به جمعه گردی های اسماعيل نوری علا خوش آمديد آرشيو کلي آثار | مقالات | اسلام و تشيع | ادبيات، تاريخ، فرهنگ | جمعه گردي ها | شعرها | فايل هاي تصوير و صدا | کتابخانهء اينترنتي مصاحبه ها | فعاليت ها | شرح حال | آلبوم هاي عکس | نامه هاي سرگشاده | صفحات در قلمرو فرهنگ | دربارهء خط پرسيک | تماس پيوند به درس هاي دانشگاه دنور | پيوند به پويشگران | پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد | پيوند به بخش انگليسي کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو جمعه 25 بهمن ماه 1387 ـ 13 فوريه 2008 |
چهار سوار خاطره
آيا براستی کاری که ما در زمينهء واگوئی گذشته و شخصيت های آن انجام می دهيم همانی است که در سراسر جهان متمدن «تاريخ نويسی» نام دارد و اصول اجرائی و روش های انظباطی آن را در دپارتمان های تاريخ دانشگاه ها آموزش می دهند؟ آيا بر پايهء اينگونه معيارهای رايج و جا افتاده ما اصلاً چند نفر از نويسندگان مان را می توانيم با عنوان درست «تاريخ نويس» بخوانيم و نام ببريم؟ اگرچه فکر کرده ام که بد نيست سخن اين هفته را با پرسش هائی که آمدند آغاز کنم اما،در اين مقاله، قصدم يافتن پاسخ هائی برای اين پرسش ها نيست. بلکه بيشتر دوست دارم که مقدمتاً برايتان چند کلامی دربارهء چند و چون آن روند «شبه تاريخ نويسی» بگويم که بنظرم می رسد، در جهت خلاف هر اصل ثابت شدهء علمی، سخت دست آموز و رام ما شده است، و توضيح دهم که ما چگونه در دام اين کار افتاده ايم و همچنان می افتيم و چرا آن را وجه مسلط نگاه خود به تاريخ قرار داده ايم.
بگذاريد از اين نکته که اغلب بديهی می نمايد شروع کنم که «تاريخ نويسی بازگوئی صادقانه و تحليل منطقی و خردمدار و خرد پذير چند و چون حوادث گذشته و نقش شخصيت ها در شکل گيری آنها، و يا بر عکس، تأثير حوادث بر شخصيت ها است». من فکر می کنم در اين حد از سادگی يک تعريف می توانيم در مورد آن توافق کنيم و کار خود را پيش ببريم. پس، اگر چنين تعريف ساده ای مورد پذيرش شما هم باشد، آنگاه من مدعی آن خواهم شد که تمام بار اين تعريف بر دوش يک عبارت است: «بازگوئی صادقانه». يعنی، وقتی قلم به دست می گيريم تا تاريخ بنويسيم واگويهء ما از حوادث و شخصيت های گذشته يا «صادقانه» است و يا نيست. و من می خواهم ببينم که کار ما چرا و چگونه می تواند «صادقانه» نباشد؛ که اغلب نيست.
واگفتن (يا «باز گفتن») حوادث گذشته چيزی شبيه يادآوری است، با اين تفاوت که يادآوری بيرون کشيدن محتوای حافظهء شخصی است اما واگوئی تاريخی بيرون کشيدن محتوای خاطرهء جمعی کسانی است که هريک روايت خويش از حوادث و شخصيت های گذشته را ارائه داده اند و ما می کوشيم تا «صادقانه»، از ميان روايات متضاد و متخالف و گوناگون، با بکار بردن روش های علمی خردپذير، به واقعيت آن حوادث و شخصيت های گذشته باز گرديم و آنها را، اين بار، در قاب روايت خويش بنشانيم. پس، شايد تأملی در کوچه و پسکوچه های آنچه «يادآوری» نام دارد بتواند نکته هائی را در مورد واگفتن گذشته هم (که نام ديگر تاريخ نويسی است) روشن و معين سازد.
ما، مای آگاه و تحليل کننده و تعليل گر، به حکم طبيعت، در ميان توده ای خاکستری، با بخش های کارکردی گوناگون، و نشسته در داخل جمجمه ای سخت و استخوانی زندانی هستيم و تنها از طريق حواس خود با جهان خارج، که مملو از حوادث و شخصيت های هزارگونه است، ارتباط برقرار می کنيم. سلسله اعصاب ما موظفند تا خبرهای گردآوری شده بوسيلهء حواس پنج گانهء ما را به ذهن ما بفرستند و ذهن نيز قرار است اين خبرها را هم بفهمد و در قبال شان واکنش نشان دهد، و هم آنها را در صندوقخانه ای که «حافظه» نام دارد بايگانی کند. و خبرها، هنگامی که به بايگانی حافظه سپرده می شوند، نام «خاطره» بخود می گيرند، به معنی آنچه از خبر بيرونی در خاطر ما باقی می ماند. حال، هنگامی که ما به اين بايگانی مراجعه می کنيم تا خاطره ای را از آن بيرون کشيم، کارمان «يادآوری» نام می گيرد؛ و اگر حاصل اين يادآوری عين حوادث و شخصيت های گذشته باشد، آنگاه خواهيم توانست به آن صفت «وفادارانه» را اطلاق کنيم که خود ناشی از تلاش «صادقانه» ی ما برای باز سازی و واگوئی گذشته خواهد بود.
اما در مسير جهان بيرون تا حافظهء ما، و بر عکس، از حافظه تا جهان بيرون، بندرت خطی مستقيم وجود دارد. خبر جهان بيرون تا به بايگانی حافظه برسد در معرض تغييراتی خاص واقع می شود، و «خاطرهء بازيابی شده از حافظه» نيز ـ تا به جهان بيرون ابلاغ شود ـ از روندهائی تغيير شکل دهندهء گوناگونی می گذرد.
اگر ذهن را با ميکروفن يا دوربين عکاسی و ويدئو مقايسه کنيم متوجه می شويم که ضبط صوت بمرور ايام محتوای سخنان کسی را تغيير نمی دهد هرچند که ممکن است در زير و بم شدن اصوات تغييری حاصل آيد و يا پارازيت و اصوات ناشی از کار متوالی نوار در کيفيت رسانائی آن تأثير بگذارد. عکس و فيلم و ويدئو و فايل های ديداری ـ شنيداری (بی آنکه به محتوای مفهومی شان کار داشته باشم) نيز همين وضعيت را دارند و عوامل خاصی وجود ندارند که بتوانند در محتوای ذخيره هاشان تغييراتی ايجاد نمايند. پس، می توان حکم کرد که حافظه های مکانيکی، الکتريکی و الکترونيکی قدرت تغيير خاطرات محفوظ در خود را ندارند. حتی کتابی که می نويسيم تا ابد بهمان شکل که نوشته ايم باقی می ماند، هرچند که کاغذ زرد می شود، رطوبتش را از دست می دهد و ممکن است از هم بگسلد.
ذهن اما چنين نيست: «خبر» آمده از جهان خارج، تا از حواس ما بگذرد، پيچ و خم هزارتوی مغز را بپيمايد، به حوزهء اداراکی ما برسد، و از آنجا به صندوقخانهء حافظه مان سپرده شده و تبديل به «خاطره شود»، ناچار است با چندين و چند عامل مختلف روياروی گشته و بر حسب ايجابات آنها تغيير کند.
اين ايجابات، در واقع، حکم مهری را دارند که قسمت های مختلف ذهن آدمی بر روی شناسنامهء «خبر» می کوبند و در آن تغييراتی، همه مطلوب ذهنيت مان، ايجاد می کنند. در روانشناسی اين «ايجابات ذهنی» را، که «واکنش ذهن در قبال خبر» بشمار می روند «عاطفه» می خوانند. يعنی خبر، تا در مغز ما به حافظه برسد، از مجموعهء عواطف ما (که خور و خواب و خشم و شهوت و هزار چيز ديگر باشند) رنگ می گيرد. گاه از خبر خوشمان می آيد، گاه بر آن مهر «زننده و وحشتناک» می زنيم، گاه از آن لذت می بريم و گاه از درکش اندوهگين و ماتم زده می شويم. بدينسان، هر خبر به انضمام يک واکنش عاطفی به بايگانی ذهن ما سپرده می شود. و اين که خبر محفوظ در حافظه را ديگر «خبر» نمی خوانيم و از آن با عنوان «خاطره» ياد می کنيم هم از اين سر است. خاطره يعنی «خبر، به اضافهء پيوست يا "چسبانک عاطفی" اش».
در روند يادآوری نيز خبر با همين واکنش های عاطفی چسبيده به آن به حوزهء ادراک و آگاهی ما بر می گيرد. پس، در بازگشت هر خبر به حوزهء آگاهی ما، جلوگيری کردن کامل از دخالت چسبانک های عاطفی ناممکن است و بخشی از تکنيک های رسيدن به يادآوری وفادارانه و صادقانهء حوادث و شخصيت های گذشته (در فن تاريخ نگاری) نيز چيزی نيست جز تلاش برای فيلترگذاری در مسير يادآوری، بمنظور حذف چسبانک های عاطفی.
پس، چه بخواهيم و چه نه، ما در حالت عادی و بدون کوشش برای فيلترگذاری، حوادث و شخصيت ها را با عواطف چسبيده به آنها به حوزهء ادراک و آگاهی خويش بر می گردانيم و در بازگوئی حاصل روند يادآوری نيز، همان عواطف ما را وا می دارند که آنها را در حين بازتعريف «خاطرهء خوش يا ناخوش» خويش دخالت دهيم. آنگاه خودآگاهی ما، بی آنکه واقعاً آگاه باشد، داستانی را با شيرينی و مهر بازگو می کند و داستان ديگری را با تلخی و اندوه. و مخاطب ما نيز، تنها از پشت فيلتر عواطف ما است که خبر را می شنود، اغلب بی آنکه توجه کند که اين خبر همانی نيست که قبلاً وارد ذهن ما شده و ما تنها مشغول ارائهء «روايت خويش» از خبريم.
اما اين تمامی دستکاری در خبر نيست و تنها نخستين بخش روند استحالهء آن محسوب می شود. تغييرات مهم بعدی در روند «يادآوری» اتفاق می افتند. ما با يادآوری قصد می کنيم تا «خبر»ی را که به «خاطره» تبديل شده و در حافظه نشسته از آن بايگانی بيرون کشيده و به حوزهء آگاهی دراکهء خويش برگردانيم. اما، در اين مسير بازگشت، نيروهای ديگری برای دستکاری در «خاطره» کمين کرده اند.
موتور يادآوری را سه «کليد» اصلی بکار می اندازند که همگی سهمی در بيان «دگرگون شده»ی گذشته دارند و موجب می شوند تا خاطره ها بصورت های مختلفی دگرگون شده و موجب گردند که ما به جای دستيابی به «تاريخ اصيل» (که به واقعيت های حادث در گذشته صادقانه وفادار است) به «تاريخ جعلی» يا «ساختگی» و «دست کاری شده» برسيم. در روانشناسی اين سه «کليد» را تخيل و نياز و اراده می خوانند و نتايج يادآوری ناشی از هر يک از آنان نيز نام های خاص خود را دارند.
«تخيل» کليد ايجاد نوعی يادآوری درهمريخته است؛ گوئی خاطره های ما، در همان حال که در حافظهء ما جا دارند، در هم می آميزند، جابجا می شوند، شکل عوض می کنند و وحدت زمان و مکان را از دست می دهند. آنگاه «يادآوری تخيلی» موجب پيدايش خاطره های دگرگون شده ای می شود که يا از آن بيماران روانی اند و يا ماهيتی هنرمندانه دارند. تخيل را مايهء اصلی هنر می دانند، و همگان توافق دارند که کار آفرينشگرانهء هنری بازگوئی صادق و وفادارانهء گذشته و شخصيت های آن نيست. از سوی ديگر، بيماران روانی نيز گذشته را در ماهيت جديدی از هذيان و رؤيا و خاطره پردازی ساختگی اما تب زده به ياد می آورند و خاطره های مضبوط در بايگانی حافظه در خروجی از اينگونه هويتی «سوررئال» (فرا- واقعی) می يابند. بدينسان، در آن يادآوری که کليد موتورش را تخيل زده باشد، کسی انتظار بازديد وفادارانهء گذشته را ندارد و، در نتيجه، آثار هنری را نمی توان جزئی از تاريخ نويسی دانست.
کليد دوم «نياز» ما است که موجب می شود خاطرات گذشته را چنان ببينيم که احتياج داريم. توجه کنيد که وقتی از نياز سخن می گوئيم اشاره مان به اعمال آگاهانهء ذهن مان نيست. نيازهای ما، در بيرون از حوزهء آگاهی ما در امر يادآوری مداخله کرده و خاطره هامان را بصورتی سانسور شده، غلو آميز، کم و زياد گشته، و بنا بر مصلحت ها و مقتضيات بيرونی قابل ارائه شده، به جهان خارج فرافکن می کنند.
از ديدگاه روانشناسی، دخالت ناخودآگاه نيازهای ما در امر واگوئی گذشته موجب پيدايش «استوره» می شود. در استوره ـ که گاه شباهتی تام با تخيل می يابد ـ زمان و مکان و شخصيت ها و حوادث بر اساس نيازهای ما مورد دستکاری قرار می گيرند، آنچه مطلوب است در روند غلو چرب و چاق می شود و آنچه نامطلوب است به پس زمينه رانده شده و يا بکلی حذف می گردد. در طول قرن های پسين، تاريخنويسی انسان، جز در مواردی معدود، چيزی جز «استوره نويسی» نبوده است؛ بخصوص اگر در امر واگوئی گذشته نياز و تخيل دست به دست هم داده باشند؛ اين حوزهء اخير بخصوص قلمرو تاريخنويسی های مذهبی است که در آن آدميان به قديسان و شياطين، ملائک و خبيثان، و شخصيت های تا بينهايت غلو شده تبديل می شوند.
سومين کليد هم «اراده» نام دارد که آن دو کليد ديگر (تخيل و نياز) را آگاهانه به کمک می گيرد تا گذشته و شخصيت های آن را آنچنانکه «می خواهد» در چينشی نوين عرضه داشته و طی اين «نمايش» آگاهانه بکوشد تا غرض و مرض خويش را پنهان کرده و اثری از آنها باقی نگذارد. واگويندهء آگاه و اراده کننده برای دگرگون ساختن خاطره های گذشته می کوشد تا بکار خود ظاهری علمی، مستند، و قابل اعتماد ببخشد. حال آنکه در آنچه می کند هم حذف و اضافه، هم غلو و گزافه، و هم تبديل و تغيير، بصورتی آگاهانه بکار گرفته می شوند و قدرت «جعل» و «اختراع» و «آفرينش» آدمی يکجا و با شدت بکار مورد استفاده قرار می گيرد. به عبارت ديگر، دگرگون سازی ارادی گذشته عملی هدفمند (يا مغرضانه) است برای نشاندن تاريخ جعلی به جای تاريخ واقعی.
بدينسان، اگر يادآوری ناشی از تخيل به آفرينش های هنری می انجامد، و يادآوری ناشی از نياز ما را وارد حوزهء استوره سازی می کند، يادآوری ناشی از ارادهء دگرگون ساز ما مخاطبان مان را به سرمنزل گستردهء «جعل تاريخ» می کشاند.
البته کسانی هستند که، اغلب به درستی، معتقدند که هيچ کوششی در امر تاريخنويسی از دخالت اين عناصر سه گانه مصون نيست و بخصوص ارادهء تاريخ نويس بر ارائهء سانسور شده و به قامت خواست های کنونی ما بريده شدهء گذشته، همواره موجب می شود تا «آخرين تاريخ» هرگز نوشته نشود و آنچه مطرح می گردد در آينده قابل نسخ و ابطال و تجديد نظر باشد و همين امر درهای تاريخ نويسی را همواره به روی روايت های نوين گشاده نگاه می دارد. اما، بموازات اين امر، همهء کوشش های «علمی» تاريخ نويسان در آن است که بتوانند دخالت چهار عنصر مهم روان و ذهنی آدمی، يعنی عاطفه، تخيل، نياز، و اراده، را به حداقل برسانند و، از طريق کاربرد تکنيک های گوناگونی که مواد درسی رشته های تاريخ و باستانشناسی را تأمين می کنند، به واگوئی صادق و وفادارنه ای از گذشته و شخصيت های برسند.
باری اين همه را بدان خاطر بيان کردم که نگاهی به انبوه «ادبياتی» کرده باشم که امسال در مورد انقلاب 1357 صادر شده است. در واقع، هر ساله، با فرا رسيدن بهمن ماه، بازار عرضهء مطالب مدعی تاريخی بودن سخت گرم می شود. يکی طی مصاحبه ای مدعی می شود که قصد دارد نکتهء تاريخی تازه ای را در مورد انقلاب 1357 مطرح می کند، يکی از کشف منابع جديدی که می توانند نور تازه ای به گوشه های تاريک اين واقعهء تاريخی بياندازند خبر می دهد، يکی مقداری گفته و نقل قول را سر هم می کند تا نشان دهد که آنچه در آن سال رخ داد انقلاب نبود و بايد آن را حاصل توطئه ای بين المللی دانست. و ديگری، باز هم از طريق کنار هم نهادن برخی «فاکت» ها و واقعيات و روايات تاريخی، مدعی آن می شود که حادثهء مزبور کلاً اقدامی ملی و مستقل و خود جوش بوده و طی آن خارجی ها فقط کوشيده اند، در مقابل کار انجام شده، از ميزان ضرر و زيان حاصله بر منافعشان بکاهند. عده ای، در جستجوی دلايل پيش آمدن اين «حادثهء ناهنجار»، بدنبال مقصر می گردند، گاه شاه ديکتاتور شده را به محاکمه می کشند، گاه از بی وفائی و عدم پايبندی ديکتاتور بعدی به وعده هايش سخن می گويند؛ گاه از علی اصغر حاج سيد جوادی (نويسندهء نامهء سرگشاده به شاه) تا داريوش همايون (وزيری که نامه رشيدی مطلق را برای چاپ در اطلاعات فرستاد) ياد می کنند. عده ای انقلاب را کار بی سر و پاها و «لمپن ها» ئی که هميشه دور و بر روحانيت می پلکند می دانند و عدهء بيشتری مقصران اصلی را روشنفکران و رهبران سياسی جامعه قلمداد می کنند. و عاقبت، اوضاع و احوال چنان قمر در عقرب می شود که بنظرمان می رسد همان حادثه ای که سی سال پيش در جلوی چشمان خودمان و، اغلب، با شرکت خود ما اتفاق افتاد از حوادثی که ممکن است در کره ماه پيش بيايند هم برای ذهن ما دورتر و بيگانه تر است. آنگاه، وقتی سراغ تک تک اين نظرها و تبيين ها می رويم، می بينيم که همهء آنها، از طريق قيفی دهان گشاد و انتها باريک، در بطری مشهور «دائی جان ناپلئونيسم» فرو می ريزند و اي نظريه هر ساله قوی تر و ظاهراً مستندتر مطرح می شود: همه چي اصل توطئه بود، عده ای نفهم و غافل به خيابان ها ريخته بودند، و «ما» جزو آنها نبوديم!
و بگذاريد همين جا با بی پروائی بگويم که من در نود و نه در صد کوشش هائی که در امر تاريخ نويسی ما و «تاباندن نور بر زوايای تاريک گذشته» صورت می گيرد نه تنها کوشش در راستای بکار بردن اين تکنيک ها نمی بينم بلکه هر روز بيشتر از پيش يقين می کنم که اين مدعيان «تاريخ نويسی و نور تابانی» کوچک ترين اطلاعی از آن تکنيک ها ندارند و آنچه بر ذهن و قلمشان حاکم است ملغمهء اندوه آفرين عاطفه های سرخورده، تخيلات ماليخوليائی، استوره سازی های واقعيت گريز و جعليات مذبوحانه بيش نيست.
©2004 - Puyeshgaraan | E-mail | Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA