|
از مجموعهء «کليد آذرخش»
از تو بار می گيرم
از تو می دوم هراسيده با مرغی که گلويم را به نغمه خوانی می گشايد رميده از بارهء چموشی که ناگهانه بيدار می شود و پناهم همه در کنارهء آبگيری ست که در آن ماهيان ِ قرمز ِ روشنائی می چرخند.
با تو می دوم از تپه ای که بر بلندايش مجنونی به شبانی ايستاده به خاکريزی که تيله های بلورين آب از کمرکش اش به سوی جاذبه می غلطند از حادثهء گيج رنگين کمان تا وقوع پر دغدغهء رگبار
تا تو می دوم آنگاه که خستگی کودک وار بر دست و پايم می پيچد آنگاه که نفسم ضربآهنگ ِ آرزو می گيرد و دست هايم چون پنجره ای به سوی صبح باران خورده باز می شوند
در تو می دوم به لحظهء لبخند و ثانيه ای که هزار خورشيد را از گريبان تو سر می زند به هنگامی که کمربند افق می گشائی و بوته ها را به نم نم ابری گريزان ميهمان می کنی به سپيده دمی که مژدهء بهار بر مژه هايت می درخشد و از لبخندت عطر قديم آسودگی بر می خيزد
به ناز می نشينی بر بلندای تماشای من، و بر کنارهء چشمه ای که غلغل می جوشد من از تو بار می گيرم. 1369 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|