خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

   جمعه گردی ها

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 04 آذر 1384 ـ 25 نوامبر 2005  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

سانسور، نشانه ضعف يا نماد قدرت؟

 

        در هفته های گذشته صفحات خبرگزاری ها انباشته بوده است از خبرهای سانسور کتاب و نشريه و فيلم و نمايش و حتی ترانه در ايران ـ آن هم نه به عنوان يک خبر تازه که به معنای برهم خوردن ملاحظاتی که در طی هشت سال حکومت اصلاح طلبان «فرموله» شده و به خالقان آثار ادبی و هنری تفهيم شده بود و آنها، بر آن اساس، می دانستند که «خط قرمزها» چيست و منطقه های بی خطر کدام است. در نتيجه، اشتباه گمراه کننده ای است اگر تصور کنيم که هيئت رئيسهء کنونی حکومت ايران سانسور را به کشور «برگردانده» است. سانسور با ذات و ساختار اين حکومت عجين شده و برای گردانندگان يک حکومت خودکامه، يکه خواه و بی تحمل و تساهل کنار گذاشتن آن ممکن نيست.

           اما پرسشی که بنظر من يافتن پاسخی برای آن اهميت دارد به نقش و کار کرد سانسور بر می گردد. حکومت هائی که با سرنيزه بر کرسی قدرت مانده اند و از راه سرکوب هر گونه دگرانديشی به عمر نکبت بار خود ادامه می دهند، ناچارند تا با تقطير ترس در دل مردم بينوای زير دست خود آنان را از مخالفت و مقاومت و سرباز زدن مانع شوند. به عبارت ديگر، «ايجاد ترس» مهمترين حربه برای بقای عمر اين حکومت هاست. دست آويختن به همين تاکتيک را در همهء واحدهای کوچک تر اجتماعی نيز می توان ديد؛ از پدری که با ايجاد ترس بر خانوادهء خويش حکم می راند تا مدير مدرسه ای که با ترکه های در آب خيسانده مدرسه اش را اداره می کند. اين ها همه سرگرم ايجاد ترس اند. اين واژه «ترور» که اين روزها با اين گستردگی بر سر زبان ها می گردد نام ديگر همين «ترس آفرينی» است. اعراب اين واژه را به «ارهاب» ترجمه می کنند که پايه های حکومت اسلامی از نخستين روز بر آن گذاشته شده بود: بترسان و حکومت کن!

          اما، اگر نيک بنگريم، خواهيم ديد آنکه براستی می ترسد، نه مردم و زيردستان، که خود آن پدر و مدير و حاکم اند. چرا که اگر اين نمادهای حکمرانی از مردمی که زير دستشان زندگی می کنند ترسی نداشتند ناچار نبودند، برای کنترل و کسب اطاعت، به اين شيوه های دلشکن و ناهنجار دست بزنند. در واقع امر، اين آنان هستند که سراپا ترس اند اما، با پوشيدن پوست شير، می خواهند تبديل به «هيبت الله» شده و دل مردمان را از ترس آب کننده و زهرهء همگان را بترکانند.

          می بينيم که در اين موقعيت ها نوعی «موازنهء ترس» هم برقرار است. يعنی، طرفين از هم می ترسند و، در همان حال، به امکانات و روش های مختلف برانداختن يا سرکوب و تسليم کردن آن ديگری می انديشند و انديشه های خود را به صورت های گوناگون بعمل در می آوردند. و در همين «موازنهء ترس» است که ميزان خشونتی که اعمال می شود، ميزان عمليات بازدارنده ای که انجام می گيرد، و ميزان ترسی که گسترده می شود، خود به ترازو، شاخص، شاقول و وسيلهء سنجشی مبدل می شود که با آن می توان مقدار ترس آنکه را که زور می گويد اندازه گيری کرد.

         به منحنی ترس آفرينی و بازدارندگی جمهوری اسلامی بنگريم. در ابتدای انقلاب، که حکومت شکننده و آسيب پذير بود، حاکم تازه از راه رسيده، به نام انقلاب و مستضعفين و عدالت اجتماعی، بدترين اشکال سرکوب و سانسور را بر جامعه تحميل کرد. چه بسا دختران و پسران نوجوانی که به جرم فروش نشريه تيرباران شدند، چه بسا بانوانی که به خاطر داشتن آرايش به داخل کیسه های پر از سوسک و حشرات گزندهء ديگر فرو رفتند. اين ها همه قربانی هائی بودند که سرکوبشان به کار ترس آفرينی می خورد و بس. مهم نبود چه جرمی دارند، مهم اين بود که هيزم تنور ترس آفرينی حکومت شده بودند. حکومت می خواست نسق بگيرد و زهره بترکاند؛ درست مثل شاهان عباسی که تجسمشان شخصی با سبیل خون چکان بود. در ابتدای انقلاب رهبران حکومت اسلامی هم می کوشيدند چنين چهره ای از خود را در ذهن ها بچکانند.

اما وقتی که ملتفت شدند مردم ماست ها را کيسه کرده اند و ديگر کسی خيال کودتا و شورش و قیام و از این حرف ها ندارد، با آوردن سيدی که «خندان» خوانده می شد کوشيدند خودشان در مرحله اول نفس تازه ای بکشند، ضمن اينکه حواسشان را جمع کنند که يک وقت کسی خيال نکند که می توان، با استفاده از موقعيت پيش آمده، لگدپرانی کرد. پس همه چيز، تا جائی که می شد، در پرده ی استتار فرو رفت. آنها همه را مار گزيده کرده بودند و، به مصداق آنکه مارگزيده از ریسمان سیاه و سفيد هم می ترسد، با ريسمان به ترساندن مردمان ادامه دادند. کاهش فشار، کاهش سانسور، کاهش سنگسار و هزار جنايت ديگر خود نشان از آن داشت که حکومت اسلامی کم کم ترسش از مردم ريخته و خيالش از جانب آنان جمع شده است.

          با اين همه، با طرح وجود «يک دولت موازی» که نامرئی است اما دولت مرئی آقای خاتمی زورش به آن نمی رسد، به همه حالی کردند که اگر کسی خيال نتق کشيدن داشته باشد عمال لباس شخصی پوش حکومت با او همان خواهند کرد که با پروانه و داريوش فروهر کردند. اختراع «دولت موازی» در جميع جهات بهترين ترفندی بود که سران حکومت اسلامی بکار برده بودند، چه در سطح ايران و چه در سطح بين المللی. در اين ميانه قوه قضائيه، بنا بر اصل تفکيک قوای اسلامی، زهرا کاظمی را می کشت و وزارت کشور آقای خاتمی هم از اين بابت اظهار تأسف می کرد.

       در اين فضا، کاهش سانسور چيزی نبود جز احساس اعتماد حکومت از اينکه انديشمندان و آفرينندگان فرهنگی و هنری، در طی دو دهه با خط قرمزهای آن آشنا شده اند. اين جمله ی آقای «علي اميني»، نويسنده ايراني مقيم لندن که وزرات ارشاد اسلامی کتابش را سانسور کرده، نمونه ای از اين «دست آموز شدن» است. او می گويد: « اگر ارشاد ليستي از كلمات را در اختيارم مي گذاشت، شايد آن زمان راحت تر مي توانستم داستان هايم  را اصلاح كنم  و «اي كاش مامورين مميزي معيارهاي سانسور را يك دست مي كردند تا با داستان هاي مشابه برخوردهاي چند گانه نكنند.»

         اما حالا چرا کابينهء آقای احمدی نژاد و وزارت ارشاد اسلامی اش سخت گير تر از کابينهء آقای خاتمی شده است؟ برای يافتن پاسخ بايد به همان «دماسنج سانسور» ی که گفتم مراجعه کرد. اساساً آمدن آقای احمدی نژاد و کابينهء نظامی ـ امنيتی ايشان خود مظهر بالا رفتن ميزان ترس حکومت است، هم از مردم و هم از مقتدران صحنهء بين المللی. اين شير دودی که لاريجانی و احمدی نژاد می کشند و ولوله ای که در جهان در انداخته اند بيش و پيش از هر چيز نشان از ترسی دارد که خوره وار ريشه های تخت اين حکومت را پوسانده و می رود که آن را سرنگون سازد.

         باری، سانسور، در هر لباسی که باشد، و در هر موقعيت اجتماعی که رخ کند، حاکی از ترس اعمال کنندهء آن است. حکومتی که از واژه ها می ترسد، بکار بردن «گل سرخ» و «جنگل» اندامش را به ارتعاش می اندازد، و ليست ممنوعه هايش را در اختيار دست آموزانش قرار می دهد، تا خرخره در ترس سقوط فرو افتاده است.

      اما، اگر نخواهيم به حملهء خارجی و وارد کردن گردان های «نجات بخش» بيگانه متوسل شويم، ترس را جز دست بدست هم دادن شجاعت های افراد استثنائی در هم نمی شکند ـ همان ها که حکومت خودکامه و ارهابی از ظهورشان می ترسد و درو ديوار و پنجره و روزن را می بندد مبادا که آنها از رخنه ای سر بر کنند و ديوار ستبر «برلين» حکومت را به تيشهء فريادی بشکنند.

 

آدرس آرشيو مقالات اسماعيل نوری علا:

http://www.puyeshgaraan.com/ES.Articles/ES.Articles.Lists.htm

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر