خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

گفتارهای تلويزيونی

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 30 تير 1385 - برابر با 21 ماه جولای 2006  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

هزارتوی اصلاحات و معنای انقلاب

          بحث درباره اصلاحات اجتماعی و سياسی بحث در «تغيير» است و آنان که می خواهند يک «وضع موجود» را به سوی تبديل شدن به يک «وضع مطلوب» (از نظر خودشان) برانند در واقع به صورتی عملی در گير نوعی «مهندسی اجتماعی» می شوند تا تغيير را به شکلی کنترل شده به سر منزل مقصود برسانند. اصلاح طلبی سياسی و اجتماعی نيز در همين مقوله جای می گيرند و بر متن ملاحظات مربوط به همين مقوله است که می توان معنا و مقصد آن را دريافت. بی عنايت به اين مقوله، هيچ تعريفی از اصلاح طلبی يک تعريف علمی به حساب نمی آيد. و من امروز می خواهم تلقی های اصلاح طلبان خودمان را از اين ديدگاه مورد بررسی قرار دهم.

در دو دهه اخير کراراً ديده ايم کسانی که خود را «اصلاح طلب» می خوانند برای اينکه بگويند منظورشان از «اصلاح طبی» چيست، بلافاصله مفهوم ديگری په نام «انقلاب» را پيش می کشند و می کوشند تا چرائی موضع گيری های سياسی خود را در نسبت با آن مفهوم روشن کنند. آنان، با تشريح جنبه های خونين و ويرانگر انقلاب، نخست بين خود و «انقلابيون» خط کشی و فاصله اندازی می کنند و سپس، می کوشند توضيح دهند که چرا «اصلاحات» را بر «انقلاب» مرجح می دانند و، آنگاه، تا آنجا پيش می روند که، به بهانه «قداست زدائی» از انقلاب، «اصلاح طلبی» را با «ضد انقلابيگری» يکسان می کنند. در واقع، و از ديد آنان، از انقلاب که قداست زدائی شد خود بخود ضد انقلاب و اصلاح طلب بودن هم نوعی صفت افتخار آميز می شود.

از نظر اين اصلاح طلبان، «انقلاب» دگرگونی شتابناکی است همراه با اعمال خشونت، خون ريزی، آتش افروزی، انهدام بنيادهای مدنی، آفرينش هرج و مرج و بی قانونی، و سوختن خشگ و تر با هم ؛ حال آنکه «اصلاحات» امری تدريجی، منظم، آفريننده بنيادهای مدنی، و از لحاظ جانی و مالی بسيار کم هزينه که تداوم تسلط قانون بر امور را تضمين می کند.

          اما آيا می توان اينگونه سخنان را بيان علمی تعريف اصلاحی طلبی ـ و نيز انقلابی گری ـ دانست؟ من فکر می کنم که اگر نيک بنگريم، می بينيم که اصلاح طلبان در اين کار فقط به توضيح دو نوع «روش» برای ايجاد تغييرات اجتماعی دست می زنند و هرگز تعريف خود از ماهيت دو اصطلاح «اصلاحات» و «انقلاب» را مطرح نمی سازند. آنان به ما نمی گويند که ـ صرف نظر از روش های اجرائی و عوارض بعدی آنها ـ اين دو پديده اجتماعی، از لحاظ ماهيت و تعريف، با يکديگر چه تفاوت هائی دارند.

          اصلاح طلبان به انقلابيون می گويند که: «برادر جان، خواهر جان، ما هم خواستار تغييرات بنيادی هستيم اما فکر می کنيم راهی که ما می رويم منطقی تر و کم هزينه تر از راهی است که تو پيشنهاد می کنی.» يعنی، اول ادعا می کنند که مقصدشان با مقصد انقلابيون يکی است و بعد توضيح می دهند که روش آنها برای رسيدن به آن «مقصد مشترک» درست تر است. اين پذيرش «مقصد مشترک» در واقع شرط ضروری انجام مقايسه است. چرا که با عدم فرض يکی بودن مقصد اساسا نمی شود بين دو مسير پیش رونده به سوی دو مقصد مختلف مقايسه ای برقرار کرد و يکی را بر ديگری مرحج دانست. اگر طرفين دعوا در تعريف «وضع مطلوب» خود دارای اختلاف نظر باشند آنگاه داستان بکلی به امر ديگری تبديل می شود و اين دو روش رسيدن به مقصود نه به صورت دو گزينه پيش رو بلکه بعنوان دو امر متضاد با يکديگر و مانعه الجمع در می آيند. به همين دليل هم هست که اصلاح طلبان ضد انقلاب برای اثبات صحت راه پيشنهادی خود ناچارند اشتراک در مقصد را بپذيرند و ـ چنانکه می بينيم ـ می پذيرند.

          در اين ديدگاه، مقصد مشترک اصلاحات و انقلاب ايجاد تحول و تطور و دگرگشت و دگرگونی اجتماعی است؛ تعويض يک «وضع موجود» است با يک «وضع مطلوب» که همه بر سر آن توافق کرده اند. و اين اصلاحات و انقلاب در واقع گزينش دو راه متفاوت برای رسيدن به يک مقصد مشترک را پيشنهاد می کنند، و آنگاه، در متن اين عمل، اصلاح طلبان می کوشند نشان دهند که انقلابيگری روشی پر مخاطره و ضرر و، در نهايت، بی فايده برای رسيدن به مقصود مشترک است.

امروزه ـ در سطح گسترده ی اپوزيسيون غير خودی حکومت اسلامی، از منتهی عليه راست تا آخرين مدرج چپ ـ  همه علناً خواستار برکناری و انحلال حکومت اسلامی، برقراری حکومتی دموکراتيک و سکولار، و بنيان گزاری جامعه ای بر اساس مفاد اعلاميه حقوق بشر و آزادی های مندرج در آن هستند. من هنوز به گروه قابل اعتنائی که صراحتاً با اين اصول مخالفت کند برنخورده ام. اين امری است که 27 سال پيش چندان بديهی و فراگير نبود. پس ـ لااقل ظاهراً و در حد اعلام وضع مطلوب ـ مقصد همه ما يکی است.

همچنين می دانيم که تفاوت های ديگر هم به بعد از رسيدن به مقصود مربوط می شوند و ربطی به امروز ما ندارند. يعنی، هنگامی که به وضع مطلوب خود رسيديم آنگاه طيف های سياسی گوناگون می توانند احزاب خود را تشکيل داده و نظرات اجرائی خود را پيشنهاد نموده و به رأی مردم بگذارند. کمونيست برود به دنبال برافکندن مالکيت خصوصی و مجاهد بکوشد تا جامعه بی طبقه توحيدی خود را به کرسی بنشاند؛ جمهوری خواه مردم را تشويق کند که در همه پرسی تعيين نوع رژيم به جمهوری ناب رأی دهند و سلطنت طلب هم بکوشد تا نظام سوئدی را بعنوان يک گزينه بهتر تبليغ کند. اين ها همه به فردای روز انحلال حکومت اسلامی بر می گردد. تا آن روز ـ ظاهراً ـ همگی بر سر اصولی چند توافق کرده ايم.

حال، بر گرديم به مقايسه ای که اصلاح طلبان بين خود و انقلابيون به عمل آورده و از اين مقايسه خشنود و برنده بيرون می آيند. به راستی هم که اين مقايسه و تفاوت گذاری در نگاه اول امری طبيعی و بديهی بنظر می رسد. و کدام آدم عاقلی است که اصرار داشته باشد بجای پيش گرفتن روندی تدريجی، متمدنانه و کم هزينه به اعمال خشونت و خونريزی و آتش سوزی «قداست» ببخشد؟ آدميزاده، جانوری است که ـ بنا بر قوانين طبيعت ـ به پرداخت کم ترين هزينه و برداشت بيشترين سود تمايل دارد. در کودکی در درس هندسه به ما «قضيه حمار (الاغ)» را می آموختند تا ثابت کنند که کوتاه ترين راه بين دو نقطه خط مستقيم بين آنهاست و اين را حتی جانوری همچون «حمار» هم تشخيص می دهد و برای رفتن از نقطه A به نقطه B ـ که مقداری جو در آن گذاشته شده ـ مستقيماً به سوی مقصد حرکت می کند و نمی کوشد تا از طريق نقطه C ، که رأس سوم يک مثلث تصوری است، به مقصد برسد. همين نکته کوتاه کافی است تا بديهی بودن ارجحيت مسالمت گرائی بر خشونت طلبی را هم توضيح دهد. به اين تعبير اگر آدم امکان اصلاح متمدنانه وضعی را داشته باشد اما اصرار کند که اين کار را حتماً بايد با زدن و سوحتن و کشتن انجام داد حتماً مغزش درست کار نمی کند و بايد او را در آسايشگاه و تيمارستان بستری کرد.

          از پايگاه اين «تعريف ماهوی از تحول اجتماعی» که بنگريم می بينيم که همگان اصلاح طلب اند؛ وضع مطلوب که تعيين شد، ما هم طبعاً از نقطه A به سوی نقطه B حرکت می کنيم؛ چرا که از «حمار» آن قضيه هندسی کم شعورتر نيستيم. می خواهيم کمترين هزينه را بدهيم و بيشترين سود را بدست آوريم. نه «ذاتاً» خون ريزی را دوست داريم و نه غارت و هرج و مرج را. اما چه کنيم که جامعه تنها از سه نقطه A و  Bو C تشکيل نشده که بتوانيم بلافاصله دريابيم لزومی ندارد برای حرکت از A و رسيدن به B از نقطه C هم بگذريم. جامعه پيچيده ترين پديده ی روی زمين است و در جريان تحولات اجتماعی مسير ما را آزمايش و خطاهای خودمان و نوع بن بست هائی که بر سر راهمان قرار دارند تعيين می کنند. بگذاريد مطلب را با يک مثل ديگر توضيح دهم. امروزه آزمايش های علوم زيست شناسی، مثلاً در کار با موش ها، نشان می دهند که وقتی در راه مستقيم بين مبداء حرکت و مقصد آن موانع مختلفی (همچون بن بست های هزارتوهای آزمايشگاهی) ايجاد کنيم، موش گرسنه راه های مختلف را می آزمايد و گاه ـ بنا به طرحی که برای «هزار تو» ريخته ايم ـ دورترين راه را برای رسيدن به مقصد مناسب می يابد. بدينسان دخالت آزمايشگر موجب می شود که قانون طبيعی مندرج در «قضيه حمار» جای خود را به در و ديوار زدن های موش گرفتار در هزارتوی آفريده برای او دهد.

          ساختمان هزار تو و نوع مهندسی آن مسير موش را از راه های مختلفی می گذراند. ساختمان هزارتوی اجتماعی هم ، با موانع و بن بست های خود، حرکت اصلاح طلبانه ما را دچار فراز و نشيب و گشايش و بستگی می کند و ما ناچار می شويم مرتباً در روش های خود تجديد نظر کنيم.

و اگر بپذيريم که مبارزه برای اعمال تغيير اجتماعی راه و روش های گوناگونی را بسته به شرايط می آزمايد آنگاه در می يابيم که، در يک «تعريف ماهوی» از تغيير اجتماعی، لزوماً نمی توان بصورتی خردپذير ثابت کرد که بين انقلاب از يکسو، و انهدام و خشونت و خونريزی، از سوی ديگر، رابطه ای خلل ناپذير وجود دارد. در اين ديدگاه انقلاب در برابر اصلاحات قرار ندارد بلکه يکی از صورت ها و جلوه های آن است.

به گمان من، انقلاب نام آن لحظه ای است که يک جنبش اصلاحات اجتماعی ـ صرف نظر از اينکه کدام مسير را پيموده و به اعمال چه روش هائی متوسل شده، به پيروزی می رسد. در واقع اگر به تاريخ معاصر جهان هم که بنگريم به روشنی می بينيم که همه اصلاح گری ها و مبارزات را ـ حتی آنها را که فاقد خشونت بوده اند ـ  به هنگام رسيدن به پيروزی به نوعی انقلاب تعبير کرده اند. در واقع، انقلاب لحظه رسيدن به مقصود و وضع مطلوب است و ربطی به راه و روش انتخاب شده ندارد.

يادمان باشد که امروزه به روش های مسالمت آميز خواستاری تحول اجتماعی هم ـ  حتی  پيش از پيروزی ـ نام انقلاب داده و با افزودن صفتی بر آن می کوشند نشان دهند که اين انقلاب ها نتيجه پيروزی اصلاح طلبی هائی هستند که از مسير خشونت و خونريزی نگذشته اند. انقلاب يکی است اما مسيری که اصلاحات برای رسيدن به آن پيموده رنگش را تعيين می کند. روزگاری انقلابی سرخ می شود و روزگاری انقلابی رنگ سبز بخود می گيرد. حتی محمد رضا شاه نيز جريان «اصلاحات» آغاز دهه 40 خود را، پس از رفراندم ششم بهمن 1341، «انقلاب سفيد» ناميد. اين نامگذاری ها هيچ کدام بی اساس و بی معنا نيستند اما همگی بر بنياد اين تعريف قرار دارند که «انقلاب» پيروزی «اصلاحات» است نه بديل و معارض آن.

توجه کنيم که در سراسری بحثی که مطرح شد هنوز چندان به عاملی که در جريان تحميل تغيير اجتماعی با وضع موجود به کناری گذاشته می شود نپرداخته ايم حال آنکه رنگ و نوع مبارزه و مقاومت را همان «عامل» است که تعيين می کند و نه مای پا نهاده در جاده سنگلاخ تغيير اجتماعی. نکته در اين است که «وضع موجود» چندان هم به آسانی اصلاح پذير نيست و از يکسو دارای نيروی شديد مقاومت و، از سوی ديگر، مجهز به پاسدارانی جنگنده است. اين نيرو و سپاه حکم همان بن بست های هزارتوی آزمايشگاه موش ها را دارند؛ بر مسير اصلاحات سبز می شوند، راه آن را سد می کنند، می کوشند آن را به تعطيل کشند و آنگاه ـ اگر جان و مایه ای در حرکت اصلاح طلبی باقی بماندو و شرکت کنندگان در حرکت جا نزنند و تسليم نشوند ـ اين حرکت ناگزير می شود به جستجوی مسيری ديگر برآيد.

          به همين دليل هم هست که «فرگشت اصلاحات» ـ همچون رستم استوره ای ـ از خوان های مختلفی می گذرد و در هر خوان با می تواند با دو سه نتيجه مختلف روبرو شود: اگر پيروز شد و توانست وضع مطلوب را جانشين وضع موجود کند اين پيروزی نام انقلاب بخود می گيرد؛ اما اگر پيروز نشد و اقتدار وضع موجود توانست پای رفتنش را فلج کند آنگاه «سرکوب شده» نام ديگر اصلاحات خواهد بود. به جنبش های خونين شده تاريخ هم که بنگريم به همين معنا می رسيم. انقلاب کبير فرانسه از آن رو انقلاب خوانده می شود که حرکت اصلاحات خواهی در آن به پيروزی می رسد. و حرکت اصلاح طلبانه دکتر مصدق از آن رو انقلاب خوانده نمی شود که در آستانه پيروزی (لااقل در ديد و ذهن شرکت کنندگان) بوسيله نيروهای «وضع موجود» سرکوب شده است. در لهستان 1957 هم حرکت اصلاح طلبی سرکوب شد و به همين دليل نام انقلاب بخود نگرفت.

          به کلامی ديگر، انقلاب پيروزی اصلاحات است. اين پيروزی گاه ارزان و گاه گران به دست می آيد و اين ارزانی و گرانی ربطی به تنافر و تشابه بين اصلاحات و انقلاب ندارد.

          جنبش اصلاحات حرکت کردن در هزارتوی مبارزه اجتماعی است، برخورد کردن با بن بست های تعبيه شده از جانب پاسداران وضع موجود، و سپس يا راه خود را کج کردن و مسيری تازه را برگزيدن است، يا تسليم شدن و به وضع موجود تن در دادن.

آنچه طول مسير پيموده شده بوسيله جنبش اصلاحات را تعيين می کند ميزان سوختی است که اين سفينه با خود دارد و اندازه مقاومتی است که می تواند در برابر سرکوب از خود نشان دهد.

          هر حرکت اصلاح طلبانه نخست از «خوان تلاش قانونی» می گذرد و می کوشد تا از طريق «مجاری قانونی» وضع موجود را تغيير دهد. اگر اين کار ميسر شد در همان ابتدای کار اصلاحات پيروزمند به انقلاب تعبير می شود. شرکت کنندگان در انتخابات 1376 ايران و پيرزوی محمد خاتمی شکلی از اين نوع مبارزه بود. شرکت کنندگان همگی خود را اصلاح طلب می دانستند اما چون از مجرای قانون به پيروزی رسيدند از «انقلابی ديگر» سخن گفتند.

تجربه تاريخی اما نشان می دهد که پيروزی اصلاحات به اين آسانی ها هم به دست نمی آيد. مثلاً اکنون 27 سال است که نيروهای جنبش اصلاحات در ايران به تلاش های مختلف قانونی دست زده و همه مجاری قانونی را آزموده اند؛ اما اکنون شرکت کنندگان (با پشت سر نهادن هشت سالی که از آن «انقلاب ديگر» گذشت) دريافته اند که از راه قانون اساسی جمهوری اسلامی نمی توان آن را اصلاح کرد.

          وقتی که استفاده از مجاری قانونی برای تغيير وضع موجود ممکن نشود و هنوز در جنبش اصلاح طلبی سوختی برای مقاومت و به پيش رفتن وجود داشته باشد آنگاه جنبش از بن بست «تلاش قانونی» خارج می شود تا مسيری ديگر  را بيازمايد. اين مسير تازه «نافرمانی مدنی» نام دارد. جنبش اصلاحات مقاومت می کند و با پاسداران وضع موجود به صورتی هنوز مدنی و متمدنانه روياروی می شود. در اين مرحله نيز اگر جنبش اصلاحات، با اتخاذ روش نافرمانی های مدنی، به پيروزی برسد نام آن پيروزی انقلاب خواهد بود. اما تا رسيدن به اينگونه پيروزی ممکن است بسيارانی به زندان بيافتند، شکنجه شوند، اعدام شوند و ـ در نتيجه ـ هزينه اصلاح طلبی بالا برود. روی ديگر سکه ی پيروزی البته که سرکوب شدن است. چه بسيار جنبش های اصلاح طلبانه که از تلاش قانونی به نافرمانی مدنی رسيده و در اين مرحله سوختشان تمام شده است.

          اما اگر انرژی موجود در جنبش اصلاحات به آن اندازه باشد که سرکوب نافرمانی مدنی نتواند شعله دگرگونی طلبی را خاموش سازد، آنگاه جنبش از بن بست نافرمانی مدنی سرکوب شده به در می آيد تا دوران شورش های نامنسجم و پراکنده را آغاز کند.

          اگر در اين مرحله رژيم موجود فرو ريزد باز پيرزوی جنبش نام انقلاب بخود می گيرد اما اگر وضع موجود بتواند جنبش را سرکوب کند آنچه رخ نداده انقلاب است. جنبش اصلاح طلبی در تاريخ معاصر ايران بارها اين نوع بن بست را آزمايش کرده و هربار ـ پس از سرکوبی ـ مدت ها زمين گير شده است. شايد در ايران معاصر تنها موردی که جنبش اصلاح طلبی در طی شورش های پراکنده به پيروزی رسيده باشند آن موردی است که اکنون نام «انقلاب مشروطه» را برخود دارد. انقلاب مشروطه ايران ـ در مقایسه با انقلاب کبير فرانسه و انقلاب اکتبر روسيه ـ بسيار کم هزينه تر و مدنی تر بوده است اما همچنان نام انقلاب را بر خود دارد، چرا که به پيروزی رسيده است.

          البته شرايط زمانی و مکانی می توانند موجب شوند که جنبش اصلاحات از مرحله شورش های پراکنده نيز بگذرد و به قيامی عمومی تبديل شود، زندگی عمومی اختلال يابد، توليد متوقف گردد، و تظاهرات گسترده و گاه مسلحانه همه جامعه را فرا گيرد. در اين شرايط هم باز ممکن است زور رژيم بچربد و پاسداران وضع موجود بر اصلاحات خواهان پيروز شده و آنها را سرکوب نمايند. اما اگر جنبش در این مرحله پيروز شود همچنان، به لحاظ اينکه پيروز شده، نام انقلاب را بخود خواهد گرفت.

          بدينسان، می توان به آسانی ديد که اگر «اصلاحات» به معنی تلاش برای رسيدن به وضع مطلوب و «انقلاب» به معنی پيروزی اصلاحات باشد، آنگاه رنگ  نوع اين پيروزی را نه اصلاح طلبان که متوليان و تصميم گيران رژيم موجود ـ با نوع مقابله و سرکوبشان ـ تعيين می کنند. اصلاحات می تواند از مراحل آبی و سبز و رزد و سرخ و زبر و خشن و نرم و مخملی بگذرد و در هر مرحله اگر به پيروزی رسيد آن رنگ و کيفيت نام معرف انقلاب می شود.

          توجه کنيد که من در اين مقاله تنها در پی آن بوده ام تا نشان دهم اگر «وضع مطلوب» در نزد شرکت کنندگان يک جنبش دگرگونی خواه يکی باشد پيروزی اين جنبش انقلاب نام خواهد گرفت. اما در مورد اين توافق بر  سر «وضع مطلوب» البته جای بسيار اماها و اگرها و چراها وجود دارد که بررسيدن آنها از حوصله اين مقاله خارج است.

در پايان اما نصيحت من آن است که اگر ديديم کسی بر خشن بودن يا نرم بودن تغيير ناپذير يک جنبش تأکيد دارد بهتر است از خودمان بپرسيم: «مگر نه اينکه نرمی و خشونت، مخملين بودن يا زبر و ناهموار شدن يک مبارزه را نه مبارزان که نوع عمل نفع برندگان از وضع موجود تعيين می کند؟ و مگر نه که تصميم گيری در ابتدای راه بر اينکه ما اين راه را ـ اگر هزار سال هم طول بکشد ـ فقط با مسالمت جوئی و پرهيز از درگيری خشن خواهيم پيمود، کاری غير علمی و خرد ناپذير و ـ در عين حال ـ محال است؟ پس چراست که اينگونه بر چيزی که اختيارش در دست رژيم است و نه ما بايد اصرار کنيم؟»

معمولاً در تلاش برای رسيدن به پاسخی خردپذير برای اينگونه پرسش هاست که پی می بريم مشکل ما نه در روش که در تعريف «وضع مطلوب» است. يعنی پی می بريم که توافق ما برای رسيدن به يک «وضع مطلوب» توهمی بيش نيست و هريک از شرکت کنندگان در اين جنبش، در پس توافق ظاهری بر سر وضع مطلوب، هزار و يک برنامه ديگر را هم در جيب دارند؛ اما ـ تا رسيدن به موضعی که در آن بتوانند خود «حرف اول و آخر» را بزنند ـ بر طبل اشتراک و تفاهم می کوبند.

          هفته پيش اکبر گنجی در لندن به ياد ما آورد که خمينی در بازگشت به ايران و در پی پشت پا زدن به حرف هائی که در پاريس پيرامون آزادی و حقوق بشر می زد (و همين سخنان موجب رسيدن به اجماع نظر و گسترده شدن جنبش دگرگون خواهی ايران شد) تنها يک توضيح داد. او گفت: «من در پاريس خدعه کردم!

پيوند برای ارسال نظرات شما درباره اين مطلب 

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر