به جمعه گردی های اسماعيل نوری علا خوش آمديد آرشيو کلي آثار | مقالات | اسلام و تشيع | ادبيات، تاريخ، فرهنگ | جمعه گردي ها | شعرها | فايل هاي تصوير و صدا | کتابخانهء اينترنتي مصاحبه ها | فعاليت ها | شرح حال | آلبوم هاي عکس | نامه هاي سرگشاده | صفحات در قلمرو فرهنگ | دربارهء خط پرسيک | تماس پيوند به درس هاي دانشگاه دنور | پيوند به پويشگران | پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد | پيوند به بخش انگليسي کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو جمعه 9 بهمن ماه 1388 ـ 29 ژانويه 2009 |
اتحاد بد، اتحاد خوب
لحظات خاصی در تاريخ ملت ها وجود دارند که نارضايتی از «وضع موجود» چنان گسترده و عميق می شود که همگان به اين فکر می افتند که اگر می شد نيروهای گروه ها و اقشار مختلف بر روی هم گذاشت پائين کشيدن مسببان نارضايتی عمومی از سرير قدرت متکی بر نيروهای سرکوبگر کاری آسان خواهد بود. در نتيجه، هرچه پايه های حکومتی نامطلوب لرزان می شود خواست تقاضا برای اتحاد نيروهای سياسی ِ «اپوزيسيونل» (صفت رايج برای مخالفان مجموعه ای که در قدرت نشسته و حاکميت را تشکيل می دهند و «پوزيسيون» خوانده می شوند) شعله ورتر می شود. اما اين تقاضا می توان نيروهای سياسی مزبور را به اتحاد ناهنجاری وادارد که حتی اگر کار به پيروزی آنها بيانجامد نتيجه امر مطلوبی از آب در نيامده و افکار عمومی خواستار اتحاد بزودی، با صد و هشتاد درجه تغيير مسير، همان اتحاد خود خواسته را مسبب بدبختی خود می خواند. نسل ما اين خواست و تغيير آن را در سال 1357 تجربه کرده و به همين دليل نيز از نسل های بعدی شماتت ديده و شنيده است. همين تجربه نشان می دهد که هر «اتحاد» ی مابين نيروهای اپوزيسيونل لزوماً مطلوب نيست و می تواند حتی کار را به عواقب وخيمی بکشاند. در اين هفته قصد دارم درک خود از اتحادهای مطلوب و نامطلوب را با شما در ميان گذاشته و آرزو کنم که اين بار نيروهای مخالفت حکومت اسلامی بتوانند به يک اتحاد مطلوب، با حفظ اصول خود دست يابند.
1
عموماً و در يک نگاه کلی، در روند مبارزات عليه يک حاکميت نامطلوب، سه وضعيت قابل مشاهده است که ساده ترين آنها به هنگامی مربوط می شود که نيروهای مبارزه کننده تنها متعلق به، و يا برآمده از، قشر يا اقشار محدود و خاصی جامعه باشند. در اين وضعيت امکان غلبهء اين نيروها بر حاکميت بسيار اندک است. حاکميت، با تکيه بر پشتيبانی و يا، لااقل، بی تفاوتی ِ اقشار ديگر جامعه که به مبارزه با آن بر نخواسته اند، نيروی مبارز را محاصره کرده و آن را به انحاء مختلف از بين می برد. از ميرزا کوچک خان جنگلی و شيخ محمد خيابانی و کلنل پسيان گرفته تا مجاهدين و فدائيان خلق، همهء اين نيروها در هر دو رژيم حاکم بر هشتاد سال اخير ايران دقيقاً به همين دليل درهم شکسته و از هم فرو پاشيده اند. البته توجه داشته باشيد که من در اينجا به درست و غلط بودن کار و اهداف اين گروه ها و حرکاتشان کاری نداشته و فقط از نقطه نظر جامعه شناسی و علوم سياسی به مسئلهء روند تقابل آنها با حاکميت نظر دارم.
2
وضعيت دوم اما به وقتی بر می گردد که اقشار متعددی از جامعه دچار گرفتاری با حاکميت می شوند. در اين حالت، حاکميت تا زمانی که بتواند با تک تک گروه های ناراضی و مبارزه بصورت جدا جدا و مستقل از هم به چالش برخيزد، امکان بقا و استمرار نشستن اش در قدرت دارای احتمال بالائی است. به همين دليل، نخستين و فعالانه ترين اقدام هر حکومتی که با گروه ها، نيروها و اقشار مخالف متعددی روبرو می شود جز اين نخواهد بود که تا می تواند از نزديک شدن آنها بهم جلوگيری کند. سياست تفرقه اندازی و پيدا کردن شکاف های عقيدتی، مبتنی بر منافع، و يا انحصار طلبی های معمول در ميان هر گروه سياسی بهترين فرصت ها برای حکومت فراهم می سازد تا مبارزهء جدا جدای خود با مخالفين را به همان صورت و در همان سطح که هست نگاهدارد و، بموازات آن، بر دشمنی ها و کينه ها و حسادت های گروه های مخالف خود، به نفع دور از هم نگاه داشتن آنها، استفاده نمايد. اين وضعيتی است که بخصوص در دوران حکومت اسلامی شاهد آن بوده ايم. سياست گزاران حکومتی ِ امر مقابله با نيروهای «اپوزيسيونل» در ايجاد و حفظ تفرقه در بين اين نيروها از مهارت و توانائی بسياری برخوردار بوده و توانسته اند آنها را همواره جدا از هم نگاه داشته و بر آتش تفاوت ها و اختلافات مابين آنها بدمند. اين وضعيت می تواند تا آنجا پيش رود ـ چنانکه رفته است ـ که نيروهای مخالف رفته رفته اختلاف خود با حاکميت را فراموش کرده و به مبارزه عليه يکديگر می پردازند و، در نتيجه، توان يکديگر برای عمل را بکلی خنثی می سازند. اينگونه است که طی سه دههء تمام دينکاران فرقهء امامی و اعوان و انصارشان با مخالفين خود مبارزه کرده و همواره نيز توانسته اند از نيروی آنها کاسته و قدرت عمل شان را محدود سازند.
در اين زمينه نکتهء قابل توجه، و غير قابل اجتناب، آن است که ايجاد اختلاف بين نيروهای مخالف کاری سخت تر از بهره وری از اختلافات بالقوه و عملی موجود بين نيروها بشمار می رود. در واقع، وجود اختلاف های عميق و پيشينه دار در بين نيروهای اپوزيسيون خودبخود، و بدون دخالت حاکميت نيز، مانع از آن می شود تا آنها متوجه شگرد دستگاه حاکمه در تعميق تفرقه در ميان خود شوند. به اين نکته اضافه کنيد انحصار طلبی مزمن نيروهای سياسی را که، بخصوص در زمانه ای که حکومت تضعيف شده و توان کنترل وسيع خود را از دست می دهد، موجب آن می شود که هر گروه سياسی، به سودای اينکه می تواند يک تنه جانشين نيروی حاکم شود، می کوشد تا «رقبا» ی خود را حذف کند. و همين حذف دائم يکديگر توانی برای نيروها در راستای مبارزه با حاکميت باقی نمی گذارد. يعنی، درست در لحظات که حاکمين ضعيف ترين وضعيت را دارد، نيروهای مخالف آن خود را در رقابت با هم بر سر جانشينی آينده تضعيف و حتی حذف می کنند!
ما، بخصوص در سی سال اخير، شاهد اين فروکاستن نيروهای يکديگر بوده ايم. پادشاهی خواه با جمهوری خواه اختلاف دارد، مجاهد با هر دوی آنها، مذهبی با سکولار در جنگ است و اصلاح طلب با انقلاب طلب. مبارزهء آنها با حکومت هم در راستاهای باريک سازمانی هر گروه جريان پيدا می کند و نهرها بهم نمی پيوندند تا رودخانه ای سرکش بيافرينند.
در اينجا نيز، برای اجتناب از طولانی شدن مطلب، به دقايق کار تخريبی گماشتگان حکومتی و عوامل نفوذی شان در گروه های متعلق به اپوزيسيون کاری ندارم؛ هرچند که اين روزها، بصورتی روزمره شاهد عملکرد آنها در داخل گروه های مختلف و بخصوص در ميان پادشاهی خواهان و اطرافيان شاهزاده رضا پهلوی هستيم؛ آنگونه که از يکسو ـ در ظاهر طرفداری از ايشان ـ با حمله به مبارزان و گروه های ديگر اپوزيسيون، می کوشند تا وجههء مطلوبی از ايشان باقی نگذارند و، از سوی ديگر، حچنان خود را به او نزديک کرده اند که می توانند انشای بيانيه های او را تغيير داده و در آنها حتی تمايلات صريح ضد دين رايج مردم، شوونيسم ظاهراً ايرانی، و نگاه عنايت آميز به کارکردهای احمدی نژادی را نيز بگنجانند.
3
اما زمانی نيز فرا می رسد که نيروهای مخالف حاکميت بر چندين نکتهء اساسی آگاه می شوند:
الف ـ می فهمند که به تنهائی حريف حاکميت نيستند
ب ـ می فهمند که تنها در همکاری و همراهی با هم قادر خواهند بود نيروی گسترده ای را فراهم کنند که قادر به از پا در آوردن حاکميت خواهد بود.
پ ـ اين ادراک اخير به اين فهم ترجمه می شود که چارهء کار در اتحاد نيروهای مخالف است.
ت. و عاقبت می فهمند که می شود «جور ديگر هم ديد» و به جای يافتن موارد اختلاف (که کار همگی رقبا است) می توان به موارد اشتراک نظر و عمل بين گروه ها رسيدگی کرد و بنای کار را نه بر مبنای حذف که بر پايهء يافتن «وجوه مشترک» گذاشت.
اين ادراکات، در واقع، دری تازه را بروی نيروهای «اپوزيسيونل» گشوده و فرصت نوينی را برای آنها فراهم می سازند. چرا که کافی است تا «وجه اشتراک» خاصی يافت شود که همهء اين نيروها به آن اعتقاد عملی پيدا کرده باشند.
اين «وجه اشتراک» می تواند عموواً دارای دو بعد و دو خاصيت باشد. از يکسو، با تکيه بر آن، راه همکاری و همدلی بين نيروها هموار می شود و، از سوی ديگر، همکاری و همدلی عملی فضائی را فراهم می سازد تا نيروها به اختلافات مابين خود نيز رسيدگی کرده و بر پوچی اغلب آنها واقف شوند.
بر اساس همين کارکرد دوگانهء «وجوه اشتراک» نيز هست که فرمولبندی آنها از حساسيت بسيار بالائی برخوردار می شود؛ بطوری که می توان يقين داشت که دوام و بقای اتحادها و همکاری های مابين نيروهای متعلق به «اپوزيسيون» به عمق کيفی و غنای کارکردی اين وجوه اشتراک بستگی تام دارد.
4
نمونه ای از کارکرد يک «وجه مشترک» در ميان خواست های نيروهای رنگارنگ و گاه در تضاد با هم «اپوزيسيونل» را، که به پيروزی آنها بر حاکميت انجاميده است، می توان در جريان جنبش مشروطيت ديد. اين جنبش با خواستاری ايجاد «عدالتخانه» بحرکت افتاده و ادامه يافت. خواستاری عدالتخانه به تأسيس «مجلس شورای ملی» انجاميد و اعتقاد به «ملی» بودن اين «مجلس» نشان از پايان دوران ماقبل مدرن تاريخ کشورمان و ظهور «ملت» همچون مالک اصلی حاکميت بود. اين «وجه مشترک»، همچون بولدوزی که سنگ و خاک را از جلوی راه خود برمی دارد و جاده را صاف می کند، نه تنها به توانست سلطنت مطلقه را به نوعی پادشاهی مشروطه (با همهء نواقص اش) تبديل کند و ، در نتيجه، به دوران سلطهء بی امان سلطان بن سلطان ها پايان دهد، بلکه کوشيد و تا حد زيادی توانست بر يک نيروی سنتی و ضد حاکميت ملت ديگر نيز، که مجموعهء دينکاران امامی (يا «روحانيت!») نام داشت، دهانه بزند و کارش به آنجا کشيد که مهمترين نمايندهء اين نهاد، شيخ فضل الله نوری، همچون بيرق تسليم سنت در برابر جهان نو، بر سر داری که به فتوای بخش ديگری از دينکاران بر پا شده بود، در اهتزاز درآيد.
از آن پس وجود يک وجه مشترک پايه ای همچون «حاکميت ملت» و برپائی «دارالشورای نمايندگان ملت» صحنهء سياسی ايران و نيروهای داخل آن را بکلی دگرگون کرد و فضاهای تازه ای را آفريد که پرداختن به آن در حوصلهء اين يادداشت نمی گنجد.
5
جالب است توجه کنيم که شکست «نهضت ملی» به رهبری دکتر مصدق نمونهء بارزی از عدم توفيق نيروهای «اپوزيسيونل» در رسيدن به يک «وجه مشترک» کارا نيز می تواند باشد. «نهضت ملی» در آن دوران دارای مبانی مهم ضد استعماری و استقلال طلبانه بود که سر جمع در جريان ملی کردن صنعت نفت ايران فرصت تجلی يافت. اما اين مبنا نتوانست به سطح يک وجه مشترک عام که بتواند همهء نيروهای «اپوزيسيونل» را بهم متصل سازد فرا برويد. علت را بايد در همزمانی و موازی شدن شعار استعمارستيزی و استقلال خواهی با انديشه های انترناسيوناليستی و اردوگاه سوسياليسم استالينی جستحو کرد که در ذات خود با آن ديگری تخالف داشت و موجب آن شد که نيروهای طرفدار شوروی نيروهای ملی استقلال طلب را بکلی خنثی و آچمز کنند.
در همين جريان، البته، نمونه سی ام تير 1330 را نيز داريم که طی آن همهء نيروهای «اپوزيسيونل» بر سر مخالفت با تشکيل دولت قوام السلطنه و خواستاری بازگشت دکتر مصدق به قدرت توافق کرده و اجازه ندادند که دولت قوام چند روزی بيش ادامه يابد. اما اين وجه مشترک بسيار ضعيف و گذرا بود چرا که نمی توانست اختلافات عميق بين نيروهای سه گانهء ملی، مذهبی و استالينيستی را در خود حل کرده و کل «اپوزيسيون» را به وحدتی پايدار تا پيروزی رهنمون شود. قوام رفت و مصدق بازگشت اما از همان فردای بازگشت او مخالفت ها ديگرباره همچون آتشفشانی از کينه و عداوت سرباز کرده و نيروهای اپوزيسيون را چنان بدست يکديگر تخليل برد که دو سال نشده، حاکميت توانست دکتر مصدق را به اتهام خيانت محاکمه و خانه نشين کند.
6
از ماجرای «همه با هم» سال 1357 نيز نمی توان به آسانی گذشت. بر خلاف جنبش مشروطه که بر اساس «خواستن» ايجاد نهادهای دولت ـ ملت مدرن وحدت نيروها را ممکن ساخته بود، در انقلاب 57 وجه اشتراک در «نخواستن» استوار بود. همه بر اين توافق کرده بودند که «شاه بايد برود» و هر نيروئی در اين انديشه بود که وقتی سد شاه از ميان برداشته شود ميدان برای تاخت و تاز فراهم شده و می توان رقبا را پس زده و خود خلاء خاصل در حاکميت را پر کرد. همين وجه اشتراک «منفی» نيز بود که موجب شد ارتجاعی ترين نيروها را بر صحنه حاکم کرده و اجازه دهد که از فردای رفتن شاه اين نيروی ارتجاعی که قدرت خود را نه از انديشه های انسانمدار مدرن که از سنت های قرون تاريک وحش و قبيله مداری می گرفت بر بقيه حاکم شود.
بنظر من، درسی که انقلاب پنجاه و هفت به ما می دهد آن است که تنها توافق بر خواست های «منفی» و «نفی کننده» نمی تواند زمينه ساز حرکت های سازنده و پيشروی آينده باشد، چرا که چنين توافقی بخش اعظم ليوان را خالی باقی می گذارد و هيچگونه تضمينی را برای آيندهء همکاری نيروهای «اپوزيسيونل» فراهم نمی آورد. شتاب نفی کننده امکان آن را فراهم می آورد که هر نيروی عوامفريبی بتواند وجوه اثباتی کار را به نفع خود تعريف و کارآمد کند. همانگونه که خمينی توانست شعار از درون متضاد ِ «جمهوری اسلامی» را به شعار های بازمانده از جنبش مشروطه و نهضت ملی (يعنی: آزادی و استقلال) سنجاق کرده و از پيش از پيروزی انقلاب شکست هر دوی آن شعار ها را به سود «اسلام عزيز» اش تضمين نمايد.
7
پس، تاريخ اتحاد و ائتلاف ها و «همه با هم» شدن های معاصر کشورمان را می توان به محطيی آزمايشگاهی تشبيه کرد که اگر ذره ای عقل در کله مان باشد می توانيم از آن درس هائی سودمند بگيريم. من، به سهم خود، دو سه درسی را که از تاريخی گرفته ام که بيش از نيمی از آن را به چشم ديده ام، چنين خلاصه می کنم:
1. نيروهای «اپوزيسيونل» بايد هشيار باشند که بموازات روند تضعيف حاکميت لازم است که به جستجوی «وجوه اشتراک» مابين خود برآيند، نه اينکه به تصور غنيمت شمردن فرصت به سود خود به تضعيف و تحليل نيروهای ديگر برآيند و، در نتيجه، درست در آن لحظه ای که ملت چشم انتظار وحدت آنها است آنها دست به شعله ور ساختن آتش تفرقه در بين خود بزنند و زمانی به اين خطای مهلک خود پی ببرند که به تنهائی قادر به رسيدن به پايان خط مسابقه نيستند که حريف بهترين هاشان را تسليم جوخه های اعدام کرده است.
2. می خواهم بگويم که در لحظات ضعيف شدن حاکميت سرکوبگر و ناخواسته، همواره، در اردوگاه اپوزيسون آن دو نيروی مخالف هم دست به کار می شوند. يکی نيروی جاذبه ای است که همه را به اتحاد با يکديگر می خواند و می کشاند و ديگری نيروی دافعه ای است که هر نيرو را ترغيب می کند که ـ به سودای رسيدن يکه تازانه به قدرت ـ بقيه را تضعيف و ناکارآمد کند. اگر رهبران نيروهای متعلق به اردوگاه «اپوزيسيونل» به وسوسهء اين نيروی دوم اعتنا و توجه کنند به دست خود گور آمال خويش را کنده اند.
3. در جستجوی «وجوه اشتراک» بايد دقيق بود که ديوار را بر روی شالوده های نفی کننده و منفی نگذاشت. چنين شالوده ای هم اکنون در بين اپوزيسيون مشغول شکل گرفتن است. همه قبول کرده اند که «حکومت اسلامی» بر بنياد «ولايت مطلقهء فقيه» بايد برود! اما آشکار است که اگر از هم اکنون بر روی شالوده های اثباتی فردای ايران کار نشده و بر سر آنها توافق به عمل نيايد احتمال رسيدن به وضعيتی شبيه وضعيت حکومت اسلامی بر آمده از انقلاب 57 زياد است.
4. و در غياب چنين شالوده های اثباتی است که اکنون شاهد آنيم که انواع پيشنهادات برای فردای ايران از سوی نيروهای «اپوزيسيونل» بر روی ميز قرار می گيرد. از «ولايت مشروطه فقيه» و «تاکيد بر وجه "جمهوری" (در عبارت "جمهوری اسلامی") و «جمهوری اسلامی بی ولايت فقيه» و «جمهوری اسلامی شورای ملی مقاومت هواحواه دموکراسی» گرفته تا «جمهوری ايرانی» و «پادشاهی پارلمانی» همه و همهء پيشنهادات مطرح شدهء طی ساليان گذشته و بخصوص ماه های اخير محسوب می شوند که بر روی ميز قرار دارند بی آنکه نيروهای «اپوزيسيونل» درگير در مبارزه بتوانند بر سر يکی از آنها توافق کنند.
4. علت روشن است: در همين دوران پيش از پيروزی نيز هر يک از اين خواست ها بقيهء خواست ها را نفی می کند و، در نتيجه، نمی تواند وجه اشتراکی برای اتحاد نيروها شود. گزينه های «ولايت مشروطه فقيه» و «تاکيد بر وجه جمهوری» و «جمهوری اسلامی بی ولايت فقيه» کلاً بر بنياد «اسلامی» نگاه داشتن حکومت آيندهء ايران طراحی شده اند و تمام نيروهای مخالف مذهبی بودن حکومت را دفع می کنند. همين گونه است «جمهوری اسلامی» مجاهدين که با همهء بيانييه های شورای ملی مقاومت شان همچنان «اسلامی» است. گزينهء «جمهوری ايرانی» (در شکل ظاهری خود لااقل) از هم اکنون شکل حکومت آيندهء ايران را تعيين می کند و فقط می تواند جذب کنندهء نيروهای جمهوری خواه گوناگون باشد. همينگونه است گزينهء «پادشاهی پارلمانی» که نافی گزينهء جمهوری است. بدين سان اگرچه روز به روز توافق بر خواست منفی ِ ناظر بر انحلال حکومت اسلامی ريشه دارتر می شود مسئله توافق بر سر خواست های اثباتی بصورتی معلق مانده است؛ تعليق مهلکی که می تواند همهء نيروهای «اپوزيسيونل» را برای سالها به ناکامی فاجعه بار بکشد.
5. اما، بنظر من، در حال حاضر، آنچه عايق رسيدن به گزينه ای اثباتی برای اتحاد است عدم توجه به تشابه عميقی است که در پشت گزينه های متخالف مزبور وجود دارد. و فکر می کنم که اگر به اين تشابه بنيادی توجه بيشتری مبذول شود می توان ديد که پيمودن راه اتحاد عمل، در عين پذيرش گوناگونی در عقيده و سليقه، کار مشکلی نخواهد بود. توضيح می دهم:
8
براستی اگر بنای همهء نيروها بر خواستاری آزادی عقيده و فعاليت سياسی باشد و دستيابی به قدرت سياسی نه در جهت تحميل يک مذهب و مکتب بلکه در راستای تأمين آزادی برای همهء مذاهب و مکاتب و خدمتگزاری به آحاد متساوی الحقوق ملت برای ارتقاء سطح زندگی و احساس خوشبختی و تعلق به کشور در آنها باشد چرا نيروها نتوانند بر اصل «سکولاريسم دموکراتيک و مبتنی بر حقوق بشر» ـ که هيچ جبهه و فعاليتی را نفی نمی کند اما برای حفظ بقيه از افتادن حکومت به دست يک گروه ايدئولوژيک ممانعت می نمايد ـ توافق کنند؟
اينجا است که بنظرم می رسد که در موقعيت کنونی کشورمان تنها نيروهائی به اين اصل مهم و متحد کنندهء اثباتی بی اعتنائی می کنند که «ريگی به کفش دارند» و می خواهند خمينی وار و «خدعه آميز» هم از دموکراسی سخن بگويند و هم مذهب و مکتب شان را بر نسل های آيندهء کشورمان تحميل کنند.
و اينگونه است که اغلب جنبش ها و انقلاب ها به تغيير حاکميت ها می انجامند اما سلطه و سرکوب ملت های بجان آمده دست نخورده باقی می ماند.
==============================
ای ـ ميل شخصی اسماعيل نوری علا
محل اظهار نظر در مورد اين مقاله:
Your e-mail address:
(در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)
©2004 - Puyeshgaraan | E-mail | Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA