|
از مجموعهء «کليد آذرخش»
عشق رعناست
طفره نبايد رفت!
مضرابی ناگهانه بر ساز دريا ستاره ای بی پروا در شب بی حادثه بوسه ای شايسته که اخم را می شکافد و اندوه را زخم می بندد و من که (مثل درختی که روبروی خانه مان بهار را فاش کرده) به ميانهء سالی ِ آينه خنديده ام وقتی که شقيقهء سپيده دم را به صبحگاه خواب زده نشانه می کند.
گوش کن! ستارگان، نرم نرمان از کنار پنجره می گذرند و در سرودشان تهنيتی ست که فقط در لرزش عقربه ها سنگين می شود.
گوش کن! پير مردی از ايوان خانه می گذرد که بر دهانش طوفان و در چشمانش سفری گمشده است.
گوش کن! نالهء پلکان و خندهأ معجر به شب صلابت می بخشد.
نه! طفره نبايد رفت عشق رعناست مثل سکه ای که در حوض پارک عمومی به آفتاب تن سپرده مثل اتوبوسی که نفس زنان و خرم از شيب موريانه خورده بالا می رود.
پس مضرابی به من بزن تا در مغرب جوانی هلهلهء شادمانی ِ شعری تازه را به ساز دريا بسپارم. 1369 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|