به جمعه گردی های اسماعيل نوری علا خوش آمديد

آرشيو کلي آثار   |  مقالات   |   اسلام و تشيع   |  ادبيات، تاريخ، فرهنگ  |  جمعه گردي ها  |  شعرها  |  فايل هاي تصوير و صدا   |  کتابخانهء اينترنتي

مصاحبه ها | فعاليت ها  |  شرح حال  | آلبوم هاي عکس  |  نامه هاي سرگشاده   |  صفحات در قلمرو فرهنگ دربارهء خط پرسيک  |  تماس 

پيوند به درس هاي دانشگاه دنور  |  پيوند به پويشگران  |  پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي  | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد  | پيوند به بخش انگليسي

کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو

جمعه 12 شهريور 1389 ــ  3 سپتامبر 2010 

ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است

اخيراً در اينجا و آنجای فضای بی در و پيکر اينترنت می بينم که، بعنوان يک دليل قاطع در مورد «شوونيستی» بودن انديشهء من، می نويسند که «فلانی معتقد به تز يک دولت ـ يک ملت است!» آنها همين يک دليل را برای متصف کردن من به اين صفت مضموم کافی می دانند. من، بدون آنکه بخواهم ايرادی کلی را متوجه منتقدانم کنم، و با يقين به اينکه اکثر آنها خود نخست می دانند که چه می گويند و آنگاه نظرشان را مطرح می کنند، بايد به شما اقرار کنم که ديگر در اين شک ندارم که گويندگان سخنانی از آن نوع که در بالا آمد بصورتی مفرط، و حتی چاره ناپذير، بی سواد و، در عين حال، از منطق به دور اند.

دليل اين سخنم نيز آنکه عبارت «يک دولت ـ يک ملت» بی شک و اساساً ماهيت يک «تز» را ندارد و يک «تعريف بين المللی» محسوب می شود از مفهومی که می توان آن را در دوران کنونی از اصطلاح سياسی ِ «کشور» مستفاد کرد.

اين نکته روشن است که يک «تعريف بين المللی» نمی تواند از آن من تنها باشد تا من بتوانم، با تغيير ذهنيت خويش، آن را بی اعتبار يا بی کاربرد کنم. انسان امروزين کرهء خاکی اش را به واحدهائی به نام «کشور» تقسيم کرده است و هر کشور را داری «يک ملت و يک دولت» می داند. همهء سازمان های بين المللی، همهء وزارتخارجه های گوناگون، و همهء روابط سياسی و ديپلماتيک مابين «واحدهای سياسی ِ» موجود بر سطح کرهء زمين نيز بر اساس همين تصور «کشور = ملت + دولت» بوجود آمده اند و، بنا بر اين، تا چنين تعريفی پا برجا است، و تا انسان تعريف ديگری را برای «واحد سياسی» نيآفريده، تنها همين عبارت «يک ملت ـ يک دولت» کاربرد واقعی دارد و ترکيبات ديگری همچون «يک دولت ـ چند ملت» و «چند دولت ـ يک ملت» دارای معنا و منطق قابل درکی نيست. برای مردم روی زمين، «کشور آمريکا» عبارت است از «يک ملت ـ يک دولت» و اين نافی واقعيت هائی از اين دست نيست که دولت آمريکا «فدرال» است، يا هر ايالت آن دولت محلی مخصوص بخود را دارد.

بر اين اساس، می توانم به صراحت بگويم آنها که بجای اصطلاح «اقوام ايرانی» از اصطلاح جعلی و غير علمی ِ «ملت های ايرانی» استفاده می کنند و آن را در برابر عبارت «يک ملت ـ يک دولت» قرار می دهند تنها عرض خود برده و زحمت ما می دارند. چرا که تنها در آن روز مبادائی که، مثلاً، ترکمن های ايران توانستند سرزمين خود را از جغرافيای سياسی ايران جدا کرده و کشور مستقل خود را بيافرينند، همگی خواهيم توانست از «ملت ترکمن» و «کشور ترکمنستان جنوبی» نام ببريم که دارای «دولت» معينی است، همانگونه که چنين کشور و ملت و دولتی هم اکنون در شمال شرقی مرزهای ايران وجود دارد. اما تا چنان روز مبادائی در داخل مرزهای سياسی کشور ايران ما دارای ملت ترکمن نيستيم؛ همانگونه که ملت کرد و ملت لر و ملت آذربايجانی وجود خارجی ندارند. منتقدان بيسواد به اين توجه نمی کنند که بکار بردن اصطلاحات درست سياسی به معنی سرکوب اقوام ـ حتی بخش های تجزيه طلب آنها ـ نيست و تنها از يک تعريف شناخته شدهء بين المللی بر می خيزد.

 

 

در عين حال، «ناسيوناليسم»، آنگونه که من بدان معتقدم و اين نکته را بارها در نوشته هايم آورده ام، به معنای «ملت محوری» (و نه «ملی گرائی») است و بر بنياد همين تعريف بين المللی از «ملت» ساخته شده است.

در تصور من از «ملت محوری»، همه چيز بر محور يک «ملت» که دارای دولتی منفرد و کشوری يکپارچه است اما در زير آسمان اش اقوام گوناگون، با زبان ها و مذاهب و فرهنگ ها و آداب رنگارنگ، زندگی می کنند که بايد در برابر قوانين و مقررات کشوری دارای حقوق کاملاً مساوی باشند.

و همين تصور «ملت محور» از «ناسيوناليسم» است که موجب می شود ما به دنبال وسيله ای بگرديم که بتواند از ايجاد «تبعيض» در بين آحاد ملت جلوگيری کند، و از آنجا که «دولت» صاحب توانائی ِ اعمال زور است، ما خواستار آن می شويم که مجموعه های نظری تبعيض آفرين (يعنی ايدئولوژی های مذهبی و غير مذهبی) در حکومت يک کشور راه پيدا نکنند. چرا که تجربهء دو سه قرن اخير نشان مان داده است که اعمال فرمول «حکومت + ايدئولوژی» حاصلی جز تکه تکه شدن ملت و سستی دولت و سقوط کشور نخواهد داشت. اگر ناسيوناليسم به معنای ملت محوری است، پس خواستاری برقراری «حاکميت کل يک ملت» نيز بيان ديگری از «ناسيوناليسم» است.

بدينسان، برای رسيدن به «حاکميت ملت»، يا «ملتی»، يا «ملی» (يعنی رسيدن به «ناسيوناليسم») بايد به وسائلی بيانديشيم که راه نفوذ ايدئولوژی به حکومت را سد می کنند. انسان عصر روشنگری وسيلهء جلوگيری نفوذ ايدئولوژی های مذهبی بداخل حکومت را «سکولاريسم» ناميد و ما اکنون، برای اينکه اين اصطلاح شامل ايدئولوژی های غير مذهبی هم بشود، صفت «نو» را به «سکولاريسم ِ» کلاسيک افزوده ايم.

بهر حال، نکته در اين است که اگر ناسيوناليسم به معنای «ملت محوری» باشد، و اگر «ملت محوری» در ساختار سياسی يک کشور به معنای «حاکميت ملی» گرفته شود، و اگر حاکميت ملی تنها با استقرار سکولاريسم نو ميسر باشد، آنگاه هيچ منطقی نمی تواند منکر وجود رابطه ای تنگاتنگ بين ناسيوناليسم و سکولاريسم شود و آنها را دو روی سکهء واحد «حاکميت ملی» نبيند.

 

 

حال، بر بنياد استدلال فوق، می توان به يک نتيجهء ديگر هم رسيد: هر صفتی جز صفت «سکولار» را به «ناسيوناليسم» بچسبانيم اين دومی را قلب ماهيت کرده و از معنا تهی ساخته ايم. و اين نکتهء بسيار مهمی است که بی توجهی به آن می تواند به زودی زود کشور ما را با مخاطرات بسياری روياروی کند، و آن نکته وجود زمزمه ای است که اين روزها در مورد «ايرانيت ِ اسلامی» و يا «ناسيوناليسم دينی» از جانب نيروی نظامی ـ سياسی خاصی، که احمدی نژاد مظهر آنها بشمار می رود، برخاسته است.

روشن است که «ملت مداری» با «دين مداری» در تضاد است؛ چرا که ملت از صاحبان اديان گوناگون و نيز بی دينان و کافران تشکيل می شود حال آنکه هر دينی امری و نهادی واحد است که فقط بخشی از ملت ـ بگيريم حتی اکثريت آحاد يک ملت ـ در زير آن جا می گيرد. حال اگر يک نهاد «دينی»، يا مذهبی از آن نهاد، به قدرت حکومتی دست پيدا کند، خود بخود، حکومت کشور شمول خود بر کليهء آحاد ملت را از دست داده و در خدمت دينمداران وابسته به دين حاکم قرار می گيرد، ملت بلافاصله به «خودی» و «ناخودی» تقسيم می شود، خطوط تفکيک کنندهء اين دو گروه به کمک وسائل مختلفی همچون حجاب و ادای آداب و آئين های مختلف معين می گردند، و حاکميت بخش بقدرت رسيدهء ملت بر بخش دور افتاده از قدرت آن با سرکوبی دم افزون تحميل و اعمال می شود.

اين نکته را آشکارتر بگويم: اين روزها، با توجه به بيزاری مردم از قرائت مذهبی ِ ارائه شده بوسيلهء حکومت اسلامی، و بی اعتمادی شان نسبت به دستگاه دينکارانی که روزی خود را با عنوان «روحانيون» معرفی کرده و به رهبری معنوی جامعه مشغول بودند، دولت احمدی نژاد و قدرت نظامی نشسته در پس پشت آن، کشور را آمادهء تجربهء نوينی می کنند و آن «مقدم داشتن ايرانيت بر اسلاميت اما همراه با حفظ اسلاميت مهدوی حکومت» است. در اين خيزش برای جابجائی قدرت، نظاميان پاسدار آشکارا قصد آن دارند که روحانيت خزيده در حکومت را به خانه هاشان بفرستند، دست آقازاده ها را که سه دهه است خون ملت را به شيشه کرده اند کوتاه کنند و، تا حدودی که خطوط ماهوی حکومت اسلامی کلاً از بين نرود، آزادی هائی را به ملت روا دارند، بی آنکه وجود اين آزادی ها بتواند درمان درد وخيم اقتصادی و معشيتی آنان باشد.

آشکار است که خيلی ها از اين تغييرات استقبال می کنند. فردائی را مجسم کنيد که رفسنجانی و ناطق نوری و خاتمی و موسوی و کروبی را دستگير کرده و همراه با آقازاده هاشان به محاکمه کشانده اند. نيز مجسم کنيد که سخت گيری در مورد حجاب و مشروب و معاشرت علنی زن و مرد هم تا حدی کاهش يافته است. همچنين مجسم کنيد که آقای پور پيرار يکباره کشف کرده که اتفاقاً هخامنشيان و کورش و داريوش واقعاً وجود داشته و ميراث آنها نيز اکنون می تواند مايهء افتخار ايرانيان باشد. همچنين مجسم کنيد که مجلس خبرگان و مجمع تشخيص مصلحت نظام و شورای نگهبان قانون اساسی نيز، که طی سی سال با بدکاری های خود وضعيت انفجار آميز کنونی را آفريده اند، منحله اعلام شده اند.

صبر کنيد! من هنوز نمی خواهم از شما بپرسم که واکنش تان نسبت به اين همه تغييرات حيرت انگيز چيست؛ چرا که هنوز بايد بتوانيم، بموازات آنچه که گفتم، احتمالات ديگری را نيز مجسم کنيم: اين را که سرداران پاسدار زمام امور کشور را در دست گرفته اند، ولی فقيهی نظامی (مثلاً آقا مجتبی يا سردار سالک) منبع صدور احکام فقهی شده است، نوشتن قانون اساسی جديدی در دستور کار قرار دارد که مقامات حکومتی را باز تعريف می کند و به نظاميان حقوق بی حد و حصر می بخشد. احترام به ايرانيت نظام با حفظ اسلاميت آن فرمول بندی می شود، آزادی های سياسی بيان و تبليغ عقيده ممنوع اند؛ انتخابات تعطيل است، مقامات اصلی مادام العمری شده اند، کشور خود را بايد برای ظهور امام زمان آماده می کند، و از آنجا که ايشان در صورت شيوع کامل ظلم و جور و فحشا از چاه هزار سالهء خود بيرون می آيند، حکومت از اعمال هيچ خشونتی خودداری و از شيوع هيچ فسادی جلوگيری نمی کند، در سراسر کشور حکومت نظامی مستمر برپا است، هر روز دسته ای را به کشتنگاه می برند، قحطی غذا و بنزين و دارو آشکار و گسترده است، دسته های گدايان شهری خيابان ها را پر کرده اند اما راديو تلويزيون دائماً از پيشرفت های مملکت می گويد، مارش نظامی می نوازد، و ليست خائنين را جهت اطلاع ملت عزيز «مسلمان و باستانی» ايران قرائت می کند.

برای تجسم صحنه های محتمل آينده به تخيل خيلی قوی نيازی نيست. اين که در راه است نيز يکی از انواع حکومت های نظامی ـ فاشيستی است که ايدئولوژی التقاطی خويش را با به نمايش گذاشتن مجسمه های کورش بزرگی که لنگ پيچازی فلسطينی به گردن دارند و در نمازهای جمعه به دور مجلسيان نمازگزار گردانده می شوند تجسم می بخشد و آمده است تا اين بار، به نام «ناسيوناليسم مذهبی ـِ» سپاه پاسداران، بساط جوخه های اعدامش را برپا کند.

اينها که می نويسم اصلاً خيال پردازی نيستند. هم اکنون می توان به سايت های متعددی در فضای اينترنت برخورد که سپاه پاسداران را فرزندان کورش می خوانند و حتی احتمال زرتشتی شدن آنها را به ما مژده می دهند و حتی می کوشند القاء کنند که «اسلاميت» سنجاق شده به «ايرانيت» رژيم جديد بهانه ای بيش نخواهد بود و به محض اينکه دولت فرزندان مسلح و مسلمان کورشی که به دست اراذل و اوباش داخل ایران و خارج ایران از جایگاه حقوق بشری خود به یک سپاهی و بسیجی تنزل کرده، جا بيافتد اين بهانه نيز کنار گذاشته شده و ايرانيت رژيم بصورتی کامل شکوفان خواهد شد.

حال از شما می پرسم که واکنش تان به اين تصوير گسترده چيست؟ اگر از اين فکرها خوشحال می شويد چرا؟ و اگر به هراس می افتيد چرا؟

می دانم که واکنش هر يک از ما را منافع عينی يا ذهنی ما در رابطه با ايران تعيين می کند. و يادمان باشد که سردار قاليباف، فرمانده سابق نيروی انتظامی تهران بزرگ، در انتخابات رياست جمهوری سال 1384، برای جلب نظر رأی دهندگان می گفت که من «رضا خان اسلامی هستم». يعنی سرداران سپاهی مدت ها است فهميده اند که برای حکومت ولايت فقيهی که از مجلس خبرگان متشکل از روحانيت بر می خيزد هيچگونه مشروعيتی باقی نمانده است. آنها فهميده اند که اکثريتی از مردم، چه متعلق به نسل انقلاب و چه از افراد نسل هائی که قبل و بعد بلافاصلهء انقلاب را نديده اند، حسرت روزگاران قبل از انقلاب را می کشند. همين چند روز پيش بود که ميهمانان ِ از فيلتر گذشتهء خانهء سينما، که به ديدار فيلمی مستند از تاريخ معاصر ايران رفته بودند، با ظهور تصوير رضاشاه پهلوی بر پرده شروع به کف زدن کردند. سرداران سپاه ديده اند که چگونهء خاطرهء ايران باستان و بخصوص چهرهء مرکزی کورش بزرگ توانسته است، در نيم دهه و يک تنه، همهء خيالات هول انگيز بنيادگرايان مذهبی را بباد دهد و شرمندگی ملت را به غروری سرفرازانه مبدل سازد. پس، بيهوده نيست که دست به دامان حاميان انگليسی خود شده اند تا استوانهء کوچک و گلين اعلاميهء حقوق بشر را به تهران ببرند و احمدی نژاد و گروه اجرائی نظاميان با آن عکس بياندازند و بکوشند کاری کنند که ملت جور و تطاول آنان را نسبت به تاريخ باستانی ايران، و حتی به فرزندان خود، به دست فراموشی بسپارد. آری، آنانکه تنگهء بلاغی و پايتخت کورش را با فرمان آغاز آبگيری سد سيوند به دست تخريبی غير قابل برگشت سپرده اند اکنون در صولت فرزندان مسلمان کورش شال فلسطينيان را بر گردن بدل مضحک او می پيچند تا ادغام ايرانيت و اسلاميت در اين حرکت نمادين کامل شود و مردم فراموش کنند که بنيانگزاران حکومت اسلامی تا چه حد از ايرانيت و ملت ايران و تاريخ باستانی اين ملت بيزار بوده اند.

 

 

اما اگر يادمان بماند که ملت محوری (ناسيوناليسم) با هيچ پسوندی جز سکولاريسم کنار نمی آيد و متحقق نمی شود، خواهيم دانست که «ملت ايران» از بی دينان و شيعيان و سنيان و يهوديان و بهائيان و مسيحيان و وابستگان هزار و يک فرقهء ديگر تشکيل شده است و نه اسلاميت و نه زرتشتيت و نه هر دين باوری ديگری در حکومت، متضمن حقوق مساوی آحاد اين ملت نخواهد بود.

اينجا است که می بينيم ايران ستمديدهء ما راهی ديگر جز متحد ساختن فرزندان سکولار و ملت مدار خود و مبدل ساختن جمع آنان به يک بديل کارآمد ندارد. البته اين بديل، بنظر من، نمی تواند تا به انجام رسيدن کودتای دوم نظاميان بوجود آيد. اما برای روياروئی با ديکتاتوری نظامی متعفن و دروغزنی که در راه است چاره ای جز اتحاد نيروهای سکولار ناسيوناليست و ايجاد يک آلترناتيو  غير مذهبی بر بنياد اعلاميه حقوق بشر باقی نمانده است.

ما که سی سال پيش اخطار روشن بينانی را که می گفتند «ديکتاتوری نعلين در راه است» ناشنيده گذاشتيم و فقط، سبکسرانه، در ترکيب نعلين و ديکتاتوری طنزی را جستجو کرديم که جز به اشک و خون مان راهنما نشد، اينک با «ديکتاتوری چکمهء عبادوشان» روبروئيم که می خواهند بجای، بقول شاملو، جراحی و زدودن لبخند، با زور اسلحه و سرکوب لبخندی بی محتوا را بر لب های ما بکارند. ديکتاتورهای هولناکی که يک سال تمام است در کهريزک های خويش به تمشيت تربيتی نسل سبز ايران مشغول بوده اند.

==============================

ای ـ ميل شخصی اسماعيل نوری علا

esmail@nooriala.com

محل اظهار نظر در مورد اين مقاله:

Your e-mail address:

 

(در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)

[FrontPage Save Results Component]

 

اگر خواستار دريافت مقالات هفتگی من از طريق ای ـ ميل هستيد، لطفاً اين خواست را نيز اعلام کنيد

 

لطفاً از افزودن تصوير در اين ای  ميل خودداری کنيد چرا که انتقال آن بدين وسيله ممکن نيست.

Your message:             : پيام شما

 

پيوند به صفحهء اصلی

پيوند به آرشيو جمعه گردی ها

 

                    ©2004 - Puyeshgaraan | E-mail  |  Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA