به جمعه گردی های اسماعيل نوری علا خوش آمديد آرشيو کلي آثار | مقالات | اسلام و تشيع | ادبيات، تاريخ، فرهنگ | جمعه گردي ها | شعرها | فايل هاي تصوير و صدا | کتابخانهء اينترنتي مصاحبه ها | فعاليت ها | شرح حال | آلبوم هاي عکس | نامه هاي سرگشاده | صفحات در قلمرو فرهنگ | دربارهء خط پرسيک | تماس پيوند به درس هاي دانشگاه دنور | پيوند به پويشگران | پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد | پيوند به بخش انگليسي کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو جمعه 22 خرداد ماه 1388 ـ 12 جون 2009 |
اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟
جمعه گردی های من، معمولاً، همزمان با صبح جمعهء تهران بروی اينترنت می رود و صبح جمعهء اين هفته مصادف شده است با ساعتی مانده به باز شدن نخستين شعبه های رأی گيری در انتخابات جديد رياست جمهوری ايران؛ حادثه ای که، بهر حال، يک ماهی را برای نسل جوان ما حلاوتی دگر بخشيده و طعم خوش آزادی و شادی و جوانی کردن را نشان شان داده است، طعمی که صميمانه آرزومندم به تلخی نگرايد و حکم روکش شيرين داروئی تلخ را پيدا نکند.
اگر اکنون که اين خطوط را می نويسم نتيجهء انتخابات را می دانستم و مطلع بودم که مثلاً احمدی نژاد برای چهار سال ديگر ابقا شده، يا ميرحسين موسوی جانشين او است و يا کروبی، با يک غافلگيری بزرگ، از هر دوی آنان پيشی گرفته، يا حتی ژنرال رضائی با چراغ های خاموش به انتهای راه و مقصد رسيده، يا اينکه انتخابات به دور دوم کشيده است و آن دو نفر که بايد در آن دور با هم مصاف کنند کيانند، شايد اکنون سخنان ديگری را مطرح می کردم. اما، افسوس که جام جهان بين اش را حکيم «حافظ» به کسی نداده است و من هم بايد به فکرهای «قبل از نتيجه» ای بسنده کنم که اميدوارم خيلی هم «بی نتيجه» از آب در نيايند.
پس، اجازه دهيد که کار امروزم را، بعنوان کسی که سال ها است پای علم «بايکوت انتخابات» ايستاده، نخست از بديهيات آغاز کنم. همين امشب روشن خواهد شد که بخشی از مردم ايران در انتخابات شرکت کرده و برخی از رفتن به حوزه های رآی گيری امتناع کرده اند. نسبت اين دو گروه هم بزودی ـ البته با دستکاری ها و تقلبات مرسوم ـ آشکار خواهد شد. گمان ها بر اين است که اين نسبت، به لحاظ بيشتر شدن رأی دهندگان، کفه آنها را در ترازوی سنجش سنگين تر از «هميشه» خواهد کرد. منظور از «هميشه» هم البته همان دوم خرداد 1376 است که با شرکت وسيع رأی دهندگان خواهان «تغيير» ـ که به آن نام «اصلاحات» دادند ـ همراه بود.
اما آيا اين سنگين شدن آن کفهء ترازو مرا ناراحت می کند؟ پاسخم ساده است: هم آری و هم نه. چرا که اگر نظر آنها که معتقدند شرکت در انتخابات به تغيير ماهيت رژيم می انجامد متحقق شود که مقصود من نوعی هم، در معنای آرزوی رفاه و دلشادی ملت ايران، حاصل شده است و جای خوشحالی خواهد بود و نه ناراحتی. اما اگر اين بار هم تير شرکت کنندگان، مثل تجربهء دوم خرداد، بر سنگ بنشيند و بشکند، و نسل ديگری از دندهء اميد برخيزد و بر دندهء نوميدی فرو افتد، البته که جای ناراحتی بسيار دارد و مايهء افزايش ِ، بقول فردوسی، «آب چشم».
اما در اين صورت هم نمی توانم بر جنبهء مثبت آن رويداد چشم فرو بندم؛ چرا که هر نوميد شده ای از اصلاح ناپذيری رژيم اسلامی، گوشی تيز برای شنيدن سخنان کسانی خواهد داشت که مدام بر طبل اين اصلاح ناپذيری کوفته و خواهان گردهم آمدن همگان برای ساختن يک «آلترناتيو» غير دينی و غير ايدئولوژيک ـ يک آلترناتيو سکولار و دموکرات ـ هستند، و هر کار ديگری را هدر دادن انرژی ها و آرزوها و سوزاندن اميدها و امکانات می دانند. پس، نتيجه هرچه باشد، برای آدم هايي چون من، می تواند در کوتاه مدت ناراحت کننده و در بلند مدت شادی آور باشد.
نسل های آدمی نيز، همچون تک تک ما آدميان، از مسير مضرس و کج و معوج شوندهء آزمايش ها و خطاها می گذرد، می آموزد که چگونه از خطاهای آينده بپرهيزد و شکست ها را تبديل به فرصت هائی نوين کند. اين در ذات حيات انسان است و در ساحت اين امر گريزناپذير حياتی جای هيچ نوميدی نيست، هرچند که، چه بخواهيم و چه نه، نوميدی با داس تيز خويش دروگری است که از پس هر شکست فرا می رسد و به بريدن شاخه های آرزوی آدميان و نسل های آدمی می پردازد. و ما که اسير عمری به کوتاهی سه نسل هستيم اغلب حتی به آن نمی رسيم که تحقق اندکی از آرزوهامان را بچشم ببينيم. اما آينده همچنان، و بی ما، در راه است و با آدميانی از نسل و جنمی ديگر وعدهء ملاقات دارد.
پس، نتيجهء اين انتخابات هم، هرچه که باشد، نمی تواند ما را از اميدواری باز بدارد. آنان که به سودای تغيير «دولت» از کوشش برای تغيير «رژيم» دست می کشند يا در کار خود موفق می شوند (که من به آن اميدی ندارم) و شادمانی شان شادمانی همهء ما خواهد بود؛ و يا بن بست را تجربه می کنند و هوشيار شدگانشان به سوی اردوگاهی بر می گردند که اقليتی پراکنده از ما را در خود جای داده است؛ «ما»ئی ـ در تصور آن ها ـ خيالاتی و هپروتی که بجای «تغيير دولت اسلامی» به «انحلال نظام اسلامی» می انديشد و خيال می کند که، بخاطر سنگ وارگی حکومت های مذهبی، آينده از آن اوست.
اين «ما»، اين «ساکنان اردوگاه اپوزيسيون»، اين کوشندگان راه برآمدن «آلترناتيو» ی برای جانشينی حکومت اسلامی ولايت فقيه، واقعاً اندک هستيم، آن هم در زمانه ای که هرکس کوچک ترين نارحتی از رژيم را تجربه می کند خود را عضو «اپوزيسيون» می پندارد و اعلام می کند؛ اما اين «اپوزيسيون» که اينها از آن سخن می گويند بی پايه و قلابی است و نمی تواند تولدگاه آلترناتيو سکولار حکومت اسلامی باشد و حتی عملاً، در اغلب اوقات، در راه پيدايش آن آلترناتيو سنگ هم می اندازد.
ساده تر بگويم، اغلب آنانی که خود را جزو «اپوزيسيون» می دانند، در واقع، فقط «اپوزيسيون داخل رژيم» هستند، يا اپوزيسيون «دولت اسلامی» بشمار می روند و کاری به «رژيم اسلامی» ندارند اما ـ فعلاً ـ خود را که در آينه می نگرند گربه را شير میبينند . خويش را همچون آلترناتيو راستينی می يابند که البته معلوم نيست قرار است چگونه جانشين حکومت اسلامی شود.
براستی هيچ از خود پرسيده ايم که فرد، حزب، جبهه، سازمان و اتحاديه ای که خواستار شرکت مردم در انتخابات حکومت اسلامی می شود و از هواداران خود می خواهد که وسيعاً در آن شراکت کنند چگونه می تواند خود را خواهنده يا زايندهء آلترناتيو حاکميت فعلی بداند؟ چگونه می تواند هم در انتخاباتی شرکت کند که بر سه اصل ولايت فقيه، مذهب رسمی، و اصول تا ابد تغييرناپذير قانون اساسی رژيم استوار است و، در عين حال، خود را «قطب ديگر» سياست کشورمان بداند؟
از نظر من، شخص و تشکلی که چنين فتوا می دهد و چنين به کار سياسی می پردازد خود را از عضويت در «اپوزيسيون آلترناتيو ساز رژيم اسلامی» خلع کرده است. حتی آنها که «مطالبات» خود را نه با جامعه که با کانديداهای چنين انتخابات کنترل شده ای در ميان می گذارند نيز نمی توانند مدعی عضويت در اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز باشند.
با اين همه، درهای اين «اردوگاه» نمی تواند بر هيچ فرد و گروهی بسته باشد. اينجا منطقهء آزادی است که هرکس از تصميم خود سر بخورد و از کردهء خود نوميد شود در آن جائی درخور حال خويش خواهد داشت. تنها خائنين به سعادت ملت و تخريب کنندگان عامدانهء کوشش های ديگران برای آلترناتيوسازی است که نمی توانند در اين اردگاه جائی داشته باشند. آنها ـ در هر لباسی که ظاهر شوند، و با هر برنامه که اعلام کنند ـ پارهء تن حکومت اسلامی اند و پرونده شان با بسته شدن کتاب اين حکومت نه اينکه بسته شود بلکه تازه به جريان خواهد افتاد.
شور و هيجانی که جوانان ايران در جريان اين انتخابات از خود نشان داده اند بيان واقعی نفرت آنها از حکومت اسلامی و «ارزش» های آن است و لاغير. اينان همان خواستاران واقعی تغيير بنيادی رژيم کشورند که اينک فرصتی يافته اند تا مخالفت خود را با تک تک ممنوعه ها و خط قرمزهای رژيم نشان دهند و، البته برای بيمه کردن خود، نوار سبز به دست و پا و پيشانی می بندند، تا بتوانند رفع حجاب کنند، دست در دست پسران و دختران ناشناس نهند و در خيابان برقصند؛ در حاليکه قصابان شعر شاملو، که آمادهء کباب قناری بر شاخ سوسن اند، لمحه ای کنار ايستاده اند تا اين جوانان سند مشروعيت حکومت کشتارگاهيان را امضاء کنند. چه کسی می داند اين جوانان از کجا می آيند، کدام مذهب را دارند، کدام اعتقاد سياسی را. اينان گل های رنگارنگ گلستانی هستند که فقط چتری به نام سکولاريسم می تواند همگی شان را، با همهء رنگارنگی، کنار هم بنشاند. اينان فردائيانند که، با ما و بی ما، بسوی تجربه هائی بزرگ می تازند. اينها ـ بنا بر طبيعت شان، چه بدانند و چه نه ـ اعضاء اعلام نشدهء اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز هستند؛ اينها اقدام کنندگان واقعی عليه حاکميت اسلامی اند؛ خواستاران انحلال حکومت ظلم و جور و تبعيض و خرافه و جهل؛ و پويندگان راه روشن فردای ايرانی نو، متمدن، خرافه زدائی شده، سکولار و دموکرات. جهان آنان جهان بالقوگی ها است و وجودشان از «امکان» پر است.
و عجبا از اين همه آدم و گروه و حزب و جبهه و اتحاديهء ظاهراً مقيم اپوزيسيون، که نيت آشکار اين جوانان را ناديده گرفته و خونسردانه به «مهندسی اصلاحات اجتماعی» مشغولند و مهندسی شان تنها به ايجاد تأخير در ساختن آلترناتيو می انجامد و بس. در اين زمينه بگذاريد به آوردن نمونه ای بسنده کنم، از تشکلی که ظاهراً بايد در زمينهء آلترناتيوسازی کوشا باشد اما بر عکس عمل می کند.
باور کنيد نخستين روزی که به سايت اتحاديهء جمهوری خواهان ايران سری زدم و ديدم که بر پيشانی آن خط نوشتهء بزرگ و نستعليقی است که می گويد: «گام اول شکست احمدی نژاد؛ هرچه گسترده تر در انتخابات شرکت کنيم!» بی نهايت افسوس خوردم؛ چرا که می ديدم «اتحاد» ی با نام «جمهوری خواهان ايران»، که لابد مخالف «جمهوری اسلامی» و خواهان آن به «جمهوری سکولار» است، همچون کوهی که موش بزايد، بر نخستين پلهء پلکانی ايستاده است که احمدی نژاد نام دارد و معلوم نيست دوم پلهء آن با نام چه کس شناخته می شود و اين پلکان کی می خواهد بخود ولايت فقيه برسد. براستی اين «گام اول» کدام راهپيمائی است و جمهوری خواهان ما تا بحال چه می کرده اند که تازه می خواهند گام اول را بردارند؟ و آيا، پس از سالیانی چند حضور و فعاليت سياسی، اعلام «اولين گام» کردن جز اين چه معنی می دهد که تا کنون «درجا زده اند»؟ آيا چگونه می توان باور داشت که اتحاد جمهوری خواهان ايران هم جزئی از اپوزيسيون آلترناتيو ساز رژيم است؟
نه، آلترناتيو «واقعاً موجود» مجاهدين و شورای مقاومت را ناديده نمی گيرم. اما اين چگونه آلترناتيو سکولاری برای حکومت اسلامی است که نام حکومتش «جمهوری اسلامی» است، رئيس جمهورش مواظب است که تاری از موي اش بيرون نيفتد و رهبرانش زيارتنامه خوان حرم امامان شيعه اند؟ اما کار آنها از مقولهء ديگری است و به بحث امروز من مربوط نمی شود.
باری، پرسشی را که برايم مطرح است اينگونه فرموله کنم: کسی که با عقايد سکولار در خارج از کشور زندگی می کند، اما وظيفهء خود را تشويق مردم به شرکت در انتخابات می داند، چرا وقت خود را تلف حزب و اتحاديه سازی می کند، و اين توهم را بوجود می آورد که عده ای دور هم جمع شده اند که کار جدی سياسی کنند، راه را برای انحلال حکومت اسلامی و برقراری يک جمهوری يا پادشاهی دموکراتيک و مدرن باز کنند؟ چرا برای باشگاه های کوچک خود، که بيشتر به قصد وقت گذرانی ساخته می شوند، نام های پر طمطراق می نهند و ديگران را به اشتباه می اندازند؟
راست اش را به شما بگويم: گاهی از اوقات فکر می کنم که نگهدارندگان حکومت اسلامی بيشتر در خارج از کشور زندگی می کنند، حال آنکه جوانان داخل کشور ـ بنا بر طبيعت خواست هاشان ـ اغلب انحلال طلب و برانداز و در جستجوی آلترناتيو اند. به اين خيل مردمان گريخته از جهنم حکومت اسلامی بنگريد که خانه و کاشانه را رها کرده، اغلب ـ زندان کشيده و شکنجه ديده ـ خود را به خارج از کشور رسانده اند و اينجا مدافع شرکت مردم در انتخابات مضحک رژيم شده اند!
و البته، در ميان همين خيل ما مهاجران است که فرصت طلبان و تاجران و بساز و بفروش ها و دلالان و لابی های رژيم هم می لولند؛ در سرسراهای پارلمان های اروپا و آمريکا مشغول قانع کردن نمايندگان ملت هايند که فکر «تغيير رژيم» را از سر به در کنند؛ آقای اوباما را به اين توهم دچار می سازند که رژيم ايران «قابل مذاکره» است و، در واقع، بعنوان يک «حکومت مذهبی» اخلاق و قول و وعده سرش می شود. حاشا که رژيم در داخل ايران اين همه طرفدار و نگاهبان و پاسدار تحصيل کرده و روشنفکر داشته باشد!
حکومت اکنون، برای جلب آراء مردم، رخت چرک خود را در مناظره های تلويزيونی می شويد و ابائی ندارد که در برابر دوربين ها اعتراف کند که سی سال است به جنايت و دزدی و فسادگری مشغول است و، در عين حال، سردارانش برای مردم چنگ و دندان نشان می دهند که از نيمه شب پنج شنبه ديگر کسی حق تظاهرات ندارد و نوعی حکومت نظامی برقرار می کند؛ و ما خارج نشينان به امامزادهء صندوق های شعبدهء رژيم دخيل بسته ايم که ايران را دموکراتيزه کند و برای ما هم جائی باز کند تا، بعنوان آدميانی «دگر انديش!» در زير سقف ايران به مبارزات خود با دولت اسلامی (و نه حکومت ولايت فقيه) ادامه دهيم. ای صد افسوس بر اين «خيال محال».
باری، بزودی ماهی ديگر خواهد گذشت و در «مزرع سبز فلک، داسی نو» برخواهد آمد تا نسلی ديگر دريابد که «هنگام درو» ی «کرده» اش فرا رسيده است. من اميد شادمانی و پيروزی اين نسل بجان آمده را دارم و آرزو می کنم آنان همان نسلی باشند که تاريخ، برای برانداختن اين حکومت فساد و جنايت، در زهدان خويش پرورانده است.
©2004 - Puyeshgaraan | E-mail | Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA