|
از مجموعهء «سه پله تا شکوه» در ابتدای پائيزی باغ تو در ابتدای ِ پائيزی ِ باغ تو به فلاخن ِ استعاره ای بر استخر ِ سبز ريگ پاره ای می اندازم و دايره های بهم ريخته را می نگرم که ـ کاهنده و رهائی جوی ـ وسيع و گسترده می شوند و در آرامش بکر شعر می خسبند.
به تيرکمان تصويری به سوی بادبادک ها سنگواره ای می فرستم و حلقه های رنگين را می نگرم که ـ فرود آينده و آرامش جوی ـ درهم می غلطند و بر بهار شعر می نشينند.
اين بازی شيرين و دردناک را چه کسی تعليمم داد که اينک کلمات و استعاره ها، استعاره ها و تصويرها، تصويرها و شعرها همه رفيقانی کهنه ايم گمشده بر کنارهء استخرهای ِ باستانی ِ باغ ها و نشسته به تماشای ِ بادبادک هائی که هنوز به سن ِ بلوغ نرسيده اند.
پائيز بود من آرزوی افشا شدن کردم تو از خورجين ِ تجربه هايت تخمکی به من دادی که در آن درخت ِ شعر خفته بود.
سالی هوايش دادم سالی کاشتمش سالی آبش دادم و سالی ـ به يکباره ـ ديدم که گل کرده ام و ابيات سرخ گل هايم همه بوی تو را دارند. 1367 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|