|
از مجموعهء «کليد آذرخش»
تاريخ زخم و مرهم
گفتی: «نامت از آن من است».
به تماشای ماه رفتم و تلخی ِ ظلمات را از کبوتر چاهی شنيدم،
به وسوسهء آسمان رفتم و بر عفونت زيرزمين ها شهادت دادم،
به سودای آفتاب، شاهين ترازو شدم اما خويش را ميخکوب بر تاريکی يافتم.
کی ام؟ که شفيقانم آرزوی شفا می کنند و من از مريضخانه های سازش و دروغ به خار خار ِ بيابان پناه می برم آسمان را بالاپوشی برای خواهران توأم غرور و گذشت می خواهم و درمانم را در جمع زخميان نمی پذيرم
کی ام؟ که کرکسان هنوز از پهلوی ِ دريدهء من می خورند و من همچنان به عطر ماه آغشته ام
گفتی: «نامت از آن من است».
پس نامم از آن تو باد وقتی دخترانت را در خون ِ باکرگی غسل می دهند وقتی پسرانت را به سرخی ِ سپيده ميله در چشم می کشند خانه هايت را در می شکنند و بساطت را ـ کهنه و خرده و پاشيده ـ به کوچه می ريزند.
نامم از آن تو باد که در سپيده دم عمر عشق را به من آموختی لبخند را لباسم کردی حوصله را در جيب هايم نهادی و گفتی: «اکنون به مدرسه هايم درآ که از ترازو و آسمان و ماه تا عفونت و صليب و چاه همه برای آموختن توست».
گفتم: «تاريخ زخم و مرهم! نامم از آن توست». 1368 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|