به جمعه گردی های اسماعيل نوری علا خوش آمديد آرشيو کلي آثار | مقالات | اسلام و تشيع | ادبيات، تاريخ، فرهنگ | جمعه گردي ها | شعرها | فايل هاي تصوير و صدا | کتابخانهء اينترنتي مصاحبه ها | فعاليت ها | شرح حال | آلبوم هاي عکس | نامه هاي سرگشاده | صفحات در قلمرو فرهنگ | دربارهء خط پرسيک | تماس پيوند به درس هاي دانشگاه دنور | پيوند به پويشگران | پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد | پيوند به بخش انگليسي کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو جمعه 22 خرداد ماه 1388 ـ 12 جون 2009 |
برچيدن ديوار بيداد
يقين دارم اکثر مردم دنيا، تا زنده اند، آن روز و شبی را که جوانان در دو سوی «ديوار برلين» به برچيدن آن اقدام کردند از ياد نخواهند برد. ديوار برلين يک نماد بود؛ نماد دو پاره شدن يک ملت، نماد تسلط دو نگاه، دو تعريف از زندگی، يکی مبتنی بر احترام به آزادی و فردانيت انسان و ديگری ساخته شده بر بنياد سخت گير يک ايدئولوژی غيرانسانی که در ساحت اش فرد و آزادی او به هيچ گرفته می شدند. و اين دو پاره مردم همهء تفاوت ها و آزادی کشی ها را در اين ديوار مجسم می ديدند و ـ چون زمانش فرا رسيد ـ به برچيدن آن همت کردند. اکنون هر آجر و هر پاره سنگی از آن ديوار در خانه ای و موزه ای و نمايشگاهی قرار دارد. مردمانی که آن شب و روز را در برلين نگذرانده اند اين خرده ريزه ها را به حيرت می نگرند و بهم نشان می دهند ـ تو گوئی که همه ی بی عدالتی ها، آزادی کشی ها، دردها، شکنجه ها و فرياد ها از دل آن تکه های بی زبان بيرون آمده باشند.
اما هميشه و همه جا ديوار تبعيض و جدائی و سرکوب حضوری جسمانی ندارد تا بتوان به فرو ريختن و برچيدن آن اقدام کرد. ديوارها بسيارند اما اغلب نامرئی و نشان نادادنی، و مردمان ـ آنگاه که زمان برچيدن اين ديوارها فرا می رسد ـ کار دشواری در پيش دارند چرا که اغلب نمی دانند ديوار واقعی کجاست و برچيدن اش را از کجا بايد آغاز کنند. بخصوص اگر که رژيم سرکوبگر حاکم همهء راه های انديشيدن و هم فکری و بيان و تبليغ سياسی را مسدود کرده باشد؛ به احزاب غير خودی اجازهء فعاليت نداده باشد، امکان پيدايش رهبران قابل اعتماد و آشنا را از مردمان سلب کرده باشد و، به هنگام به خيابان آمدن، بقول نيما، «بجان باختگان»، برای انجام فريب کاری های بزرگ اش انواع سناريوها و شخصيت ها را از پيش فراهم آورده باشد. در اين صورت، «مهندسی برچيدن ديوارهای نامرئی» برای مردم برخاسته عليه رژيم های نامردمی کار بسيار مشکلی است.
اکنون بنظر می رسد که در ايران ما نيز بالاخره آن روز فرا رسيده است که مردمان ضربه خورده از بيداد حکومت ولايت فقيه به خيابان بيايند و برای خود زندگی آزاد از هراس و تشويش را طلب کنند، بی آنکه نمادی ديوار گونه را سراغ کرده باشند که بشود با بيل و کلنگ و حتی چنگ و دندان بجانش افتاد و ويرانش کرد. در اينگونه مواقع، اغلب، ماجراجويان و افراطيون ضد حکومتی، از يکسو، و فريبکاران و وابستگان پنهان حکومت، از سوی ديگر، می کوشند تا حرکت خودجوش مردم را به نفع خود مصادره کنند. از حمله و سوزاندن و خراب کردن و دست و پا شکسته شدن و کشته شدن مردم نيز پروائی ندارند. مردم را همچون هيزم کوره هائی می بينند که برای پخت و پز آنها مفيدند و بس. آنها نه هدفی را تبليغ و تفهيم می کنند و نه برنامه ای برای برچيدن تدريجی ديواری که نمی توان با انگشت به آن اشاره کرد ارائه می دهند. کارشان کشاندن مردم به بن بست است.
اما تجربهء همهء جوامع دچار ديکتاتوری نشان می دهد که ابزارهای اصلی روند برچيدن ديوارهای نامرئی دو پديده اند: يکی انتخاب ترديد ناپذير «خواست های مرحله بندی شده» و ديگری بيان آن خواست ها در «شعارها و اقدامات توده گير». و اين هر دو را وجود رهبری دلسوزانه و مراقبی ممکن تر می کند که در اکثر موارد، همچون خود ديوار ديکناتوری، وجودی نامرئی دارد و فقدانش بر پيچيدگی شرايط موجود می افزايد.
اين دو صفت «دلسوزانه و مراقب» در مورد رهبران بالقوه ای که در اين موارد به تدريج از دل مردم می رويند و مطرح می شوند، از آن جهت مهم اند که، با شروع حرکت های مردمی، بی شمار کسان را می توان ديد که، همچون حباب های آمده بهمراه امواج، در جايگاه رهبری ظاهر می شوند اما، هنوز کاملاً بروی آب نيامده، می ترکند و به فراموشی می پيوندند. پس، مردمی که در فقدان رهبری منسجم و حزبی، برای رفع ظلم قيام می کنند همواره بايد معياری برای گذشتن از رهبرانی که موقتاً به روی آب آمده اند در دست داشته و، در عين حال، آماده باشند که که در وقت مقتضی از اين رهبران موقت «عبور کنند».
افراطيون و ماجراجويان اما اين نکتهء ظريف را در نمی يابند و، بجای حسن استفاده از وجود رهبران موقت، انرژی مردم را از توجه به «هدف اصلی» منحرف و منصرف ساخته و متوجه مبارزه با اين رهبران می کنند و، در نتيجه، به هنگام رو در روئی با اصل ديوار، ديگر توش و توانی برای مردم باقی نمی گذارند. حال آنکه توان و ظرفيت رهبران موقت را گذشته و گرايش های فکری و عقيدتی خود آنها بخوبی نمايان می سازند و به کمک اين اطلاعات می توان طول و عرض و عمق «مفيديت» آنها را اندازه گيری کرد.
در زمينهء طرح «خواست ها» هم مهم آغاز کردن از بديهيات و افزودن تدريجی و گام به گام بر آنها است. از آنجا که وضعيت کنونی در ايران نشانه های بارز يک قيام مردمی را با خود دارد و بسياری از اجزاء و شاکله های آن بخوبی به چشم می خورند، می توان بصورت آزمايشی، در پيچ و خم خطر کردن کنونی مردم ،مطالبی را مطرح کرده و مورد بررسی قرار داد.
داستان از اينجا آغاز شده که مردم کشورمان ـ و بخصوص نسل جوانی که در دوران حکومت آقای خامنه ای بزرگ شده و از انقلاب و جنگ و شاه و خمينی خاطره ای ندارد ـ به چشم خود ديده اند که حاکمان شان ـ در متن اين واقعيت که کل روند و کل بازيکنان انتخابات را خود تعيين می کنند ـ چهار کانديدا را پيش روی آنها نشانده و اعلام داشته اند که هر چهار نفر «صالح» هستند و مردم می توانند از ميان شان هر که را بخواهند انتخاب کنند. و يکی از اين کانديداها رئيس جمهور چهار سال گذشتهء ايران است که، متأسفانه، خودش و وزير کشورش، قرار است همين انتخابات را مديريت کنند.
او و کابينه اش را مردم چهار سال است شناخته و دريافته اند که اين افراد در مسابقهء لاف زنی، دروغ بافی، خالی بندی، ماجراجوئی، و انکار مسلمات ملموس، گوی سبقت را از همگان ربوده و کشور را به جائی کشانده اند که اگر باز هم در مصادر قدرت باقی بمانند علاوه بر گسترش مسلم فقر و سرکوب، امکان حملهء خانمانسوز خارجی را نيز کاملاً محتمل خواهند ساخت.
پس، تصميم هرکس که بطور روزمره گرفتار بی عقلی های اين حکومت است و هنوز عقلکی در کله دارد آن می شود که از فرصت «نتخاب بين بد و بدتر» استفاده کرده و با رأی دادن به يکی ديگر از آن چهار نفر، از آقای احمدی نژاد خلع يد کند. هرچند که روشن است حکومت فقط حضور آنها در حوزه ها را می خواهد. در کنار اين مطلب ديده می شود که آن سه کانديدای ديگر هم در تشخيص ضرورت دفع شر احمدی نژاد با آنها اشتراک عقيده دارند و اعلام می کنند که آمده اند تا به دوران نکبت بار حکومت او خاتمه دهند.
اما انتخابات که انجام می شود همان «حاکم منفور» از صندوق های رأی بيرون می آيد و، خنده زن و مغرور، اعلام می کند که منتخب اکثريت مردم است و رقيبان و مخالفان خود را خس و خاشاکی می خواند که هميشه هديه باد اند.
مردم مغبون، مردم فريب خورده و دچار توهم امکان اعمال رأی، که روز جمعهء گذشته ساعت ها در صف ايستاده اند تا کشور خود را از کام خطر بيرون بکشند، از درد زخم اين فريب تحقير کننده بجان می آيند و به کوچه می ريزند و سيل جاری می شود. و طبيعی است که در اين مرحله از حرکت همان کانديداهای رقيب احمدی نژاد رهبر حرکت باشند. مردم، در ميان فرياد و اخطار کنار گودنشينان که «به موسوی و کروبی اعتماد نکنيد! و يادتان باشد که اينها هم دستچين همان شورای نگهبان هستند!»، با کانديداهای شکست خورده همراه می شوند؛ در حاليکه بخوبی می دانند هر دوی آنها از بنيان گزاران حکومت اسلامی و روندهای دزديدن حق مردم و سرکوب ناراضيانند. و اين کانديداها خواست و شعار نخستين مردم را تعيين و تبليغ می کنند و همين به مردم فرصت می دهد تا خود را برای رسيدن به آن خواست ها مجهز و منظم کنند. يعنی، خواست اصلی هنوز خواست شخصی کانديداهای شکست خورده است: «يا اوراق رأی را دوباره و در حضور مردم بشماريد و يا اگر اوراق را از بين برده ايد انتخابات را تجديد کنيد!»
اما، در اينجا کتاب حوادث ورق می خورد: در ابتدای کار، و پيش از اينکه روند انتخابات به پايان قانونی خود رسيده باشد، ولی فقيه و شورای نگهبان کار را تمام شده اعلام کرده و به کانديد برنده تبريک هم گفته اند. اين بی صبری و شتابزدگی، و اين بی اعتنائی به اعتراضات کانديداهای خودی اما شکست خورده، نه تنها باعث می شود که کانديداها با رژيم خودشان مسئلهء شخصی پيدا کنند بلکه مردم را نيز متوجه می کند که مشکل آنها تنها احمدی نژاد و وزارت کشور متقلب او نيست و در اين توطئه شخص ولی فقيه و شورای نگهبان هم دست داشته اند و، در نتيجه، خود را بی محابا به مهلکهء روياروئی با مردم درانداخته اند. از ديد ناظر بر روند يک قيام مردمی برای آزادی، اين يک واقعهء خجسته است و از اتلاف انرژی ها در کازرار بين شکست خودرگان و احمدی نژاد می کاهد و احمدی نژاد را صرفاً تبديل به رونمای ساختاری می کند که گردانندگان اصلی آن در پشت آن نشسته و به کشتن اراده و آزادی و امنيت مردم کمر بسته اند. در واقع، از اين لحظه ببعد است که فرياد «مرگ بر ديکتاتور» اگرچه روی خطاب با تصاوير احمدی نژاد دارد اما ديگر خطاب به او نيست و شخص ديکتاتور واقعی، يعنی ولی فقيه، را نشانه گرفته است.
بهر حال، و در اين لحظه از تاريخ ايران، هنوز عمر رهبری کانديداهای شکست خورده به پايان نرسيده است و خواست ها و شعارهای آنان نيز هنوز خواست ها و شعارهای مردم است. هنوز دنيا مردانی به نام ميرحسين موسوی و مهدی کروبی را بعنوان رهبران اصلی حرکت مردم ايران برای احقاق حق خود در انتخابات می شناسد. اما در اينجا پرسش هائی ساده نيز رفته رفته در ميان می آيند:
«اگر حکومت نتواند، با سرکوب وسيع، رياست احمدی نژاد را جا بياندازد و تن به شمارش آراء و يا تجديد انتخابات دهد و از دل اين انتخابات مجدد بجای احمدی نژاد شخصی به نام ميرحسين موسوی بيرون آيد، آيا مردم واقعاً به خواست های خود رسيده اند؟ اختيار ملموسی بدست آورده اند؟ و مضايق حکومت ولی فقيه را از سر گذرانده اند؟ آيا همهء اين کتک خوردن ها و کشته دادن ها و به داغ نشستن ها برای آن بوده است که "حق به حق دار برسد" و آقای ميرحسين موسوی بر صندلی رياست جمهوری تکيه زند؟»
اين پرسشی است که مردم، اگر در خيابان ماندند و ولی فقيه را واداشتند که به خواست آنها گردن نهد، بزودی از خود خواهند پرسيد. در تاريخ نمی توان موردی را يافت که مردمی بجان آمده، پس از تحقق نخستين خواست های خود، راضی شده و به خانه هاشان برگشته باشند. بالا رفتن سطح توقع، در پس هر پيروزی اندک، قانون زندگی اجتماعی است. اما اگر هوشيار باشيم و نخواهيم منتظر بنشينيم تا در فردای «پيروزی مختصر» تازه به فکر مطرح ساختن «خواست های برتر» بيافتيم، ضروری است که هم امروز، در خاک مستعد خواست های کنونی کانديداهای شکست خورده، تخم خواست های بيشتر و وسيع تری را بکاريم که، در فردای تسليم موضعی حکومت، توان روئيدن و باليدن داشته باشند.
البته اين گزينه نيز وجود دارد که حکومت به همين خواست اوليه تن در ندهد و به سرکوب وسيع مردم ـ آن هم در برابر چشم و گوش مردم جهان ـ بپردازد. در آن صورت اين حکومت خواهد بود که خواست مسالمت جويانهء مردمان برای اصلاحات را به انقلابی اجتماعی تبديل کرده است که يا در آن پيروز می شود و درگيری و روياروئی نهائی با مردم را برای مدت بيشتری به تعويق می اندازد و يا فرو می پاشد و از بين می رود و صحنه را برای رستن نظامی تازه خلوت می کند.
در عين حال، در روند تبديل تظاهرات مسالمت آميز به انقلاب سرتاسری، ديگر از رقبای شکست خوردهء احمدی نژاد نيز کاری بر نخواهد آمد، مگر آنکه نفس مبارزه از آنها انسان هائی ديگر بسازد و کاری کند که، مثلاً، ميرحسين موسوی خود را محبوب و مراد «امام خمينی» نداند، دلواپس «نظام» نباشد، به حفظ حجاب زنان و برقراری آداب غلاظ و شديد مذهبی معتقد نباشد و خلاصه، آدمی کلاً ديگر شده باشد برای عالمی ديگر ـ و تاريخ از اينگونه استحاله های بنيادين نمونه های چندانی برای درس آموزی ما ندارد.
پس در هر دو صورت، کانديداهای شکست خوردهء امروز تنها تا مسافتی کوتاه می توانند با مردم همراه باشند و بصورتی موقت رهبری مردم را در دست داشته باشند. بزودی بزنگاه هائی از راه نمودار خواهند شد که اين رهبران را توان عبور از آنها نيست.
اما، در صورت تمکين حکومت به خواست های اين «رهبران موقت» نيز کار نمی تواند خاتمه يافته باشد، بخصوص اگر که رهبران گمنام و پراکنده در داخل جمعيت توانسته باشند تخم خواست های بعدی را در دل خواست های فعلی بکارند. مثلاً، می توان ديد که طرح چنين پرسش در ميان جمعيت خريدار خواهد داشت که:
«اگر قرار به تجديد انتخابات است، چرا بايد انتخابات بر سر همين چهار کانديدا باشد که شورای متقلب نگهبان تعيين کرده و ولی فقيه جنايتکار تصديق شان نموده است؟ چرا نبايد خواست که نظارت استصوابی شورای نگهبان ـ که در قانون اساسی حکومت اسلامی پيش بينی نشده ـ برداشته شود و کانديداهای ديگری نيز امکان مبارزه در اين انتخابات مجدد داشته باشند؟ چرا بايد اجازه داد که سرنوشت انتخابات و رأی مردم همچنان در دست دولتی که تقلب آشکار کرده است و شورای نگهبانی که در اين تقلب شرکت فعال داشته است باقی بماند؟ چه چيزی تضمين می کند که در اين تجديد انتخابات مجدداً تقلب صورت نگيرد و، در پايان مصرف شدن انرژی مردم در خيابان ها، باز هم احمدی نژاد از صندوق ها بيرون نيايد؟»
و اين پرسش بديهی، که هنوز بصورت وسيع مطرح نشده، خودبخود راه را بر توسع خواست ها و شعارها می گشايد: «تجديد انتخابات اما با الغاء نظارت استصوابی، ورود کانديداهای دستچين نشده، و با نظارت نمايندگان همهء کانديداها و حتی ناظران سازمان های بين المللی».
در پلکان بالا رونده از ديوار بلند ديکتاتوری، برای برچيدن آجرهائی که سی سال است دانه دانه بر روی هم گذاشته شده اند، توسع خواست ها و شعارها، در همين حد اندک، به معنای ايستادن بر پله های بالاتری است. و حکومتی که تن به انتخابات آزاد ـ حتی در محدوده و تعريف مندرج در قانون اساسی خودش ـ بدهد بر ديوار حاکميت استبدادی خويش رخنه ای بزرگ می گشايد که ديوار دست ساخت اش را از شالوده سست می کند.
اما همهء اين پيشروی ها و از پست و بلند گذشتن ها به يک شرط ممکن است و آن ادامهء حضور مردم در خيابان ها است. اين حضور نه تنها پيشروی را ممکن می سازد بلکه به مردم فرصت می دهد تا با يکديگر آشناتر شوند، بچه های محلات همديگر را بشناسند، کشته و زخمی دادن از معنای انفرادی اش خارج شده و معنائی دسته جمعی بيابد، آشنائی ها به پيدايش خود جوش سلول های اجتماعی که با نخ همدردی و هم تجربگی بهم متصل می شوند بيانجامد و جامعه صاحب شبکه ای منسجم از جوانانی شود که درد مشترک خود را در عمل با يکديگر در ميان نهاده اند، حال آنکه که در اردوگاه رقيب، آنجا که جوانان ديگری از همين مردم، به سودای پول و نان و آبی بيشتر، به اسلحهء سرکوب مجهز می شوند، رفته رفته تزلزل و شک و بی رغبتی نفوذ می کند. تجربه نشان داده است که استمرار حضور دسته جمعی مردم، اين فرزندان گمشده را نيز به آغوش جامعه بر می گرداند.
هدف هر حرکت مردمی، اگر مردم بخود واگذاشته شوند، از سر طبيعت و ناموس زندگی اجتماعی، به سوی آزادی و رنگارنگی و تنوع است و حکومت های ايدئولوژيک و استبدادی بر سر راه همين آزادی و رنگارنگی زاينده و بالنده است که سد می سازند و عايق می کشند. پس، طبيعی است که فکر کنيم مردم هميشه برای برچيدن ديوار نامرئی حکومت هاشان براه می افتند، حتی اگر حرکتی با مطرح شدن خواست هائی موقت و گاه بی منطق آغاز شود، و حتی اگر در پايان کار، همچون تجربهء سی سال پيش نسل ما، ديواری ضخيم تر بجای ديوار قبلی در برابر شان کشيده شود. مهم اين است که بدانيم موج دريا، چه بخواهد و چه نخواهد، از روی طبع و قانون طبيعت، همواره بر صخره ها سر می کوبد، فرو می شکند، فرو می ريزد اما عاقبت اين صخره است که در برابر امواج کف بر لب آورده و تمام ناشدنی دريا تسليم می شود.
و من شاکرم که هنوز زنده ام و ديگرباره خروش آزاديخواهانهء مردم سرزمينی را به چشم می بينم که سی سال پيش در پشت ديوار استبداد سهمناک مذهبی از ديدگان جهان پنهان شدند، و به ما که از جهنم حکومت اسلامی گريخته بوديم مأموريت دادند تا استوره های خفته در کفرآبادها و خاوران هاشان را برای مردم جوامع ميزبان مان بازگو کنيم. و اگر کسانی تا کنون به انجام اين وظيفه نپرداخته اند، بايد بدانند که امروز نوبت آن ها نيز فرا رسيده است.
©2004 - Puyeshgaraan | E-mail | Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA