|
از مجموعهء «کليد آذرخش»
رنگی به من بياموز
جوان و چابک در لحظه ای که ستاره بر طاق فلک بوسه می زند و می ميرد، تازه و خرامان هنگام که خورشيد بر پيشانی ِ قله می درخشد و بر دامنه می لغزد، شکفته و تابناک در گدان دست های من بر طاقچهء شانه هايم و در دمادم وقوع بوسه ای که عطر سحردارد.
رنگی به من بياموز گويای طوفان چشم هايت وقتی از آستانهء رنگين کمان می گذری، پناهگاهی به من ده وقتی چون تلاطم آوار بر من فرو می ريزی و تکه تکه می شوی، شيشه ای به من ده که تاب عطر تو را داشته باشد.
بر ساقهء جوانی ام می باری و درختان تنومند از شارستان خشک قد بر می کشند، بر نای ام می دمی و گله هايم بر مرغزارها به چرا يله می شوند، شانه هايم را به دو دست می تکانی و رنج ها و تنش ها فرو می ريزند.
چابک بر پوستم می سُری خرامان در مويم می پيچی و بر دستان رنج کشيده ات می بينم که پنج سيم موسيقی زمزمه سر داده اند.
تو شکفته بر مرکب شگفت خوش می تازی و من به هيئت باد بازيگوش بر گردن عرق کرده ات دست می کشم و مست می شوم.
آی... رنگی به من بياموز سرودی تلقينم کن که پيری و کودکی در تنفس تو جوان شوند و من از کوچه های رنگين کمانت به سرودی مستانه بگذرم...
1368 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|