|
از مجموعهء «سه پله تا شکوه» آخرين سلاحم را بر می دارم آخرين سلاحم را بر می دارم و بر دشمنی که در آينه خيره در من می نگرد می تازم، آخرين کلماتم را در چلهء کمان می نشانم، و ميان دو ابرويش را نشانه می زنم، آخرين عاطفه هايم را در فلاخن آتش می گذارم و به سوی قلعه ای رها می کنم که باکره نيست...
عريان و پير، سرد و بی معنا آنسان که جهان بی انسان خواهد بود آنسان که خدای پيش از آفرينش بود آنسان که کوچهء بی عابر هست.
سنگی بر آينه می زنم نشتری بر خويش و از من تا من حکومت نا امنی ست. 1367 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|