به جمعه گردی های اسماعيل نوری علا خوش آمديد آرشيو کلي آثار | مقالات | اسلام و تشيع | ادبيات، تاريخ، فرهنگ | جمعه گردي ها | شعرها | فايل هاي تصوير و صدا | کتابخانهء اينترنتي مصاحبه ها | فعاليت ها | شرح حال | آلبوم هاي عکس | نامه هاي سرگشاده | صفحات در قلمرو فرهنگ | دربارهء خط پرسيک | تماس پيوند به درس هاي دانشگاه دنور | پيوند به پويشگران | پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد | پيوند به بخش انگليسي کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو جمعه 8 آذر ماه 1387 ـ 28 نوامبر 2008 |
مدرنيسم و اصل تفکيک
دربارۀ مفاهيم «مدرن»، «مدرنيسم»، «مدرنيزه» و «مدرنيته» مطالب فراوانی نوشته شده؛ بطوری که کمتر می توان به نکتۀ تازه ای در اين موارد برخورد و مطرحشان کرد. اما من در مورد ارتباط اين مفاهيم با يک اصلی علمی به نام «تفکيک» به متن خاصی در زبان فارسی برنخورده ام و از آنجا که فکر می کنم نگاه کردن به مفاهيم مربوط به واژۀ «مدرن» از پشت عينک «اصل تفکيک» می تواند به درک بهتر آنها کمک کند، موضوع اين مقاله را به اين «ارتباط» اختصاص داده ام.
برای انجام اين امر، روشن است که بايد سخن را از دو واژهء «مدرن» و «تفکيک» آغاز کنم و سپس آنها را در ارتباط با يکديگر قرار دهم. بخصوص که واژۀ مدرن هم يک معنای «واژگانی» دارد و هم يک تعريف گستردۀ علمی؛ و توجه به تفاوتها و شباهت های اين هر دو وجه ضروری است. برای درک معنای واژگانی واژۀ «مدرن» می توان از ريشه شناسی واژگان لاتين استفاده کرده و از آن طريق دريافت که اين واژه از ريشهء «مودوس» می آيد بعنوان وسيلۀ سنجش (يا «سنجه») که وقتی از زبان لاتين به زبان فرانسه منتقل شده، و به شکل واژۀ «مدرن» در آمده، معنايش به «امروزی» تغيير کرده و، سپس، در استعمال روزمره، واجد معنای «نو» و «جديد» هم شده است.
اما، در بين دو واژۀ «نو» و «مدرن» تفاوتی اساسی وجود دارد. واژۀ «نو» (و همچنين «جديد») در زبان های اروپائی بيشتر بوسيلۀ واژه های ديگری همچون «نيو» بيان می شوند و نشانگر حضور پديده ای هستند که نسبت به گذشتهء «بلافاصله» اش «نو» و «نوول» محسوب می شود. حال آنکه واژۀ «مدرن» بين دو مفهوم «جديد» و «امروزی» پل می زند و مقصودی ويژه تر را بيان می کند. مدرن صفت پديده های نوينی است که در «ديروز» سابقه نداشته اند؛ حال آنکه «جديد»، در عين داشتن آن معنا، می تواند به پديده ای اطلاق شود که در گذشته هم وجود داشته و سپس به کناری نهاده شده و آنگاه ـ مجدداً ـ ظهور کرده باشد. مشکل ما با استفاده از واژۀ «تجدد» در برابر مدرنيسم نيز در همين تفاوت ريشه دارد.
همچنين لازم می دانم توجه خواننده را به اين نکته نيز جلب کنم که «مدرن شدن» (به معنای نو شدن بی سابقه و بصورت قطع با «ديروز») در دو ساحت از حيات آدمی اتفاق می افتد که می توان آنها را «ساحت فيزيکی» و «ساحت انديشگی» ی حيات انسان دانست. و بحث مدرن شدگی بيشتر در ساحت انديشگی انسان اتفاق می افتد و جامعۀ مدرن سکونتگاه انسانی است که «از لحاظ انديشگی» به جريان تاريخی مدرنيسم پيوسته است؛ حال آنکه جوامع مدرن نشده نيز توانائی آن را دارند که، بعنوان بخش «مصرف کننده» ی محصولات جوامع مدرن، از فرآوردهای فيزيکی اين جوامع استفاده کنند بی آنکه خود از لحاظ انديشگی مدرن شده باشند. به همين دليل هم هست که دو وجه جدا از هم روند «مدرن شوندگی» را در کلام نيز از هم جدا کرده و مدرن شدگی درساحت فيزيکی را با صفت «مدرنيزاسيون» مشخص نموده و مدرن شدگی در انديشه را «مدرنيته» می خوانيم. جوامع، تا زمانی که در عالم «مدرنيته» به تحقق اصول مدرنيسم نرسيده باشند هنوز «مدرن» محسوب نمی شوند، هرچند که ممکن است از لحاظ «مدرنيزاسيون» گام های بلندی برداشته باشند.
بهر حال، مهم آن است که به اين نکتۀ اساسی توجه کنيم که در واژۀ «مدرن» يک خط تفکيک کنندۀ «گذشته» از «امروز»، بصورت وجه غالب، وجود دارد و توجه نکردن به آن می تواند سوء تفاهم آفرين باشد. در عين حال، خود اين «گذشته» و «امروز» هم (که واژۀ «مدرن» تفکيک کننده و مرز جدا ساز آنهاست) دارای مفاهيمی خاص هستند و به حادثه ای عمده در تاريخ تحول جوامع بشری مربوط می شوند که آنچه را قبل از آن بوده «ديروزی» و آنچه را که بعد از آن آمده «امروزی» می کند. اين حادثه، که از آن با عناوين روشنگری و نوزائی (رنسانس) نيز نام می بريم، مجموع تحولات انديشۀ انسان در طول اعصاری است که در آنها تاريخ خطی تحولات بشری به دو بخش «ديروزی» و «امروزی» تقسيم می شود.
اين تفکيک ديروز از امروز تاريخی، در واقع، منتجۀ گريزناپذير سلسله ای از تفکيک های قبلی است که در انديشه و جهان بينی انسان رخ داده و از زهدان خود جهان مدرن را بيرون کشيده اند. در نتيجه، برای درک واقعی روند تاريخی «تفکيک ديروز از امروز» بايد به يک سلسله از تفکيک های اساسی ديگری توجه کرد که در ساحت انديشه و زندگی اجتماعی انسان اعصار روشنگری و نوزائی اتفاق افتاده اند و تاريخ آنها نيز چيزی نيست جز تاريخ آن سلسله از «تفکيک» هائی که بصورتی زنجيروار، و پيوسته از درون، حادث شده و جهان را بصورتی قاطع و انقلابی تغيير شکل داده اند. مدرنيسم، در واقع، پی آمد انقلاب در انديشه است.
تشريح چرائی و چگونگی حدوث اين انقلاب انديشه نه کار مقالۀ حاضر است و نه در اين زمينه منابع کم اند. در جوامع مدرن توجه به اين انقلاب نوعی خودآگاهی دائم را موجب شده و در جوامع پيشامدرن نيز، چه در ميان آنها که در حسرت مدرن شدن می سوزند و چه در بين کسانی که بجد مخالف مدرن شدن هستند نيز ـ بنا بر ضرورت ـ اين آگاهی بصور مختلف و گسترده وجود دارد. اما، تا آنجا که برای پيش برد بحث اين مقاله ضروری است، می توان مسئله را در اين چند جمله خلاصه کرد انقلاب انديشگی اعصار روشنگری و نوزائی انقلابی بود که طی آن انسان دريافت که، عليرغم تحقيری که استوره ها و اديان و مذاهب و فرقه های باطنی نسبت به خرد و منطق او روا می دارند، او، برای درک جهان و کارکردهای مظاهر طبيعت، و حتی فکر کردن به مفهوم خداوند خالق، هيچ وسيله ای جز همين عقل اشتباه کننده و بسيار به بيراهه رونده در دست ندارد و تجربۀ تاريخی نشان داده است که هرکجا او به ندای خرد خود گوش فرا داده و تنها مطالبی را پذيرفته که از نظر خردش باور کردنی بوده اند، احتمال حل شدن مسائلش بيشتر شده و راهش برای کسب راحت و رفاه گشوده تر گشته است. پس، انسان مدرن، در اولين مرحلۀ تحولی حيات مدرن خود، متوجه مفيديت گريز ناپذير خرد مداری (راسيوناليسم) شده و کليد آغاز روند مدرن شدن خود را زده است. او در آن دوران بود که يقين کرد و تصميم گرفت که آنچه پذيرفتنی است بايد از امتحان و سنجش خرد او بگذرد، چه خدا و پيامبرانش گفته باشند و چه نه.
اما خرد مداری امری در خود بسنده نيست و چون براه می افتد همچون بهمنی هر دم بزرگتر و گسترده می شود و روند تفکيک هائی که از آن نام بردم نيز اينگونه، بهمن وار، آغاز شد چرا که انکشاف اثباتی «خرد مداری» اولين قدم انسان در وادی فراخ «تفکيک» ها نيز بود.
وقتی انسان به موجودی عقل گرا و خرد محور تبديل شود، خود بخود، مهمترين و بنيانی ترين تفکيکی را انجام داده است که عبارت باشد از منفک ساختن انسان از خدا و نقش مرکزی دادن به انسان در امور مربوط به زندگی اجتماعی او.
انسان، در «سناريو» ی دوران پيشامدرن، «مخلوق» است ـ برآمده از خود خالق و ساخته شده به شکل خالق. اما چون خطا و حرف نشنوی و تمرد از دستور خالق می کند از بهشت او رانده می شود و در «دار امتحان» فرو می افتد و از آن پس می کوشد، تا با جلب رضايت خالق خويش، به نزد او و بهشت اش برگردد ـ آن هم با اين آگاهی که اگر چنين نکند در دوری هميشگی از او، که در آتش جهنم اش تجلی می کند مخلد خواهد شد. نيز، در اين «سناريو»، اصل همۀ امور و کارها خشنودی خداوند و جلب رضايت او بود و خوشی ها و لذت ها و رفاه دنيوی دامی محسوب می شوند که شيطان در راه انسان می گشايد تا او را از بازگشت به بهشت گمشده باز دارد. بطور کلی، در اين «سناريو»، انسان حاشيه ای حقير بر دامن کبريائی خالقی همه توان و همه جا حاضر به حساب می آمد.
و اعصار روشنگری و نوزائی با بهم زدن (يا خوردن) همين سناريوی باستانی آغاز شده اند؛ در آن لحظات منبسطی که انسان پذيرفت، در بيرون از چهارچوب و قوالب استوره ای آفرينش، تنها امر قابل اثبات وجود خود او و نيازها و ميل های او است؛ تنها اوست که بر هستی خويش واقف است، برای تنازع بقا می کوشد، خوشی و شادمانی را دوست دارد و، بر حسب طبع خود، از غم و درد و حرمان و گرسنگی و درد گريزان است.
حال، کافی است تا لحظه ای او را، در اين جهان بسيط، تنها و قائم بخود فرض کنيم تا دريابيم که چگونه او، از لحاظ انديشگی، مرکز عالم می شود، کل هستی بر گرد او حلقه می زند، و دنيا و جلوه هايش در خدمت او سامان می گيرند.
اين آن تکانۀ بزرگ و عميق انفکاکی بود که پايه های کهن جهان بينی پيشامدرن را لرزاند و خانه و کاشانه ای فرسوده را در هم ريخت تا بر خرابه های آن بنای نوين انديشۀ «انسان محوری» (اومانيسم) را برپا دارد؛ انديشه ای که خود سرآغاز سلسله ای از تفکيک های اجتناب ناپذير محسوب می شود.
قبل از هر چيز، چون نيک بنگريم، در می يابيم که «انسان محوری» معنائی ندارد جز قائل شدن به «فردانيت» هر فرد انسان و، لذا، دومين گام تفکيکی در روند «مدرن شوندگی» به جدا کردن دو مفهوم «فرد» و «جمع» مربوط می شود. البته وجود اين دو واژه در همۀ جوامع پيشامدرن نشانۀ آن است که انسان همواره متوجه تفکيک فرد از جمع بوده است. اما اين تفکيک، تا قبل از عصر روشنگری، به جدائی فيزيکی فرد از جمع، يا افراد از يکديگر، مربوط می شده و فرد، از لحاظ انديشگی، دارای «فردانيت» و جدا بودگی هستی مدارانه از جمع نبوده است. در واقع، در جوامع پيشامدرن، فرد در جمع مستحيل بوده و همان صورتبندی اجتماعی را تکرار و بازتوليد می کرده است که از اعصار گله زيستی اش در ذهنيت او بجا مانده بود. در زندگی گله ای (و سپس قومی و قبيله ای) فردانيت ـ اگر وجود داشته باشد ـ بشدت سرکوب می شود و فرد مجبور است، در پرتو روند يکسان سازی و همشکل شوندگی و انطباق، خود را بصورت جزئی نامستقل از کل بفهمد. در آن «سناريو»، انسان موجودی نا مستقل، قيم خواه، شبان جو، و توده زيست بود.
اما تفکيکی که در عصر روشنگری پيش آمد توجه به فردانيت هر واحد انسانی را در پی آورد. به همين دليل بايد توجه داشت که معنای واژۀ «فرد» در جوامع پيشامدرن معنائی عددی است و با معنای آن در جوامع مدرن بکلی متفاوت است؛ همانگونه که مفهوم «فردانيت» نيز در اين دو عصر از هم جدا هستند.
مدرنيسم بر بنياد وجود «فرد» ساخته می شود و اين فرد صاحب تعاريف و صفات و حقوق و وظايفی می شود که مدافع و نگهبان او در برابر جمع اند، نه سرکوب کننده و همشکل کننده و مستحيل ساز او در آن. هر فرد مرکز کل هستی می شود و، از آن پس، مجموع افراد صرفاً جمع عددی آنها نيست بلکه از تقابل و تعامل و برخورد افرادی بوجود می آيد که می کوشند از طريق عقلائی کردن و خردپذير نمودن روابط خود با يکديگر بر بنياد «قراردادهای اجتماعی» به يک زندگی بدون تشنج دائمی دست يابند.
اما تفکيک فرد از جمع و پيدايش تصور فرد منتزع از جمع، بلافاصله زندگی اجتماعی انسان را نيز به دو حوزه تقسيم می کند: حوزۀ خصوصی و حوزۀ عمومی. نيک که بنگريم می بينيم که پيدايش اين دو حوزه هم حاصل عملی روند «تفکيک» است. فرد، صاحب حوزۀ خصوصی خويش است اما اين حوزه در درون حوزۀ عمومی قرار دارد. درست مثل خانه ای که در دل محله ای ساخته می شود و ديوارهايش مرز حوزۀ خصوصی فرد را از حوزۀ عمومی جامعه مشخص می کنند. و فرد، در حوزۀ خصوصی خود آزاد و مصون از تعرض و تجاوز ديگران (اجزاء ديگر حوزۀ عمومی) است.
در جوامع پيشامدرن اما اين تفکيک وجود نداشت و حوزۀ خصوصی نيز بيشتر معنای فيزيکی داشت تا انديشگی. آنچه اصل و قدرتمند بود به حوزۀ عمومی تعلق داشت که خود ـ باز هم ـ يادگار روزگار گله زيستی آدمی بشمار می آيد. حال آنکه در جامعۀ مدرن، فرد انسانی، از لحظۀ تولد، روند فردانيت و تفکيک خود از جمع را آغاز می کند و هرچه در اين مسير پيش تر می رود حوزۀ خصوصی زندگی او گسترده تر می شود. حال آنکه در جوامع پيشامدرن همۀ کوشش های سيستم های آموزش و پرورش بر بنياد سرکوب کردن جريان فردانيت يابی و تشويق به مستحيل شدن در جمع عمل می کنند.
سومين تفکيک مهم عصر روشنگری بيرون کشيدن امر دنيوی از سيطرۀ امر اخروی است. در ذهنيت انسان پيشامدرن تفکيک فيزيکی دنيا از آخرت وجود دارد و به همين دليل هم اين دو واژه در زبان اختراع شده اند. اما اين تفکيک به حد ساحت انديشگی نمی رسد و، در جهان بينی پيشامدرن، دنيا چيزی نيست جز بخشی از آخرت ـ که به صورت يک مرحلۀ عبور تصور می شود و نمود رانده شدگی انسان از عالم غيب به «دار امتحان» است برای آنکه، پس از گذر از سلسله ای امتحان، به همان عالم غيب بازگردد. اما انسان منفرد و دارای حوزۀ خصوصی ناچار است که بين امر دنيوی و امر اخروی تفکيک قائل شود، چرا که امر اخروی، از طريق تصرف مرکز زندگی اجتماعی و مادی و دنيوی او، خواستار تشکيل «امت واحده» و اعمال ارزش های يکسان ساز از طريق امر به معروف و نهی از منکر است و قاهرانه عليه فردانيت و پيدايش حوزۀ خصوصی عمل می کند. تفکيک عصر روشنگری اما موجب شد که امر آخرت بکلی از امر دنيا جدا شود و به حوزۀ خصوصی آدميان محدود گردد، بطوری که دخالت فرد در زندگی ديگران برای تحميل عقيده و يکسان سازی جامعه از يکسو خردگريز و سوی ديگر بسيار مشکل شود.
و از آنجا که «آخرت»، خود را بوسيلۀ «دين» و «مذهب» به حوزۀ عمومی تحميل می کند و از امکانات اجرائی آن برای يکسان سازی افراد سود می جويد، عصر روشنگری متوجه ضرورت اعمال يک تفکيک ديگر هم شد و آن عبارت بود از تفکيک دين و تبعاتش از وسائل اجرائی تحميل نظرات و عقايد و باورها و «ارزش ها». حال، از آنجا که اين «وسائل اعمال و سرکوب» در دست حکومت ها قرار دارند؛ خودبخود سناريوی عصر روشنگری، برای ايجاد انسان منفرد و دارای حوزه و حريم خصوصی، بدون جدا کردن دين و مذهب از حکومت و دولت تحقق پذير نمی توانست باشد.
باری، انسانی که از طريق روند مدرنيته، در ساحل تحولات جهان زيست شناختی از اوقيانوس فراخ تاريخ سر بيرون کشيد، حاصل سلسله ای از تفکيک ها بود که اکنون نيز، دو قرنی گذشته از آن جذر و مد تاريخی، تصور وجود چنين انسانی بدون تصور تحقق يافتن تفکيک های مزبور امری غير ممکن است.
در عين حال، هر تفکيک در تاريخچۀ مدرن شدن انسان و جامعه اش نامی خاص بخود گرفته است. مثلاً، در پی پيدايش انديشۀ «انسان مداری» بود که تفکيک فرد از جمع و مرکزيت دادن به فرد بجای جمع رفته رفته نام «فرد مداری» بخود گرفت (اندويدوئاليسم) و جهان نو با پيدايش جامعۀ «فرد مدار» ی که بر حول محور انسان منفرد می چرخيد، شکل تازه بخود گرفت. آخرين تفکيک مهم نيز، که بصورت جداسازی دين و مذهب از حکومت و دولت تحقق يافت بزودی، با عنوان «سکولاريسم»، بصورت ضرورت بنيادین مدرنيسم درآمد.
البته، سير تفکيک امور تنها به اين چند مورد که گفتم پايان نگرفته و نمی گيرد و، بر اساس زلزله ای که اين تفکيک ها ايجاد می کنند، در اکثر مفاهيم ديگری که انسان در زندگی اجتماعی خود با آنها سر و کار دارد شقاق و انفکاک ايجاد می شود و نتايجی بديع و شگرف ببار می آورد. اجازه دهيد که فقط به يکی دو مورد از اين منتجه ها نيز اشاره کنم. مثلاً، می توان به دوگانۀ «وحدت ـ کثرت» اشاره کرد که در جوامع پيشامدرن اصليت و مرکریت آن با «وحدت» بوده و کثرت مولود غفلتی محسوب می شده که، اگر از ميان برداشته شود، بازگردانندۀ وحدت می شود. اما جامعۀ مدرن ـ بر اساس آن تفکيک ها که گفتم ـ مجدانه در راستای تشويق رنگارنگی و کثرت عمل می کند و اجازه می دهد تا فکرهای گوناگون در کنار هم رشد کنند و هيچ عامل تحميل گری نتواند آزادی فکر و اختيار بيان را از آدميان بگيرد.
اينگونه است که دنيای مدرن بر اساس سلسله ای از مفاهيم تفکيک کننده ساخته شده و به شکوفائی می رسد و ميزان رشد و شکوفائی هر جامعه نيز با سنجۀ وجود همين تفکيک ها در آن جامعه ممکن می شود. نتيجۀ منطقی اين بحث روشن است: جامعه ای که خرد مدار و انسان مدار نيست، به فردانيت اهميت نمی دهد، منظماً حوزۀ عمومی اش به حوزه های خصوصی تجاوز می کند، خواست های آخرتش با امور و مقتضايت دنيايش در هم می آميزند، و سياست اش عين ديانت اش می شود، جامعه ای نيست که بشود برای توصيف اش از صفت «مدرن» استفاده کرد. اين جامعه در جهان پيشامدرن گير است؛ حتی اگر به آخرين فرآوردهای فيزيکی جوامع مدرن مجهز باشد.
اگرچه، سخنم پيرامون رابطۀ مدرنيسم و اصل تفکيک در اينجا به پايان می رسد اما، پيش از اينکه در انتهای اين مقاله نقطۀ پايان بگذارم، فکر می کنم ارائۀ توضيحی بيشتر پيرامون يک اشتباه تاريخ چندان خارج از حوزۀ شمول اين مقاله نيست؛ اشتباهی که اغلب در ساختن و کار برد «سنجه» ای برای اندازه گيری «مدرن شدگی» يش می آيد.
گفتم که بحث «تفکيک» عمدتاً به ساحت «مدرنيته»، يا مدرن شدن ذهنيت آدمی، مربوط می شود و تنها وقتی که اين امر در «عالم انديشگی» يک جامعه اتفاق افتد به مدرن شدن آن جامعه می انجامد؛ همانگونه که در عصر روشنگری و نوزائی نيز همين «پيشدرآمد» موجب شد که جهان مدرن از زهدان جهان کهن ـ يا پيشامدرن ـ زاده شود. يعنی، «جامعۀ مدرن» به جامعه ای اطلاق می شود که اين تفکيک ها در آن صورت گرفته باشد، حال آنکه «جامعۀ پيشامدرن» جامعه ای است که هنوز يا از حدوث اين تفکيک ها در آن خبری نيست و يا تفکيک های مزبور تا حدی در آنها صورت پذيرفته اند.
به همين دليل می توان گفت که تفکيک های جداساز «ديروز تاريخی» (عصر پيشامدرن) از «امروز تاريخی» (عصر آغاز شده در دوران های روشنگری و نوزادی) مجموعاً می توانند به وسيلۀ سنجشی تبديل شوند که به مدد آن بتوان ميزان مدرن شدگی جوامع را اندازه گيری کرد. و در اين اندازه گيری است که بايد دقت نمود تا «مدرنيزاسيون» را با «مدرنيته» اشتباه نگيريم.
«مدرنيزه» شدن (به معنی دستيابی به آخرين فرآورده های علمی جوامع مدرن) بيشتر امری بيرونی، وارداتی و خريدنی است. هر کس که بتواند وسط کوير بی آب و علف را سوراخ کند و به نفت برسد و آن را بشکه بشکه بفروشد، می تواند از درآمدش انواع محصولات فيزيکی مدرن طراحی شده در جوامع مدرن را خريداری کند، بی آنکه در ذهنيت اش «مدرنيته» جائی داشته باشد.
امروزه، در خيابان های عربستان سعودی، اتومبيل های آخرين سيستم ساختۀ جوامع مدرن حرکت می کنند، همه مجهز به دستگاه جی.پی.اس هستند و سرنشينانشان از طريق ارتباط با ماهواره موقعيت خود بر روی کرۀ زمين را در می يابند و با تلفنی های دستی و بی سيم خويش می توانند با همه جای دنيا تماس بگيرند و از طريق کامپيوترهای لپ تاب خود از داخل همان اتومبيل ها به همه جا سر بزنند.
کشورهای «پيشرفته تر» ی نيز داريم که دارای رشد صنعتی و کشاورزی قابل توجهی هستند، کارخانجات مدرن دارند، روند توليدشان عقلائی و منطقی شده، صنايع جاده سازی و هواپيمائی و دريانوردی دارند و ـ بطور کلی ـ صاحب انواع و اقسام فرآورده های فيزيکی جوامع «مدرن» هستند.
اما هنوز نمی توان برچسب «مدرن» را بر پيشانی اينگونه جوامع چسباند؛ چرا که «از لحاظ انديشگی» نشانه ای از تفکيک هائی که شرح شان آمد در آنها وجود ندارد.
در انتها گفته باشم که، از نظر من، اينکه بدست آوردن محصولات فرآوردۀ جوامع مدرن نيز بتوانند به نفوذ افکار مدرن در ذهن افراد جوامع پيشامدرن کمک کنند موضوع بسيار مشکوک و قابل بحثی است که جای پرداختن به آن در اين مقاله نيست. اعضاء طالبان و القاعده نيز به لحاظ دسترسی به آخرين فرآورده های تکنولوژيک مغرب زمين توانسته اند در فعاليت های تخريبی خود کارائی و کارآمدی پيدا کنند. اما اينکه اين «وسائل» توانسته باشند درک آنها را از جهان هستی و روابط اجتماعی دگرگون کنند، نکته ای قابل تأمل است که اگر در بلند مدت هم به نتايج مثبتی بيانجامد، در کوتاه مدت جز تلخی و خون و حرمان نتيجه ای نداشته و ندارد.
©2004 - Puyeshgaraan | E-mail | Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA