|
از مجموعهء «کليد آذرخش»
از ناکجای عمر
سه آفتاب دميدند در سرزمين ِ کهربائی ِ عشق به وقت خامی به گاه تفته شدن و بدان زمان که پختگی چونان صبوحی چهل روزه به دُرد می نشيند.
سه ستاره سوختند تا زنده شدم بر زمين سيمابی ِ عشق در فاصلهء جهالت و دانائی بينابين ولگردی و انتظار و غلامان را ديدم که از درختان صبر ترکه های تـُرد می چيدند
سه آسمان را با بالی سپيد پيمودم از اقصای تنهائی تا مرزهای آنسوی نيک و بد
و تو از ناکجای عمر برخاستی با بوسه و اخم با نوازش و عتاب و دستانت را گشودی تا سيمرغ از رنج سفر بياسايد. 1368 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|