توهم مضاعف انديشمند محترم جناب آقاي نوري علا اينجانب مقالات جنابعالي را بدقت ميخوانم و اگر يادتان باشد يكبار طي پيامي عرض شد كه جانا سخن از زبان ما ميگويي . هنوز براينم كه سخن از زبان ما ميگويي و مطالب شما از دل برخيزد و بر دل نشيند. اگر درست يادم باشد در خاطرات شما خواندم كه فارغ التحصيل دانشكده ادبيات دانشگاه تهران هستيد. من هم در سالهاي 8-1350 دراين دانشكده در رشته تاريخ و فلسفه درس ميخواندم واساتيد مشترك زيادي نظير دكتر نصر، شاه حسيني، رضواني، زرياب، زرين كوب و ديگران داشتيم و ميتوانيم با يكديگر بجهت اينكه شرايط آنزمان را بهتر ازديگران درك ميكنيم هم سخني زيادي داشته باشيم. اما از آنجهت كه در برخي از مقالات شما از جمله مقاله اخير : تاريخ ما و سكولاريسم ناگهان جملاتي مشاهده ميشود كه خارج از سياق مطلب و اغلب گزارشي است كه از جايي نقل ميكنيد يا حادثه اي كه واقعيت جلوه داده شده است و ازينجهت كه موضع سياسي نيست نميتوان در مورد آن سكوت كرد. مواضع سياسي هرچه باشد محترم است. اما واقعيت را با هر موضع سياسي كه داشته باشيم نميتوان تغيير داد. بنده چون خدمت جنابعالي ارادت دارم، دوستانه ميخواهم اين مطلب را با شما درميان بگذارم زيرا، حد اقل كساني كه واقعيت را ميدانند به اشتباه خواهند گفت ساير مطالب شما هم براين سياق است. در مقاله »تاريخ ما و سكولاريسم« جمله لشگر كشي آيت الله خلخالي و هنگ بولدزرهايش به تخت جمشيد را مرقوم فرموده ايد. ما مسلمانان و ايرانيها عادت زشتي داريم كه آن افسانه سازي حول افرادي است كه به آنها عشق ميورزيم يا ازآنها متنفريم. اگر ايرانيها مثلا كسي را دوست داشته باشند ميگويند عكس او در ماه مشاهده ميشود و از اين نوع خزعبلات و اگر از كسي مثل بابك خرم دين بدليل تبليغات خلفا بدشان ميآمد ميگفتند مادر او خرس است و و پدرش را سگ ميداپنداشتند و بر همين قياس. اي كاش شما هم مرحوم ابوي را از نزديك ميشناختيد و قطعا دراين صورت تابع جوّ ايجاد شده عليه ايشان نميشديد. بنده از آنجهت كه فرزند ارشد آيت الله خلخالي هستم و ميدانم كه چنين چيزي واقعيت نداشته لذا ناگزيرم مطلب شما را نفي كنم به دلايل زير: ايشان در مجلس شوراي اسلامي گفتند بايد نام كرمانشاه را بجاي باختران قرارداد و نميتوان نام شهرها و ديگر نامها را بدليل كلمه شاه درآن كه به معني مهتر وبرتر است تغيير داد . اگر چنين باشد بايد نيمي از كتابهاي لغت را بجهت درج كلماتي نظير شاه بيت ، شاه زنبور ونظاير آن حذف كرد. از طرف ديگر نظرو مواضع ايشان نظير هر انسان ديگري طي تغييرات و تحولات اجتماعي نسبت به مسائل و روند آنها تغيير يافته بود و داراي مواضع اوائل انقلاب در مورد همه مسائل نبود گرچه تا آخر عمر از اعدامها دفاع ميكرد. آقاي خلخالي بارها ميگفت براي سازندگي كشور ما به يك رضا شاه مومن نياز داريم و پسرش محمد رضا بر خلاف رويه پدرش عمل ميكرد و از اين نوع تحليلها . بدستور ايشان ساختمان آرامگاه رضا شاه به عنوان سمبل تخريب شد ولي با تبديل آن به آبريزگاه بنا به خواست شيخ احمد مولايي توليت آستان شاه عبدالعظيم مخالفت كرد. آقاي خلخالي با آقاي مولايي گفت تضمين ميدهي كه قبرما هم پس از ما به آبريزگاه تبديل نشود كه جواب او منفي بود و آقاي خلخالي گفته بود قبر يك سردار ملي را كه به آبريزگاه تبديل نمي كنند. هم اكنون قبر رضا شاه بصورت يك باغچه شش گوش در پايين ورودي از محوطه صحن شاه عبدالعظيم به مدرسه طلاب ديني قرار دارد كه بدستور آقاي خلخالي و به همت ايشان با معماري سنتي ساخته شد. بدستور آقاي خلخالي در اين باغچه تا زمان تصدي ايشان بر اين مدرسه گل كاري ميشد. بسيار شنيده ام كه خلخالي مثلا در كردستان 14 هزار نفر را اعدام كرد يا در اوائل انقلاب سه هزار نفر را در تهران اعدام كرد و ازين نوع حرفها كه ناشي از همان روحيه افسانه سازي حول افراد است. فكر ميكنم چند سال ديگر خواهند گفت خلخالي هم مثل هيتلر شش ميليون نفر را كشته است. بنده حدود چهل سال است كه فلسفه و تاريخ ميخوانم و تا اين لحظه انديشه هاي مارتين هايدگر را مي پسندم و نميخواهم در خصوص مواضع آقاي خلخالي موضع خاصي اتخاذ كنم و بعد از انقلاب هم از گرفتن پست و مقام دوري جستم. در خصوص مواضع سياسي ايشان هركسي حق دارد مخالف يا موافق ايشان باشد. اما داشتن مواضع سياسي عليه يا له ايشان را نبايد با مطالبي خلاف واقع عليه آقاي خلخالي يا ديگران مخلوط كرد. اگر كسي با نظام اسلامي يا هرنظام ديگري مخالف است، خلط اين مخالفت با دروغ و مطالب غير واقعي موجب مشوه شدن تحليل و مخالفتهاي درست هم خواهد شد وحد اقل كساني كه واقعيت را ميدانند خواهند گفت مخالفتها هم بر اين سياق است. جنابعالي بهتر از هر كس ميدانيد كه تحليل سياسي، نقل مطالب احتمالي، گزارشي از واقعيت و مطالب ديگر همه با هم تفاوت دارند و نميتوان در لابلاي مطالب تحليلي به قلب واقعيت پرداخت و آنرا بخورد خواننده داد. اين چيزي است كه بسيار از روشنفكران ما اسير آن مي باشند. اما درخصوص مواضع سياسي بنده كه ناشي از مواضع فلسفي است بايد بگويم كه صاحبان ايدئولوژي (ديني ياغير ديني ) دچار توهم مضاعفي مي باشند به شرح زير: اول اينكه فكر ميكنند يا چنين مي انديشند كه انديشه هاي متافيزيكي آنها (درحاليكه نقد نشده و در چالش با انتقاد قرار نگرفته) عين حقيقت است و بشريت بايد آنها را دربست بپذيرد. دوم اينكه فكر ميكنند كه انديشه هاي آنها در عمل قابل پياده شدن است و ميتوان با آنها مدينه هاي فاضله ساخت و بشريت را به سرمنزل رفاه و سعادت رساند. فاجعه بيش از نيم قرن توهم سوسيال صهيونيسم در شوروي سابق تحت عنوان، سوسياليسم و ماركسيسم لنينيسم و استالينسم و نظاير آن خوشبختانه فروپاشيد و متاسفانه برخي از روشنفكران وطني ما نميخواهند اين واقعيت را بپذيريند كه هر انديشه آرماني و اتوپيايي بدون نقد و انتقاد را نميوان وارد مرحله عمل كرد و بشريت را به يوغ آن باورها كشيد. نوع دوم اين ايدئولوژي ، ايدئولوژي ديني با طرفدارانش نظير سروش و سروشيان در كشور ماست كه هنوز دچار همان توهم مضاعفند. اين آقايان حد اقل تاريخ قرون وسطي مسيحي را هم تورق نكرده اند و به بي معني بودن آموزه هاي متافيزيكي خود نظير آنها پي نبرده اند. بنده فكر ميكنم آينده كشوري براي رسيدن به توسعه و رفاه نظير ايران در گرو ايجاد يك دمكراسي بشرط احترام به همه عقايد و نظرات ديني و غير ديني و آزادي همه احزاب و انتخابات كاملا آزاد بمنظور ورود همه احزاب به صحنه سياسي و طبيعتا اعتلاف آنها و ارائه نظريات جهت نقد و انتقاد و نبرد تعاريف به منظور عملي و راهكردي كردن آنهاست و درغير اينصورت آينده تاريك ترخواهد بود. با احترام خدمت جنابعالي : مهدي صادقي گيوي
|