|
از مجموعهء «کليد آذرخش»
کليد آذرخش
از جام سپيده می نوشم شعلهء بلندی را که به رنگ چشمان توست و مخمل شفق بر پيشانی ِ سردم به عرق می نشيند
تو سلامت باش ای عشق ای تنومند ای ريشه کرده در آسمان ِ پوشيدهء من که بر سپيدهء نامنتظر سواران ِ اضطراب و تلواسه می گذرند و سايه هاشان بر جانب افق خطی شبانه می کشد
تو سلامت باش ای عشق ای کوهسار سرکشی که بر طارمی ِ بهمن نشسته ای و مرغان از جای پايت آب می نوشند
تو سلامت باش ای عشق ای که رمز لبخندهايت را آموخته ام و سر به هر سو که می گردانی خويش را در اوصاف ِ آوازهای ِ من می بينی که گرداگردت را به گـُل می نشانند
عاشق ترينت منم، ای عشق که در کولبارم گوشواری از خاک و گلوبندی از آفتاب دارم بر حلقهء دستانم زنجيری از کليد است و آذرخش بر پلک هايم پيله بسته است. 1368 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|