به جمعه گردی های اسماعيل نوری علا خوش آمديد آرشيو کلي آثار | مقالات | اسلام و تشيع | ادبيات، تاريخ، فرهنگ | جمعه گردي ها | شعرها | فايل هاي تصوير و صدا | کتابخانهء اينترنتي مصاحبه ها | فعاليت ها | شرح حال | آلبوم هاي عکس | نامه هاي سرگشاده | صفحات در قلمرو فرهنگ | دربارهء خط پرسيک | تماس پيوند به درس هاي دانشگاه دنور | پيوند به پويشگران | پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد | پيوند به بخش انگليسي کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو جمعه 21 خرداد 1389 ــ 11 جون 2010 |
هنوز هم در ستايش بايکوت؟*
يک سال از انتخابات 88 گذشت. خيلی ها از مدتی پيش قلم به دست گرفته و مشغول بررسی دست آوردها و از دست داده های يک سالهء گذشتهء ملت ايران اند. من اما به اين هم می انديشم که ـ بعنوان نويسنده ای که هر جمعه مطلبی را در ارتباط با سپهر سياسی ايران منتشر کرده و، لاجرم، هم قبل از انجام انتخابات و هم پس از آن می نوشته است ـ خودش، و همفکران و همدلانش، چگونه حاصلی در اين ماجراها داشته اند.
مواضع سياسی من در تمام دوران مهاجرت بلند سه ساله، و بخصوص در ده سالهء اخير که دور تازه ای از فعاليت های اجتماعی را آغاز کرده ام، بر دو پايه مستقر بوده است: تبليغ برای امتناع از (يا «بايکوت») شرکت در هر گونه انتخابات مربوط به حکومت اسلامی (که با کمک انجام انتخابات می خواهد ظاهر «جمهوری» بخود بگيرد) و کوشش برای جا انداختن اين فکر که حکومت اسلامی در همهء شکل هايش بايد منحل شده و حکومتی سکولار (بعنوان ضامن آزادی های سياسی و مذهبی و عقيدتی و اجتماعی و خصوصی) جايگرين آن شود. پس، حاصل کار من نيز با همين دو سنجه قابل اندازه گيری است.
از اين منظر که به ماجرا می نگرم می بينم آنچه که در يک سالهء اخير حاصل شده کلاً از لحاظ سنجهء دوم مثبت و به نفع «انحلال طلبان ِ سکولار» بوده است. رقبای آنها، چه در اردوگاه بنيادگرائی و چه در جبههء اصلاح طلبی ِ مذهبی از يکديگر شکست های سخت خورده و کار را به تضعيف کلی يکديگر کشانده اند و، لاجرم، هر چه از نيروهای اين دو کاسته شود دست آورد سکولارهای انحلال طلب خواهد بود.
اما، در مورد آيندهء سنجهء اول ـ بايکوت انتخابات ـ هنوز نمی توان به شکلی قاطع قضاوت کرد. تا روزی که ادعای «جمهوری» بودن حکومت فعلی برقرار است، بساط انتخابات هم ـ در موارد و تواترهای گوناگون، برقرار خواهد بود و لذا همچنان می توان پرسيد که آيا تجربهء انتخابات 88 بر تعداد بايکوت کنندگان نمايش های انتخاباتی آينده افزوده و يا از جمع آنان کاسته است؟
من خود در اين مورد قضاوت نمی کنم اما بنظرم می رسد که هر گونه پاسخی به اينگونه پرسش ها به زمينه چينی هائی نياز دارد که خودم آنها را در پيش و پس انتخابات گذشته در جمعه گردی هايم مطرح کرده ام. پس، بجای پاسخ دادن به اين پرسش، تکه هائی از چند مقالهء سال پيشم را، همچون يادداشت های هفتگی يک آدم علاقمند به سرنوشت سياسی کشورش، پشت هم کرده و يافتن پاسخ را به عهدهء خود شمای خواننده می گذارم:
جمعه11 ارديبهشت ماه 1388 ـ 1ماه مه 2009
جايگاه گزينهء «بايکوت» در انتخابات پيش رو(1)
در جوامع متمدن و دموکرات، گزينهء «بايکوت انتخابات»، حتی بی آنکه شخص يا تشکيلاتی آن را اعلام کند، و در هر مقياس شخصی يا گروهی، همواره می تواند، در هر انتخاباتی، بعنوان يک عمل سياسی فعال، حضور و کارائی داشته باشد و «بايکوت کنندگان» (که در ادبيات سياسی ما «تحريميان» نام گرفته اند) ـ اگر بتوانند، با آوردن منطق و شواهد آشکار، نشان دهند که گزينهء «بايکوت» دارای اثرات مهم و سرنوشت سازی است ـ خواهند توانست از اين ابزار برای پيشبرد کار خود استفاده کنند. اين امر به هيچ روی به ما و و روياروئی مان در انتخابات گوناگونی که در وطن مان انجام می شوند محدود نيست و جزو حقوق عام و ابزاری در مبارزات مدنی و بدون خشونت همهء جوامع و ملل بشمار می آيد.
[در ايران] در عمل و طی سی سالهء اخير، مکرراً نشان داده شده که در چهارچوب حکومت اسلامی مبتنی بر ولايت مطلقهء فقيه، استقرار دموکراسی، جز توهمی خوش بينانه و ساده لوحانه نيست، و نظريه پردازان مذهبی اين حکومت حتی تا آنجا پيش رفته اند که حقانيت (مشروعيت) شخص ولی فقيه را نه از مردم که از جانب عالم غيب می دانند؛ و بقيهء کسانی هم که از جانب مردم انتخاب می شوند، چه قبل و چه بعد از انتخاب شدن، بايد اجازهء فعاليت خود را به تأييد ولی فقيه برسانند؛ آنگونه که انتخاب مردم بيشتر حکم «توصيه به حاکم» را پيدا می کند و تنها در صورتی اجرائی می شود که به تأييد ولی فقيه رسيده باشد. پس، در حکومت اسلامی، همهء «منتخبين مردم» مشروعيت مقام خود را از ولی فقيه دريافت می کنند و نه از مردم، و کارگزار اويند و نه ملت ايران.
[اما] رژيم ولايت مطلقهء فقيه اصرار بسيار دارد که، در نيمهء اول قرن بيست و يکم (که در آن قبايل زولوی آفريقا نيز به دموکراسی و انتخابات آزاد روی آورده اند) خود را برآمده و برخوردار از حمايت توده های مردم بنماياند و، در اين راستا، علاوه بر ترتيب دادن سفرهای استانی رهبر و رئيس جمهور ـ که کل آنها بصورت نمايش هائی کارگردانی شده و بمنظور نشان دادن محبوبيت مقامات رژيم انجام می شوند ـ می کوشد تا با برگزاری انتخابات گوناگون و کشاندن مردم به پای صندوق های رأی (که حدود نتايج آن قبلاً بوسيلهء نظارت استصوابی مشخص شده)، تصوير و سند حقانيت (مشروعيت) خود را به رخ مردم جهان بکشد. يعنی، در دنيائی که حقانيت حکومت ها از طريق رأی مردم به دست می آيد، حکومت خداسالار ولايت مطلقهء فقيه نيز می خواهد، با انجام نمايش انتخابات، جايگاه و پايگاه مردمی خود را به رخ ديگران بکشد.
اما،.. از آنجا که مردم شرکت کننده می توانند، بی اعتناء به همهء نظارت های استصوابی، هنگام رسيدن به صندوق رأی، هر نامی را که بخواهند روی ورقهء رأی نوشته و در صندوق بياندازند، و صندوق های رأی هم، بی دخالت های عامدانه، هميشه راستگو خواهند بود، رژيم ناچار است تا بهر صورت که می تواند دهان اين راستگو را ببندد و، با انواع تقلب، دروغ هائی خودساخته را در آن بنشاند. مثلاً، در انتخابات چهار سال پيش ديديم که آقايان رفسنجانی و کروبی و معين (سه رقيب خودی ی آقای احمدی نژاد) يک صدا بر تقلبی بودن انتخابات انجام شده صحه گذاشتند و حتی چون می دانستند که رهبری و عمالش گوش شنوا ندارند، شکايت به خدا بردند.
بدينسان، انتخابات ـ با وجود ارادهء سرکوبگر و آزادی کش رهبران رژيم، نظارت استصوابی، امکان تقلب گسترده در صندوق ها و شمارش ها، غيبت کانديداهائی که مخالف لااقل بخشی از سياست های حکومت اسلامی هستند و محدود شدن کانديداها به چند چهرهء «خودی» ـ واجد چندان معنا و امکان تأثيرگزاری چندانی نيست.
در طی همين سی سال گذشته، دموکراسی خواهان و آزادی طلبان ايرانی، طبعاً و رفته رفته متوجه اين نکات شده و در طی دورهء بلندی از آزمايش و خطا فهميده اند که در مورد نمايشی به نام انتخابات، که کارکردش «مردمی نشان دادن» رژيم است، بايد واکنش سياسی عاقلانه ای نشان دهند و عده ای از ايشان اين واکنش را در شکل «بايکوت کردن انتخابات» و اجتناب از نزديک شدن به صندوق های رأی مناسب يافته اند.
در اين زمينه، مهمترين دلايل بايکوت کنندگان انتخابات چنين بوده است:
از آنجا که دليل اصلی حکومت برای اجرای نمايش انتخابات نشان دادن حقانيت (مشروعيت) و پايه های مردمی خويش است، خودبخود، شرکت نکردن در انتخابات عملی برای مخدوش ساختن اين «حقانيت» بشمار می آيد و اگر اکثريتی از مردم دست به بايکوت انتخابات بزنند، رژيم ديگر نخواهد توانست بعنوان نمايندهء برآمده از ارادهء مردم عمل کند و سخن بگويد و موقعيت اش در چشم حاميان خارجی اش نيز متزلزل می شود و افکار عمومی بين المللی هم خواهد توانست با قدرت بيشتری روی رژيم فشار آورد تا، مثلاً، حقوق بشر را رعايت کند، دست به کشتار وسيع نزند، شکنجه نکند، و يا در تقويت تروريسم بين المللی نکوشد.
اما از آنجا که «بال اصلاح طلب رژيم»، چه بخواهد و چه نه، کارکردی در راستای توهم آفرينی در مورد اصلاح پذيری حکومت اسلامی دارد، بايکوت کنندگان لازم می بينند تا کسانی را که ساده لوحانه برای شرکت خود در انتخابات شرط می گذراند، به شرکت در بايکوت انتخابات قانع کنند تا بخش توهم آفرين رژيم کنار رفته و کارکرد منحوس بخش واقعی اما اغلب پنهان آن نمايان شود و مردم در يابند که ماهيت واقعی اين رژيم چيست.
بهر حال، پرسش مهم آن است که مردم چه خواهند کرد؟ مخالفان بايکوت معتقدند که در انتخاب پيش رو، گزينهء «بايکوت» جايگاهی نخواهد داشت و مردمی خسته از بدکاری های دولت احمدی نژاد مصممانه به انتخاب يک رئيس جمهور اصلاح طلب روی خواهند آورد، چرا که در تجربهء سال 84 بايکوت نقش مخرب خود در ويران کردن کشور را نشان داده است و بر اثر اين تجربه مردم بقدرت رأی خود در شکل دادن به امور کشور واقف شده اند.
بنظر من می رسد که اين سخن چندان دور از حقيقت نيست، و در ميانهء بحث های مابين طرفداران بايکوت، شرکت مشروط، و شرکت بلاشرط در انتخابات، اجماع مخالفان حکومت، يا حتی مخالفان رياست آقای احمدی نژاد، بر اين نظر است که «بايد از فرصت انتخابات پيش رو استفاده کرده و آدم معتدلی را جانشين مسئول فعلی قوهء اجرائيهء کشور کرد؛ آدمی که در برنامه های خود مسائل مختلفی را در راستای حفظ حقوق مردم گنجانده باشد».
واقعيت آن است که در داخل کشور، در گيری با مشکلات روزمره ای که حکومت بسياری از آنها را عامداً و برای مشغول داشتن و دواندن و خسته کردن مردم اختراع می کند، می تواند باعث شود که انديشيدن به «کوتاه مدت» معنای عينی تر و ملموس تری داشته باشد. چرا که، بهر حال قرص مسکنی به نام «درد کمتر اما طولانی تر» گزينه ای است که خيلی از بيماران آن را مناسب تر و راحت تر می يابند.
جمعه 25 ارديبهشت ماه 1388 ـ 15 ماه مه 2009
مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها (2)
بنظر می رسد که، پس از انتخابات رياست جمهوری سال 1384 که نظريهء «بايکوت (تحريم) انتخابات» مورد توجه عدهء زيادی از تحصيل کردگان و اعضاء طبقهء متوسط ايران قرار گرفت، طرفداران يا معتقدان به شرکت گستردهء مردم در انتخابات، در اين دوره توانسته اند نظرات خود بصورتی منسجم و، به ظاهر قانع کننده، بسته بندی کرده و به کمک آن دست به اقدامات تهاجمی و طلبکارانه زده و با انداختن تقصير بقدرت رسيدن احمدی نژاد به گردن «تحريميان»، بکوشند تا گزينهء شرکت در انتخابات را در حوزه های مختلف اجتماعی تبليغ کنند.
در تنظيم اين بسته بندی کوشيده شده تا ايرادات و استدلالات موافقان بايکوت (تحريم) ناديده گرفته نشده و حتی با اغلب آنها توافق شده و در پی آن «راه گريزی» پيش روی مردم قرار داده شود که وعده می دهد با اجرای آن زندگی روزمره شان بهبود چشم گير خواهد يافت.
آنها می گويند: «با وجود اينکه می دانيم رژيم می خواهد با نشان دادن ميزان بالای شرکت مردم در انتخابات "پايه های مردمی" و "مشروعيت" خود را به رخ مخالفان ايرانی و غير ايرانی اش بکشد، اما تجربهء دوران اصلاحات و دوران احمدی نژاد نشان داده است که شرکت کردن يا نکردن مردم در انتخابات مسلماً در نتيجهء آن ـ که مستقيماً با زندگی روزمره شان سر و کار دارد ـ مؤثر است. و درست است که کانديداها بايد از صافی شورای نگهبان بگذرند و در وفاداری شان به رژيم ولايت فقيه و قانون اساسی حکومت اسلامی شکی نباشد اما، بهر حال، در بين افکار و نحوهء مديريت اين کانديداها تفاوت های آشکاری وجود دارد و، در نتيجه، بايد کوشيد که از طريق شرکت وسيع در انتخابات کانديدای "کمتر بد" را از صندوق بيرون کشيد».
آنها، با کمک اين بسته بندی يا «فرمول»، توضيح می دهند که اين «مردم» بودند که در سال های 1376 و 1380 در انتخابات شرکت کردند، خاتمی را به رياست جمهوری رسانده و سپس او را در آن سمت ابقا کردند، اما در انتخابات 1384، با امتناع از شرکت در انتخابات و رأی ندادن به معين يا رفسنجانی و يا کروبی، موجب شدند که احمدی نژاد برنده شود و چهار سال فرصت پيدا کند که اين بلا را به سر ما بياورد. پس، به جبران آن کوتاهی که در 1384 اتفاق افتاد و ضررش هم نصيب مردم شد، اين بار حتماً بايد در انتخابات شرکت کرد و کوشيد تا احمدی نژاد از صندوق بيرون نيايد و آنگاه ـ اگر شد ـ کانديدای قابل قبول تری، مثلاً، کروبی يا موسوی، را به جای او نشاند.
بطوری که می بينيد، اين بسته بندی می کوشد تا يک «واقعيت ملموس» را به پيش جشم مردم آورد و آن اينکه دوران خاتمی از دوران احمدی نژاد بهتر بوده است و جلوه های اين بهتر بودن را هم می توان در عرصه های گوناگونی نشان داد و اين «تفاوت محسوس» بخاطر نوع نگاه و نوع مديريت خاتمی و يارانش بود که آن «روزگار خوش» را برای مردم فراهم ساخت.
آنها، پس از طرح اين «واقعيت ملموس»، توضيح می دهند که فراز آمدن خاتمی برخلاف ميل رهبر و «دولت پنهان» (اصطلاحی که اصلاح طلبان سکه زدند) بوده است چرا که آنها نتوانسته اند، در مقابله با مردم، از حدوث اين واقعه جلوگيری کنند و به همين دليل هم، در طول هشت سال حکومت اصلاح طلبان، همواره بصورتی منظم (هر 9 روز يک بحران!) چوب لای چرخ آنها گذاشته اند؛ حال آنکه، در چهار سال حکومت احمدی نژاد، رهبر و شورای نگهبان و نيروهای مسلح، همگی، با او همکاری داشته اند.
آنها، در پی اين دو استدلال (يکی تجربی و ديگر مبتنی بر استدلال نظری) به حرف اصلی خود رسيده و می گويند: پس، شرکت مردم در انتخابات می تواند، عليرغم ميل رهبر و دولت پنهان، کسی را بقدرت برساند که «آدم آنها» نيست و می تواند ـ در محدودهء تنگ توانائی های خود ـ به نفع مردم عمل کند. مردم هم، با شرکت وسيع خود در انتخابات، می توانند نقشه های رهبر و دولت پنهان برای ابقای نکبت حکومت احمدی نژاد را خنثی کنند.
من اما فکر می کنم... از آنجا که رژيم آگاهانه، و به استناد بنيان های عقيدتی اش، خود را از کل مردم جدا می داند و لزوماً منافع اش همواره با منافع مردم يکی نيست، بنيانگزاران آن کوشيده اند تا، در قانون اساسی حکومت اسلامی و اصلاحيه های آن، بين مردم و نظام يک «لايهء ضربه گير» بوجود آورند که از دو نهاد رياست جمهوری و مجلس شورای اسلامی شکل می گيرد. به لحاظ وجود اين «لايه»، مردم «حق دارند» نمايندگان خود را انتخاب کرده و به اين دو نهاد بفرستند و از آنها بخواهند که ـ بعنوان وکلای آنها ـ جامعه را اداره کنند. اما، در عين حال، حاکميت هم «حق دارد» مواظب باشد که عمل مردم مصلحت رژيم را دچار تزلزل و خطر نکند. پس، از يک سو، به کمک نظارت استصوابی، همهء کانديداها را از صافی مصالح خود می گذراند و، از سوی ديگر، در امر انتخابات نيز دخالت موسوم به نظارت کرده و حتی تا روزی که مراسم تحليف برگزيدگان انجام نشده بر اين نظارت و دخالت ادامه می دهد، بی آنکه پس از آن نيز برگزيدگان «مصونيت» داشته باشند. چه رئيس جمهور و چه نمايندهء مجلس را همواره می توان بازداشت کرد، به محاکمه کشيد و از مقامش عزل کرد. معنای اين سخن آن است که اين خود رژيم است که، در همه حال، کوچکی و بزرگی ميدان بازی مردم در «لايهء ضربه گير انتخابات» را تعيين می کند و «محال است» که مردم بتوانند کسی را از صندوق ها بيرون بياورند که بخواهد کوچک ترين قدمی «خلاف مصلحت» رژيم بردارد.
جمعه 18 ارديبهشت ماه 1388 ــ 8 ماه مه 2009
بايکوت نمايش اقتدار ملت است (3)
بنظر من، نخستين کارکرد بايکوت مستقيماً به «واقعی کردن» بحث های درگرفته در حول و حوش انتخابات بر می گردد. اگر اوضاع اين روزها را با اوضاع خرداد ماه 12 سال پيش، و روند انتخاباتی که به پيروزی خاتمی انجاميد، مقايسه کنيم بلافاصله در می يابيم که اکنون کانديداهای خودی و دست آموز رژيم وادار شده اند تا شعارهای انتخاباتی خود را از آسمان هفتم خيالپردازی های آرزومندانه ای همچون تشکيل جامعه مدنی و برقراری دموکراسی اسلامی و گفتگوی تمدن ها، به زمين سخت واقعيت هائی همچون جمع آوری يا ادامهء کار گشت های انتظامی، توجه به خواست های زنان و دانشجويان، مطرح شدن مسئلهء انزوای سياسی کشور در جهان و نظاير آن بياورد. يعنی، آشنائی گستردهء مردم با «گزينهء بايکوت» موجب شده تا کانديداها، بمنظور منصرف کردن مردم از شرکت در بايکوت، بجای دادن شعارهای قشنگ و توخالی برای جذب آراء انتخاب کنندگان، به وعده های عينی (اما البته باز هم توخالی) روی آورده اند و اين موضوع باعث شده تا در فضای بستهء سياسی کشور بحث در مورد زيان های وارده از حکومت اسلامی بر کشورمان جای طرح نظريات تئوريک و فلسفی پر از مکر و حيله را بگيرد.
می دانم که خواهيد پرسيد چرا اين وضع دست آورد بايکوت کنندگان است؟ بنظر من، بايکوت کنندگان، با امتناع از شرکت در انتخابات چهار سال پيش، نشان داده اند که ـ در غياب تشکلات حزبی گسترده از يکسو، و در فقدان امکان همفکری های علنی و «خطرناک» دسته جمعی، از سوی ديگر ـ آن چنان قدرتی دارند که می توانند کانديداهای دروغگوی خوش وعدهء فلسفه باز بی عمل و محافظه کار را به شکست بکشانند؛ حتی اگر وضع خودشان بدتر شود.
همچنين، در مورد آن دسته از زنان و دانشجويان و اهل سياستی که می خواهند در ميدان بازی های انتخاباتی حکومت اسلامی حضور داشته و حتی شراکت کنند، می بينيم که اگر يکباره به فکر مطرح ساختن نظريهء «مطالبه محوری» افتاده اند، اين امر نيز دقيقاً بدان خاطر است که بايکوت کنندگان توانسته اند قبح شرکت گوسفندوار در «انتصابات» حکومت اسلامی را جا بياندازند و آنان را وادارند که، اگر برای خود ارزش و احترامی قائلند اما می خواهند در انتخابات شرکت کنند، لااقل مطالباتی را مطرح سازند و شرط و شروطی را در ميان آورند. خودبخود، گام نهادن در اين مسير، به هر مصلحتی که باشد، به گمان من، يک آموزش سياسی مهم در جامعه ای است که افرادش سنت فکر کردن بخود و مطالبات و نيازهای خويش را نداشته و تمرين نکرده اند.
بايکوت پديده ای سياسی، چند ضلعی، چند بعدی، و بسيار اثرگذار است، بخصوص در جوامعی که راه های بيان عقايد و مطرح ساختن نارضايتی ها را مسدود ساخته و، بموازات آن، می کوشند تا، بنا بر مصالح رژيم، نمايشی از انتخابات بپا سازند. در اينگونه جوامع، بايکوت، در عين بی خطر بودن و به خشونت نگرائيدن، حکم موتور حرکت دهندهء ماشين مبارزات سياسی را بازی می کند و، از يکسو، رژيم و از سوی ديگر، اپوزيسيون خودی و دست ساخت آن را وا می دارد تا يا کلاً بازی انتخابات را کنار بگذارند و يا به آن ندای خواهنده و آمری توجه کنند که از بخش خاموش و بايکوت کنندهء مردمی به گوش می رسد که در خانه ها مانده و از نزديکی حوزه های رأی گيری رد نشده اند تا مبادا در برابر دوربين های رسانه های بين المللی سياهی لشگر نمايش رژيمی قلمداد شوند که پس از سی سال عوامفزيبی هنوز تفاوت مردم با گوسفندان را درک نکرده است.
بايکوت وسيله ای برای قدرت نمائی ملت های در بند است و می تواند، در برابر رژيم های تا بن دندان مسلح، اقتدار ملی آزاديخواهان را به گونه ای قاطع به نمايش بگذارد، مصالحه کاران و مصلحت انديشان اگر بگذارند؛ چرا که، بقول شاملو، «سکوت سرشار از ناگفته ها است».
جمعه 15 خرداد ماه 1388ـ 5 جون 2009
آيا هفتهء آينده حساب نسل کنونی با نسل 57 صاف می شود؟ (4)
بر اساس خبرهائی که از عزم مردم ـ بخصوص جوانان ـ برای رفتن به پای صندوق ها می رسد، من اين نتيجه را می گيرم که با انجام انتخابات پيش رو، حساب نسلی که در سال 1357 انقلاب کرد و سی سال تمام بابت کاری که کرده بود از دو نسل بعدی خود فحش خورد و ناسزا شنيد، با نسلی کنونی که به پای صندوق های شعبدهء حکومت اسلامی می رود صاف می شود؛ چرا که اکنون تقريباً همگان اين واقعيت را پذيرفته اند که هرچه شرکت مردم در انتخابات پر شور تر باشد عمر رژيم اسلامی در ايران نيز درازتر خواهد بود و، در نتيجه، اگر آن «نسل جاهل!» حکومت اسلامی را به ايران آورد، اين «نسل عاقل!»، بمنظور راست و ريست کردن امروز خود، بقای رژيم را برای سال های آينده تضمين می کند.
و اين در حالی است که «آن نسل»، برای تغيير رژيمی که دوست نمی داشت، دست به انقلاب و خشونت و خون دادن و تخريب زد، حال آنکه امروز اکثر عقلای قوم ما که ريگی به کفش ندارند معتقدند که «اين نسل» می تواند، با بايکوت گستردهء انتخاب «دولت» اسلامی، پايه های «رژيم» اسلامی را متزلزل کند، بی آنکه خون داده و دست به تخريب وسيع نهادهای اجتماعی خود زده باشد.
جمعه 22 خرداد ماه 1388ـ 12 جون 2009
اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟ (5)
جمعه گردی های من، معمولاً، همزمان با صبح جمعهء تهران بروی اينترنت می رود و صبح جمعهء اين هفته مصادف شده است با ساعتی مانده به باز شدن نخستين شعبه های رأی گيری در انتخابات جديد رياست جمهوری ايران؛ حادثه ای که، بهر حال، يک ماهی را برای نسل جوان ما حلاوتی دگر بخشيده و طعم خوش آزادی و شادی و جوانی کردن را نشان شان داده است، طعمی که صميمانه آرزومندم به تلخی نگرايد و حکم روکش شيرين داروئی تلخ را پيدا نکند.
پس، اجازه دهيد که کار امروزم را، بعنوان کسی که سال ها است پای علم «بايکوت انتخابات» ايستاده، نخست از بديهيات آغاز کنم. همين امشب روشن خواهد شد که بخشی از مردم ايران در انتخابات شرکت کرده و برخی از رفتن به حوزه های رأی گيری امتناع کرده اند. نسبت اين دو گروه هم بزودی ـ البته با دستکاری ها و تقلبات مرسوم ـ آشکار خواهد شد. گمان ها بر اين است که اين نسبت، به لحاظ بيشتر شدن رأی دهندگان، کفهء آنها را در ترازوی سنجش سنگين تر از «هميشه» خواهد کرد. منظور از «هميشه» هم البته همان دوم خرداد 1376 است که با شرکت وسيع رأی دهندگان خواهان «تغيير» ـ که به آن نام «اصلاحات» دادند ـ همراه بود.
اما آيا اين سنگين شدن آن کفهء ترازو مرا ناراحت می کند؟ پاسخم ساده است: هم آری و هم نه. چرا که اگر نظر آنها که معتقدند شرکت در انتخابات به تغيير ماهيت رژيم می انجامد متحقق شود که مقصود من ِ نوعی هم، در معنای آرزوی رفاه و دلشادی ملت ايران، حاصل شده است و جای خوشحالی خواهد بود و نه ناراحتی. اما اگر اين بار هم تير شرکت کنندگان، مثل تجربهء دوم خرداد، بر سنگ بنشيند و بشکند، و نسل ديگری از دندهء اميد برخيزد و بر دندهء نوميدی فرو افتد، البته که جای ناراحتی بسيار دارد و مايهء افزايش ِ، بقول فردوسی، «آب چشم» است.
اما در اين صورت هم نمی توانم بر جنبهء مثبت آن رويداد چشم فرو بندم؛ چرا که هر نوميد شده ای از اصلاح ناپذيری رژيم اسلامی، گوشی تيز برای شنيدن سخنان کسانی خواهد داشت که مدام بر طبل اين «اصلاح ناپذيری» کوفته و خواهان گردهم آمدن همگان برای ساختن يک «آلترناتيو» غير دينی و غير ايدئولوژيک ـ يک آلترناتيو سکولار و دموکرات ـ هستند، و هر کار ديگری را هدر دادن انرژی ها و آرزوها و سوزاندن اميدها و امکانات می دانند. پس، نتيجه هرچه باشد، برای آدم هايي چون من، می تواند در کوتاه مدت ناراحت کننده و در بلند مدت شادی آور باشد.
نسل های آدمی نيز، همچون تک تک ما آدميان، از مسير مضرس و کج و معوج آزمايش ها و خطاها می گذرند، می آموزند که چگونه از خطاهای آينده بپرهيزند و شکست ها را تبديل به فرصت هائی نوين کنند. اين در ذات حيات انسان است و در ساحت اين امر گريزناپذير حياتی جای هيچ نوميدی نيست، هرچند که، چه بخواهيم و چه نه، نوميدی با داس تيز خويش دروگری است که از پس هر شکست فرا می رسد و به بريدن شاخه های آرزوی آدميان و نسل های آدمی می پردازد. و ما که اسير عمری به کوتاهی سه نسل هستيم اغلب حتی به آن نمی رسيم که تحقق اندکی از آرزوهامان را بچشم ببينيم. اما آينده همچنان، و بی ما، در راه است و با آدميانی از نسل و جنمی ديگر وعدهء ملاقات دارد.
پس، نتيجهء اين انتخابات هم، هرچه که باشد، نمی تواند ما را از اميدواری باز بدارد.
حکومت اکنون، برای جلب آراء مردم، رخت چرک خود را در مناظره های تلويزيونی می شويد و ابائی ندارد که در برابر دوربين ها اعتراف کند که سی سال است به جنايت و دزدی و فسادگری مشغول است و، در عين حال، سردارانش برای مردم چنگ و دندان نشان می دهند که از نيمه شب پنج شنبه ديگر کسی حق تظاهرات ندارد و نوعی حکومت نظامی برقرار می کند.
و بزودی ماهی ديگر خواهد گذشت و در «مزرع سبز فلک» «داسی نو» برخواهد آمد تا نسلی ديگر دريابد که «هنگام درو» ی «کرده» اش فرا رسيده است. من اميد شادمانی و پيروزی اين نسل بجان آمده را دارم و آرزو می کنم آنان همان نسلی باشند که تاريخ، برای برانداختن اين حکومت فساد و جنايت، در زهدان خويش پرورانده است.
آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی (7)
پريروز با يکی از آشنايانم، که چندين بار با من در اين بحث کرده بود که بايکوت کردن انتخابات اشتباه است، تلفنی گفتگو می کردم و می گفتم که آنچه با تقلب انتخاباتی و دفاع رهبر از آن رخ داد تاريخ ما را دو سه دهه جلو انداخته، رژيم را از مشروعيت تخليه کرده و چهرهء کريه حکومت ايدئولوژيک را آشکار ساخته است.
وقتی به پايان سخنان هيجان زدهء خود در مورد رستاخيز غرور آفرين مردم شرافتمند وطنمان رسيدم، مخاطبم، طعنه زنان، گفت: «فلانی، می بينی شرکت مردم در انتخابات چه زلزله ای آفريده و حکومت اسلامی را چگونه تا لبهء سقوط برده است؟ انصاف بده؛ اگر مردم بجای حرف ما به توصيهء شماها عمل کرده بودند و انتخابات بوسيلهء اکثريتی از مردم بايکوت شده بود اين وقايعی که تو با هيجان از آن سخن می گوئی اصلاً رخ می داد؟»
از حرفش دلم گرفت. راستش را بگويم، انتظار اين همه «وقاحت» را نداشتم: آدمی محاسبهء غلطی بکند، مجری سناريوی حريف اش بشود، و بعد هم که بخاطر آن اشتباه محاسبه عده ای را به کشتن و زخمی شدن داد، تازه مدعی شود که «انقلاب کنونی!؟» نتيجهء تشويق او برای شرکت مردم در انتخابات بوده است!
واقعيت قطعی اما آن است که نه موافقان و نه مخالفان بايکوت انتخابات، هيچکدام، دست دولت پادگانی و ولی فقيه را نخوانده بودند. ما بايکوتی ها می گفتيم که نظام خواستار شرکت گستردهء مردم است تا «پايه های مردمی» ی خويش را به رخ جهانيان بکشاند و برايش هم فرقی نمی کند چه کسی از صندوق های رأی بيرون آيد، چرا که هر چهار کانديدا را خود دست چين کرده است، و، پس، بايد با امتناع از رأی دادن، اين «پايهء مردمی» را هرچه ضعيف تر کرد.
توطئه گران هم تصور می کردند که در کانديداهای شکست خورده اشتها و توان اعتراض گسترده وجود ندارد و پس از اعلام نتايج قلابی انتخابات آنها اعتراضکی خواهند کرد و قضيه به خوبی و خوشی تمام می شود. اين را سابقهء واکنش های اصلاح طلبان در اينگونه مواقع به آنها نشان داده بود. مگر حکومت اسلامی تا کنون در انتخابات تقلب نکرده بود؟ مگر چهار سال پيش، در عين اينکه همين انتخابات را دولت آقای خاتمی انجام داده و آن را بهترين و سالم ترين اعلام کرده بود بود، آقايان رفسنجانی و کروبی و معين به صور مختلف تقلبی بودن همان انتخابات را تصديق نکرده بودند؟ اما آيا آن دفعه، در مقابل تقلبی که کروبی را خشمگين ساخت و رفسنجانی را وا داشت تا شکايت به خدا برد!، يکی از اين آقايان رو به رأی دهندگان کرد که بگويد «ديديد که پادگانی ها چگونه رأی های شما را ربودند؟» آيا يکی از آنها مردم را به شرکت در تظاهرات اعتراضی فراخواند؟ از نظر توطئه گران، بازِی، مثل چهار سال پيش، می توانست در همان صبح شنبه 23 خرداد تمام شود
يعنی، آنچه بصورتی که هم پادگانی ها، هم اصلاح طلبان، و هم بايکوت کنندگان را غافلگير کرد به خيابان ريختن مردم بود ـ همچون رستاخيزی بزرگ که در سی سال حکومت اسلامی سابقه ای نداشت. آنچه بازی را بهم زد خشم فروخفته برای سی سال و سرباز کردهء مردم در آن صبح شنبه بود. اصلاح طلبان ـ نمی گويم عامداً چرا که شايد «ساده لوحانه» قيد درست تری باشد ـ آنها به خيابان کشيده بودند اما پيش بينی نکرده بودند که در صورت نمايش تقلبی شمارش آراء مردم خشمزده به خيابان خواهند آمد.
آنها اين نکته را پيش بينی نکرده بودند که با اجرای نقش «دعوت کننده» اکنون بايد پاسخگوی «مدعوين فريب خورده» باشند. مگر آنها به مردم نگفته بودند که اگر به حرف بايکوت کنندگان گوش نکرده و وسيعاً در انتخابات شرکت کنيد حداقل دست آوردتان آن خواهد بود که از شر احمدی نزاد راحت خواهيد شد؟ مردم که به دعوت رهبر و احمدی نژاد، و تحت تأثير برنامه های مهوع صدا و سيمای حکومت اسلامی، به پای صندوق نرفته بودند و، در نتيجه، خشم شان در مرحلهء اول متوجه کروبی و موسوی می شد ـ اگر آنها بلافاصله تن به نتايج انتخابات می دادند و به خانه هاشان بر می گشتند.
اين واقعيت در شعار همان شنبه تجلی يافت. آن روز، معنای خواست مردم مبنی بر اينکه «کروبی، موسوی، رأی مرا پس بگير» آن بود که ما به اغوای شما رأی داده ايم و شما وظيفه داريد رأی ما را پس بگيريد. طلب مردم از کانديداها بود و نه از حکومت. آنها با حکومت مدت ها بود که تکليف خود را روشن کرده بودند و کاری به کارش نداشتند. اين آب را کانديداها ـ با تسهيلات موذيانهء فراهم شده از جانب پادگانی ها ـ در خوابگه مورچگان ريخته بودند. بدين سان، سير حوادث از کروبی و موسوی دو «رهبر جنبش اعتراض» ساخته بود و آنها بايد اين نقش را بازی می کردند؛ اما البته، در حد «اعتراض به نتايج انتخابات»، و آنها نيز در تمام هفتهء اول چنين کردند. پادگانی ها هم يک هفته به مردم و قهرمانان ناخواسته شان امکان دادند تا هرچه می خواهند فرياد بکشند و نامه پراکنی کنند و شعار بدهند تا انرژی شان به ته برسد؛ مهلتی که در ظهر جمعه 29 خرداد بايد با سخنان «فصل الخطابانه» ی رهبر به پايان می رسيد.
در آن ظهر جمعه، آنچه از دهان ولی فقيه ديوانهء قدرت و لگام گسيخته و شيطان صفت بيرون می آمد کلمه نبود، شلاق و چماق و گلوله بود. اما در ميان همان هياهو نيز، رهبر معظم فراموش نمی کرد که دو موضوع را از هم جدا کند. نخست رأی مثبت و 41 ميليونی مردم به حکومت اسلامی و رهبری آن، که مايهء خشنودی و مباهات ايشان شده بود و در مورد آن «مناقشه» ای وجود نداشت ، و ديگری اختلاف نظر در مورد نتايج شمارش آراء که راه حل داشت و می شد مورد نزاع را از طريق «مجاری قانونی» حل و فصل کرد. آنگاه، جلاد اسلامی بيان داشت که اما اگر اعتراض تظاهر کنندگان به «چيز ديگری» است اين اعتراض کار اراذل و اوباش و نوکران اجنبی است و بشدت سرکوب خواهد شد. و افزود که مسئوول خون های ريخته شده نيز نه ولی فقيه و دولت پادگانی، که کانديداهای شکست خورده اند که بخاطر جاه طلبی خودشان مردم را به خيابان ها کشيده اند.
و فردای آن روز، گلوله ای که از دهان ولی فقيه شليک شده بود صفيرکشان در سينه دختر جوانی در خيابان اميرآباد تهران اصابت کرد. او در برابر چشم دوربين بخود غلطيد، بر زمين نشست، دراز کشيد، لحظه ای به لنز دوربين خيره شد و يکباره خون از دهان و دماغش فواره زد، صورتش را پوشاند و آن چهرهء خون گرفته را به دست تاريخی سپرد که از آن لحظه ببعد فصل در هم پيچی حکومت ولايت فقيه، در دو وجه اصول گرا و اصلاح طلبش را، می گشود. ندا در برابر چشم جهانين چشم از زندگی فرو بست تا چشم نسل سوم انقلاب را بر اين واقعيت بگشايد که مشکل اش نه احمدی نژاد و قاضی مرتضوی که خامنه ای و ولايت فقيه و کل رژيم اسلامی است. چشم بستن ندا آغاز پايان حاکميت ولی فقيه و خواستاری صريح جدائی حکومت از مذهب و برقراری يک حاکميت سکولار و دموکراتيک بود. اگر اين پيام را در آن لحظه نگرفته ايد، گوش به افق تاريخ بسپريد تا پژواکش را از در و ديوار وطنمان بشنويد.
اما، حال بيائيد 22 خردادی را مجسم کنيم که اکثريت مردم ايران در سراسر ساعاتش در خانه مانده و به پای صندوق های رأی نرفته بودند. فردای آن روز، حکومت، همين رهبر و همين رئيس جمهور را داشت که اکنون دارد با اين تفاوت که پايه های مشروعيت اش بکلی ويران شده بود و بايد خود را آماده می کرد تا پای مذاکرهء محتوم خود با مغرب زمينيان در حالی بنشيند که می دانست مجّور است برای بقای خود به خيلی چيزها ـ از جمله پذيرفتن زبانی رعايت حقوق بشر ـ تن در دهد؛ و حداکثر ضرری هم که مردم می کردند آن بود که احمدی نژاد همچنان رئيس جمهور آبرو باخته شان باشد. اما مخالفان بايکوت کاری کردند که اين بار احمدی نژاد، با اقتداری 24 ميليونی، و رژيم، با ادعائی 41 ميليونی، بجای خود بمانند و در عوض، اين وسط، «مقداری جان جوان» (که خاک و خاشاک خوانده شدند) تلف شوند.
خوشبختانه، آمدن پر شور مردم به صحنه، هم ولايت فقيه و هم رژيم اش را کلاً لخت و فاقد مشروعيت کرده است. اما اين دست آورد اصلاح طلبان نيست، دست آورد فريب خوردگی آنها و بسر آمدن طاقت مردم از دست آنها است.
* اشاره ای است به يکی از جمعه گردی هايم که با عنوان «در ستايش بايکوت» چهار سال پيش (در جمعه 28 مهر 1385 - برابر با 20 ماه اکتبر 2006) منتشر شد:
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2006/ES.Notes.102006.boycott.htm
1. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/050109-ES-PU-Pros-and-Cons-of-Boycott.htm
2. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/051509-ES-PU-Kiss-of-Death.htm
3. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/052209-ES-PU-Power-of-Boycott.htm
4. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/060509-ES-PU-Settling-the-accounts.htm
5. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/061209-ES-PU-Who-makes-Alternative.htm
6. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/061909-ES-PU-Tearing-down-the%20-wall.htm
7. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/062609-ES-PU-Musavi-and-the-future-of-reformists.htm
==============================
ای ـ ميل شخصی اسماعيل نوری علا
محل اظهار نظر در مورد اين مقاله:
Your e-mail address:
(در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)
©2004 - Puyeshgaraan | E-mail | Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA