از مجموعهء «سه پله تا شکوه»

در انتظار سپيده به شب عادت کرديم

 

در انتظار سپيده به شب عادت کرديم

و صبح ناگهان بر پُل دميد،

بر لب هايت سرودی بود

که در هوای سرد شکل گفتگو نمی گرفت

و زخم

مرهَم ِ ترا از من طلب می کرد.

 

سپيده سر زد و سرودی جاری شد

پس جعبهء زخم بندی ِ تو کجاست

که رود خون از انگشتانم جاری ست...

 

اضطراب سپيده را بر خيمه گاه ِ درّه ببين:

آن جا که پل از ترجمهء گفتگو باز می ماند

و زخم

      ترانهء رودی ست

                 که از خَم ِ روز می گذرد.

 

اضطراب را ببين

که خرگاه ِ خويش را بر کمرگاه ِ کوه استوار می کند

و چشم انداز از تفرقه سياه می شود.

 

سپيده از آن توست

وقتی که صبح را

                از گفتگوی ِ شبانه بيرون می کشی.                   

1367

 

از ميان شعرهای

اسماعيل نوری علا

خانه:

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

پويشگران