|
از مجموعهء «کليد آذرخش»
اعتماد
به روزهائی که از خون و شکنجه پر می شوند به شب هائی که تا گشايش سپيدهء نامفهوم ادامه دارند ما از طناب و مسلسل و چاقو می گذريم از توپخانه ای که افق را سوراخ سوراخ می کند از تيهء ممنوع از عبور ميليون ها ملخ بر آسمان چشم کودکی که از تراخم سرخ است.
من اما از اعتمادی کودکانه سرشارم.
آسمان را بمب افکن های نامهربان خط می زنند سينه ها را گلوله های نوازشگر هجا می کنند لب ها را سوزن های مفتش می دوزند.
من اما از اعتمادی باستانی سرشارم.
از اتاق خون می گذريم از تخت اقرار از سقف بی گذشت از سيگاری که مثل بيهودگی آتش می گيرد و خاکستر می شود.
من اما از اعتمادی تراخم گرفته سرشارم. 1369 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|