پيوند برای شنيدن و دانلود فايل با صدای سعيد بهبهانی ◄
اين مقاله، با تمام دل، به آقای فرج سرکوهی تقديم می شود.
نامه ای برای دو عليرضا!
زندگی در عصر ارتباطات موجب شده که آدمی با بسيارانی دوست، و گاه همدم، باشد که هزاران کيلومتر از او دورند؛ ديگر آنها را فقط در تصويرهای ديجيتال می تواند ديد، نمی شود دست شان را در دست گرفت، چشم در چشم شان دوخت، کنار باغچه ای با آنها نشست و نان و پنير و شراب خورد؛ اما آنها همچنان در زندگی تو هستند، با آنها خاطره داری، راه ها رفته ای، حرکات صورت شان را می فهمی، آن آدمی را که پشت ژست های جلوی دوربين شان هست می شناسی و گاه همچنان دوست شان می داری، گاه از دست شان عصبانی می شوی، گاه حرف شان را تصديق می کنی، و گاه هم نظرشان را دوست نمی داری... براستی که اگر در عصر ارتباطات نبوديم، و در اين فاصله های دور از هم زندگی می کرديم، همه مان برای هم مرده بوديم؛ مثل همان ها که در همين عصر ارتباطات هم، چون در اين عصر زندگی معنوی ندارند، خبری از شان نيست و در بی خبری ما زندگی می کنند، درد می کشند، شادمانی می کنند و می ميرند و تو يک روز می شنوی که فلانی ديگر نيست و با حيرت از خود می پرسی که مگر «هنوز» بود؟
اينگونه است که من اين روزها دو دوست غايب از نظر و حاضر در نظر را در زندگی دارم؛ دوستانی که هيچ گاه، از همين راه دور، محبت خود را از من دريغ نکرده اند، يادم را زنده نگاه داشته و هر کجا که لازم بوده بلندگوها و دوربين هاشان را در اختيارم گذاشته اند تا هرچه را که دل تنگم می خواهد با مخاطبانی که نمی شناسم شان اما وجود دارند در ميان بگذارم:- مثل اينکه در اطاقی تاريک برای حضاری که صدای سرفه ها و تکان خوردن هاشان خبر از حضورشان می دهد، اما نمی بينی شان، سخن بگوئی.
پس اگر اين مطلب را بری دو دوست قديمم، آقايان عليرضا نوری زاده و عليرضا ميبدی، می نويسم، نخست برای آن است که بگويم محبت ها و لطف های جاری و تمام نشدنی شان را پاس می دارم و، سپس، نکاتی را با اين دو دوست قديمی، که سال ها است از ديدار مستمرشان محرومم، در ميان بگذارم.
سخنم بر می گردد به برنامه ای به نام «پنجره ای رو به خانهء پدری» که آقای دکتر عليرضا نوری زاده آن را از تلويزيونی به نام «ايران فردا» (چه اسم معنی داری!)، که اکنون از آن خود اوست، اجرا می کند و در آغاز اين هفته، در جريان سفری که به لوس آنجلس داشته، آن برنامه را در خانهء دوست ديگرمان، علی ليمونادی، و با حضور عليرضا ميبدی، تهيه کرده است؛ برنامه ای که بخاطر حضور اين سه نفر، يکی پشت دوربين و دو ديگر در برابر آن، در اطاق خانهء ليمونادی، بيشتر حالت گپی دوستانه را داشت و از بسياری از اطوارهای استوديوئی خالی بود.(1)
اين دو دست برنامه را با يادی از من آغاز کردند و نوری زاده بخصوص به سی برنامه ای که ميبدی اخيراً در گفتگو با من اجرا کرده بود اشاره داشت و ويژگی های آن را بر می شمرد که از اين بابت خوشحالم، چرا که اين دوست آن برنامه ها را، در راستای نور افکنی بر بخش هائی از تاريخ روشنفکری ما، مفيد می داند(2).
اما در دقيقهء 40 برنامهء اخير، عليرضا ميبدی، با اشاره به اينکه «چرا ما بايد از اصطلاحاتی استفاده کنيم که ابهام آفرين و تفرقه افکن هستند؟»، از عليرضا نوری زاده پرسيد که «آيا شما حکومتی را در دنيا سراغ داريد که خودش را سکولار دموکرات بداند؟» و نوری زاده هم، با پاسخ منفی خود، ميدان فصاحت را بر ميبدی گشود تا اين «نظر تقريباً کهنه شده» را پيش ببرد که خود «دموکراسی» مگر چه عيبی دارد که ما بيائيم صفت سکولار را به دم آن ببنديم و موجب شويم که مردم هراسناک دين خود شوند و آيت الله ها بگويند که سکولارها اگر بيايند عمامهء ما را برخواهند داشت و الخ...
من فکر می کنم که اگر دو تن از برجسته ترين برنامه سازان و مخبران و مفسران و نويسندگان و شاعران ما تا اين حد از جنبه های اکنون تاريخی شدهء «صورت مسئله» ناآگاه، يا به آن بی اعتنا، باشند آنگاه چگونه می توان به مردمی دل خوش کرد که بايد بوسيلهء اين ياران ديرين من به جهان واقعيت های عريان امروز ديده بگشايند و از آنها بياموزند که واقعيت «سکولاريسم»، بعنوان پادزهر اصلی و منحصر بفرد «حکومت مذهبی» و «اسلام سياسی»، چيست و چرا لازم است که همواره به ياد داشته باشيم که «دموکراسی» اگر از گوهر سکولار خود تهی شود چيزی خواهد بود نظير «جمهوری دموکراتيک خلق چين و کره» و يا «دموکراسی دينی ِ» آقای محمد خاتمی.
و وقتی اين سخنان را در کنار مطالبی از اين دست می گذارم که:
«جناب نوری علاء... تعریف سکولار دمکراسی، بعنوان یک نظام، طبق "ویکی پدیا" و "بریتانیکا" و معادل اش را ارائه کنید. همين طور دانشگاه هایی را که مبحثی بنام سکولار دمکراسی را تدریس می کنند نام ببرید تا من به آنها رجوع کنم. در ضمن اولین باری که به عبارت سکولار دمکراسی برخوردید کی و کجا بود؟ تفاوت بین سکولار دمکراسی و لیبرال دمکراسی چیست؟ اگر می فرمایید لیبرال دمکراسی یکی از زیر مجموعه های سکولار دمکراسی است بفرمایید در کدامین دانشگاه ها و دانشنامه ها چنین ادعایی شده است تا من به آنها رجوع کنم؟»(3)
در می يابم که گويا من اين همه سال با ديوار سخن گفته ام و اين کافی نبوده است که به کرات به اينگونه پرسش ها پاسخ گفته ام و، مثلاً، در پاسخ به جملاتی به همين سياق از آقای اکبر گنجی، حتی منابع مراجعه ای را هم ارائه کرده ام(4).
اما اينها هيچ کدام مهم نيست. در اين جهان بی در و پيکر، يک حرف را بايد هزار بار و از صد تريبون تکرار کنی تا دو سه نفری به تو گوش کرده و سخن ات را تأييد يا تکذيب کنند. اما مهم آن است که تک تک ما چشم خود را باز کنيم و به سپهر سياسی خودمان بنگريم و از خود بپرسيم که از کی و در کجا بود که «سکولاريسم» بعنوان تنها بديل «حکومت ايدئولوژيک غير دموکراتيک» مطرح شد و پا گرفت و شاخ و برگ يافت و جوانه زد و گل کرد و ميوه داد؟
آقای دکتر نوری راده، در بخشی از همين برنامه، خاطره ای را از آقای اکبر گنجی نقل می کند. می گويد: «روزی گنجی به دفتر من آمد و من او را به دفتر نشريهء شرق الاوسط بردم و او در آنجا مورد استقبال کسانی قرار گرفت که خبرهای مرا از دوران اعتصاب غذای او در زندان خوانده بودند. گنجی آن روز و در آنجا حرف جالبی زد. هنوز بهار عربی راه نيفتاده بود. او گفت شما اگر الان در کشورهای مسلمان عرب انتخابات آزاد بگذاريد مردم حتماً حکومت های مذهبی را انتخاب خواهند کرد. اما در ايران اگر چنين شود اکثريت مردم به حکومت سکولار رأی خواهند داد» (نقل آزادانهء سخن ايشان).
دوست داشتم من هم در آن محفل خانهء آقای ليمونادی می بودم و همانجا از نوری زاده می پرسيدم چگونه است که اين واژهء «مبهم و تفرقه افکن» اينگونه در کشور ما جا افتاده است که اکبر گنجی ِ مخالف سکولاريسم هم اذعان می کند که ايران تنها کشوری با اکثريت مسلمان است که به استقرار حکومت سکولار رأی خواهد داد؟ اين مردم چرا در مورد سکولاريسم دچار «ابهام»ی که آقای ميبدی می خواهد در آن تزريق کند نشده اند؟
بله، آقايان عزيز، عليرضا نوری زاده و عليرضا ميبدی! شما درست می گوئيد؛ هيچ کشوری هنوز نظام سياسی خود را «سکولار دموکرات» نخوانده است؛ اما هر کشور دموکراتی بصورتی بر سکولار بودن نظام خود تأکيد داشته است. امريکا نظام خود را بر مبنای جدائی کليسا (يا مذهب) از حکومت تعريف می کند و بی اين «جدائی» دموکراسی را تحقق يافتنی نمی داند؛ فرانسه هم حکومت خود را «لائيک» می داند؛ و تنها در کشورهائی که برای دستيابی به دموکراسی دچار انقلاب يا جنگ داخلی نبوده اند است که صفت «دموکراتيک»، بصورتی بديهی اما تلويحی، از سکولار بودن حکومت نيز حکايت دارد و در آنجا ضرورتی بر تأکيد وجود نداشته است.
مسئلهء بيرون کشيدن «گوهر سکولار» از دل «دموکراسی»، و نشاندن آن در کنار دموکراسی، و سکه زدن نام «سکولار دموکراسی»، تنها وقتی اهميت حياتی يافته است که «بنيادگرائی مذهبی»، که در واقع همان «تصرف حکومت بوسيلهء دينداران و دينکاران متعصب» است، در سطحی وسيع (مثلاً، در هندوستان و اسرائيل) مطرح شد و روشنفکران آزاديخواه اينگونه کشورها با اين مسئله مواجه شدند که پس از اختراع «جمهوری های دموکراتيک خلقی»، که نام ديگر مفهوم خطرناک «ديکتاتوری پرولتاريا» بود و از طريق افزودن صفتی به دموکراسی آن را از ماهيت واقعی اش محروم می کرد، دنيا با ماجرای خطرناک تری به نام «بنيادگرائی مذهبی» روبرو است که می خواهد به قدرت و حکومت دست بيابد؛ يا با انقلاب (مثل مورد خمينی در ايران) و يا با انتخابات (مثل مورد مرسی در مصر)؛ و در اين «روند» می کوشد تا از همهء ظواهر «دموکراسی» هم استفاده کند؛ از جمله اينکه خود را «جمهوری» بنامد، «رفراندوم» کند، و مصادر قدرت را ظاهراً «انتخابی و دوره مند» سازد. تا عاقبت هم سيد محمد خاتمی نامی پيدا شود که اصطلاح «دموکراسی دينی» و «جامعهء مدنی» را باب کند و جامعه را دچار توهم سازد و سپس مدتی بگذرد تا معلوم شود که منظور او همان «جامعة النبی» (يا حکومت لابد «دموکراتيک ِ» پيامبر در شهر مدينه) بوده است؛ و در پی آن هم اعلام کند که ما در ايران نه «دموکراسی غربی» می خواهيم و نه «سکولاريسم»!(5)
چرا؟ چون «دموکراسی غربی» در گوهر خود «سکولار» است و بنيادگرايان مذهبی و اسلاميست های وطنی همگی در صورتی با دموکراسی مشکلی ندارند که گوهر سکولار آن تبديل شود به مبتنی شدن قانون اساسی و ساختارهای حکومتی بر «شرع مقدس» و «توضيح المسائل بنيادگرايان».
در نتيجه، بنظر من، دوستان عليرضا نام من کلاً از اين غافلند که آنچه بوسيلهء خمينيسم و طالبانيسم و القاعده و اخوان المسلمين و فدائيان اسلام (و الیته دنبالچه های ديگر اسلامی ـ فکلی شان) مورد حمله قرار گرفته و برای از ميان برداشتن اش اين همه عمليات انتحاری و انفجار ساختمان ها و کوشش برای دستيابی به بمب اتم هم مورد استفاده قرار گرفته، تنها و تنها «سکولاريسم ِ نهفته در دموکراسی» است. اين دوستان توجه ندارند که دموکراسی، بدون تأکيد قاطع بر گوهر سکولار آن، حکم همان «شير بی يال و دل و اشکم» جناب مولوی را پيدا می کند که عليرضا ميبدی اينقدر دوست اش دارد.
بنظر من، عليرضاهای گرامی من بايد دست از «سَمبـَل کاری» بردارند و برای اينکه فلان آيت الله از سکولاريسم می ترسد، و فلان متعصب مذهبی نگران است که سکولاريسم بيايد و «نواميس محجه» اش را در معرض تماشای نامحرمان بگذارد، نخواهند که ما «گوهر سکولار ِ» دموکراسی را به بوتهء بی اعتنائی و فراموشی بسپاريم و اصرار بورزيم که «از کلمات ابهام آفرين و تفرقه افکن خودداری شود».
بنظر من، اين دوستان دچار اين غفلت شده اند که امروز شايد مبهم ترين واژه در زبان علوم سياسی همين «دموکراسی» مورد علاقهء آنها است که ابتدا کمونيست ها آن را «دموکراسی بورژوائی» خواندند و مال خودشان را «دموکراسی شورائی» نام نهادند و سپس «دموکراسی دينی» از راه رسيد و ملت ما را تبديل به خرگوش آزمايشگاه اين عقب افتاده ترين تفکر بشری کرد.
دوستان، شما بعنوان بلندگوداران جمع ما، بعنوان مفسران و آگاهی دهندگان سياسی روزمرهء ما، اگر براستی به «دموکراسی غربی» اعتقاد داريد نبايد اينگونه حاصل زحمات اپوزيسيون سکولار دموکرات کشورمان را بی مقدار کنيد.
شما چرا، بجای توضيح اين واقعيات آشکار، مرتباً بر اين طبل می کوبيد که «مردم از اپوزيسيون خسته شده اند و حرف تازه می خواهند و مبارزان پيری که واژه های مبهم بکار می برند بايد بازنشسته شوند و ميدان را به جوانان بسپارند» (از سخنان شما دوستان در همان برنامه).
شايد شما خود را در آينه نگاه نمی کنيد و يادتان رفته که ما همه با هم پير شده ايم و، مثلاً، عليرضا ميبدی از من مسن تر و عليرضا نوری زاده کمتر از من سال ديده است. چگونه است که شما خود را از تلويزيون داری و برنامه سازی و تفسير خبر بازنشسته نمی کنيد اما انتظار داريد سکولار دموکرات هائی که سنگر حقوق بشر و انسان مداری را تا همين پيرسالگی حفظ کرده اند بازنشسته شوند و جا را به جوانانی بپردازند که اگر عرضه و حرف تازه داشتند و به ميدان می آمدند خود شما اولين کسانی بوديد که دست شان را می گرفتيد و بلند و بزرگ شان می کرديد؟ - چنانکه در مواردی چند چنين کرده ايد و نتيجه اش هم پيدايش انواع نظريه های ضد سکولاريسم شده است که با نام «هويت ايرانی» و «رعايت آداب ايرانی» مستقيماً سکولاريسم را هدف گرفته اند.
دوستان، لحظه ای داستان «فارنهايت 451» [درجه حرارتی که کاعذ در آن آتش می گيرد(6)] را به ياد آوريد و يا اگر نديده ايد ببينيد: در دوران پيش از اينترنت و ارتباطات ماهواره ای و ديجيتال، حکومتی در کشوری بقدرت رسيده است که با «کتاب» مخالف است و هر کجا کتابی بيابد آن را می سوزاند و هر کس را که کتابی در «پستوی خانه نهان کرده باشد» به زندان می افکند. اما گريختگان از چنگال اين «حکومت کتابسوز» در جنگلی گرد آمده اند و هر يک کتابی را به سينه می سپارند تا اگر وقت اش رسيد آن را به نسل پس از خود منتقل کنند. اينگونه است که جنگل بزودی کتابخانهء جاندار می شود و آدم های جنگل نشين خود هر يک کتابی. و بياد آوريد که اين کتاب «ری برادبری» با بازگوئی داستان «ققنوس» پايان می گيرد؛ همان مرغ افسانه ای که در هنگام مرگ آتش می گيرد و، بقول نيما، «باد ِ شديد می دمد و سوخته ست مرغ / خاکستر ِ تن اش را اندوخته ست مرغ ! / پس، جوجههاش، از دل ِ خاکسترش به در!»(7)
دوستان من! ما آن جنگل نشينانيم که از انقلاب مشروطه بجا مانده ايم! در آن روزگار حکومت و مذهب را مشروط به فانون اساسی کرديم اما، در عمل، در تحقق آرزوهای خود چندان موفق نشديم؛ با اين همه صد سال به پای آرمان هايش ايستاديم تا اينکه «حکومت گردباد»، که جز خس و خاشاک با خود توشه ای ندارد، از راه رسيد و آنچه را رشته بوديم پنبه کرد. انقلاب سال 1357 همان «انقلاب مشروعه»ی شيخ فضل الله نوری بود که نام ديگرش جامعة النبی و دموکراسی دينی است؛ و آمد تا همهء دست آوردهای زخم خورده از استبدادی را که از انقلاب مشروطه باقی مانده بود از ميان بردارد و حکومت وحشت و جنون خود را با عنوان «دموکراسی دينی» بر ملت ما تحميل کند.
آنوقت، شما همهء اين واقعيت ها را فراموش کرده و می خواهيد ثابت کنيد که هيچ کشوری خود را «سکولار دموکرات» نمی خواند؟ و ايرادتان به آن است که واژهء «سکولار» آيت الله ها را می ترساند؟ خوب بترساند! هر آيت اللهی که در قدرت نشسته و «تعزيز» می کند و قتل عام اش روی هيتلر را سفيد کرده بايد از سکولاريسمی که در گوهر دموکراسی است بترسد. شما فکر نکنيد که با تخفيف ترس او به ملت خود خدمت کرده ايد.
از من، دوست ديرين شما، به شما نصيحت: اگر هنوز رمقی در شما بجا مانده، اگر هنوز ميکروفن و بلندگوئی داريد، اگر خودتان را از بازنشستگی معاف کرده ايد يا بازنشستگی ناپذير شده ايد، لااقل از باقی ماندهء عمر خود اين استفادهء نيکو را بکنيد که ملت تان ـ که، به گفتهء اکبر گنجی، ثابت شده از شما جلوترند ـ معنای واقعی «سکولاريسم» را بهتر و بيشتر دريابند و بدانند که رودخانهء دموکراسی فقط از اين بستر می گذرد تا به دريای آزادی برسد.
باور کنيد که اين نکته را خود آيت الله ها بهتر از شما دريافته اند والا اينگونه، همچون جن در برابر بسم الله، از اين واژه / مفهوم نمی گريختند.
باور کنيد که ملت شادمان و مرفه، و «ايران فردا»ی آزاد و آباد، بدون سکولار دموکراسی تحقق ناپذير است.
و باور کنيد که اگر اين نکتهء کوچک را چراغ راه خود نکنيد ضرر کارتان بيشتر از منفعت حضور رسانه ای شما خواهد بود.
از من، رفيق قديمی شما، گفتن بود!
1. http://iranefardalive.com/Archive/7966
2. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Interviews-1392.htm
3. http://isdmovement.com/2014/06/060414/060414.Reactions-to-Nooriala-on-Constitutional-Rev.htm
4. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2012/092812.EN-PU-Why-Secular-Democracy.htm
5. http://www.youtube.com/watch?v=1A-RA2tEnXA
6a. http://en.wikipedia.org/wiki/Fahrenheit_451
6b. http://www.youtube.com/watch?v=M9n98SXNGl8
7. http://nima-yooshij.blogspot.com/2006/05/blog-post_13.html
برای خواندن اظهار نظرهای خوانندگان سايت گويا نيوز به پيوند زير مراجعه کنيد:
http://isdmovement.com/Archives/Opinion/Opinion-2014/0114.SDM-Opinion2.htm
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm
==============================
ای ـ ميل شخصی اسماعيل نوری علا
آرشيو کلي آثار | مقالات | اسلام و تشيع | ادبيات، تاريخ، فرهنگ | جمعه گردي ها | شعرها | فايل هاي تصوير و صدا | کتابخانهء اينترنتي
مصاحبه ها | فعاليت ها | شرح حال | آلبوم هاي عکس | نامه هاي سرگشاده | صفحات در قلمرو فرهنگ | دربارهء خط پرسيک | تماس
پيوند به درس هاي دانشگاه دنور | پيوند به پويشگران | پيوند به خانهء شکوه ميرزادگي | پيوند به کميتهء نجات پاسارگاد | پيوند به بخش انگليسي
کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش | جستجو
©2004 - Puyeshgaraan | E-mail | Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA