگونه دکان و نهاد و بنیاد مذهبی یا آمیخته با مذهب (مثلا خانقاه) حافظ نوعی خطر بالقوه است که تنها از طریق پوشاندنش در حریر ظریف «معانی بلند» و دست نیافتنی می توان آن را خنثی کرد. باید به مردم پذیراند که حرف حافظ صراحت ندارد، همه اش اشاره و کنایه است و بدون داشتن دانش مذهبی نمی توان به آستان «معانی بلند» اندیشه او دست یافت. همه کنفرانس ها و سمینارها و جشن ها و بزرگداشت های آخوندی در واقع و دقیقاً برای دفع شر از حافظ است؛ برای گل آلود کردن نگاه خواننده و شنونده؛ و برای ایجاد یک کج بینی فرهنگی که بتواند بصورتی گسترده سینه به سینه منتقل شود و پیام اصلی حافظ را مخدوش سازد.

اما آیا براستی حافظ اینقدر مبهم گو و غرقه در معانی بلند فرهنگ اسلامی و آیات و احادیث است که بدون مدد آنها نتوان حرفش را فهمید؟ پاسخ من به این پرسش آن است که، اگرچه حافظ با همه ی کوچه پس کوچه های فرهنگ و تاریخش آشنا است و به همه چیز و همه جا و همه کس اشاره می کند اما هیچکدام این اشاره ها در راستای مبهم گوئی و پنهانکاری نیست. بلکه او از همه ی این موارد استفاده می کند تا سخن و پیامش را راست و صریح به مخاطب برساند.

در این میانه اما یک پیچ و خم ظریف هم وجود دارد که در واقع مشمول حال اکثر شاعران کلاسیک ما می شود و آن بهم خوردن توالی تاریخی اشعار آنها در دیوان هاست. در نبودن اطلاعات کافی از زندگی شاعران و بعلت مرتب کردن اشعار بصورت الفبائی و در رابطه با قافیه ها، آنچه بلافاصله گم می شود سیر تحولی یا تکاملی اندیشه شاعر است. یک غزل بیست سالگی شاعر، به لحاظ تشابه قوافی، می تواند پس از غزلی از او بیاید که در شست سالگی ساخته است. و آنگاه که این اغتشاش پیش آمد، و خواننده انواع تضادها و تغییرها و دوگونه گوئی ها را در کار شاعر دید، دانشمندان مذهبی و خانقاهی از راه می رسند تا این بلبشو را ابزار کار قرار دهند و سخن شاعر را مبهم  و اندیشه او را عمیق بخوانند و بعد، سر فرصت، به بازخوانی شعر او آنگونه که خود می خواهند بپردازند.

این بلا را نمی توان مثلا بر سر فردوسی آورد. شعر او، که بیشتر داستانسرائی است، به لحاظ خصلت داستانی خود از این اغتشاش تاریخی می گریزد و اشارات او به حوادث ایام زندگی اش هم، در متن این توالی، ما را بیشتر به درک نگاه او رهنمون می شود. بهمین دلیل هم هست که «دانشمندان» شکرشکن اسلامی بکار تفسیر و تأویل اثر او نپرداخته و بیشتر داستانسازی در مورد زندگی او را پیشه ی خود کرده اند. از دادن نام «ابوالقاسم» به این گبر طوس زاده گرفته تا خوابنما شدن فلان شیخ که در آن دنیا فردوسی را بخاطر تک بیتی که در وصف پیامبر اسلام سروده بخشیده اند و از جهنم اسفل السافلین به بهشت علیین اعتلای درجات داده اند.

اینگونه است که کوشش های آدم هائی مثل دکتر محمد هومن و مسعود فرزاد در راستای مرتب کردن غزلیات حافظ بر اساس تاریخ سرایش شان خدمات فرهنگی بزرگی محسوب می شوند که باید دنباله شان را گرفت اما نمی بینم که در این مورد کوششی شده باشد.

مرتب کردن غزلیات بر اساس تاریخ سرایش شان در واقع برگرفتن ماسک قدسیت ساختگی از چهره ی انسانی است که در فلان تاریخ بدنیا آمده، از پستان مادر شیر نوشیده، در کوچه ها الک و دولک بازی کرده، به مکتب خانه گذاشته شده، در نوجوانی پشمه ریشی گذاشته و عبائی بر دوش انداخته و به سلک طلبگان به «مدرسه» رفته و در قیل و قال آن شرکت کرده و بعد، از آن همه پوچی و ظاهرگرائی دل زده شده و، در حالیکه هرچه نه بدتر را درباره زاهد و محتسب و شیخ گفته، سر از خانقاه صوفی در آورده، و به زمزمه ذکر و مراقبه و رهنمود های «پیر طریقت» دل سپرده و، عاقبت، دریافته است که آنجا نیز دکانی بیش نیست و صوفی کارش دام نهادن و سر حقه باز کردن است و، پس، از خانقاه هم بیرون زده و «درد» خویش را از «طبیبان مدعی» پنهان داشته و خرقه به میخانه کشیده است. آیا این میخانه هم چيزی مجازی و اشاره ای است؟ من هرچه در حافظ غرقه شده ام چیزی حقیقی تر از وصف شراب شیرازش ندیده ام. و طرفه آنکه، در این سیر و سفر معنوی، حافظ نه از فرهنگ ایرانی به فرهنگ اسلامی، که از فرهنگ اسلامی به فرهنگ ایرانیرسیده و تضادهای این دو فرهنگ را کشف کرده است. بسوری که در اشعار آخر عمرش از خدمت «پیر مغان» سخن می گوید و خود را «حافظ مهرآئین» می نامد.

این ها ست آنچه هائی که حکومت آخوندی، که بر بشکه های نفت نشسته و از جیب ملت خرج عطینای خودش می کند، در حافظ می بیند و می کوشد تا هرچه بیشتر آن را از انظار پنهان کند. آيا حافظ شاعری دهری و بی خدا بوده است (آنگونه که خیام بود)؟ من فکر نمی کنم. اما در این هم شک ندارم که خدای حافظ را در هیچ مدرسه و مسجد و خانقاهی نمی توان جست. خدای او خدائی ضد خرافه و شرح و طامات و خدای مهر ورزی و انسان بودن است: «رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است / حیوانی که ننوشد می و انسان نشود.»

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر