خانه اسماعيل نوری علا تماس: Fax: 509-352-9630
|
اسماعيل نوری علا ----------------------------------------------------------------------------------- جمعه 30 دی 1384 - برابر با 20 ژانويه 2006 ـ دنور، کلرادو، آمريکا ----------------------------------------------------------------------------------- مليت ما و پاسارگاد
من هفته گذشته درباره هويت سخن گفتم و کوشيدم نشان دهم که هويت در واقع چيزی است مثل مجموعه ای از دواير متحد المرکز که، در برابر پرسش ها و تهديدهای مختلف، ما هر بار به يکی از اين دايره ها رجوع می کنيم. اين هفته می خواهم به يکی از اين دواير اشاره کنم که در جهان معاصر دارای اهميتی بيش از بقيه است. اين دايره «مليت» نام دارد و من می خواهم برنامه امروز زا به اين دايره و معنا و مفهوم آن اختصاص دهم. واژه «ملت» واژه ی جديدی نيست اما ما، در دوران معاصر، معنائی تازه را به آن داده ايم که ربطی به معناهای گذشته آن ندارد. به همين رجوع کردن به فرهنگ های لغت ممکن است ما را بيشر گيج کند. مثلا فرهنگ معين در برابر اين واژه می گويد: «معنای اول ملت عبارت است از: دين، آئين، شريعت» و از جوامع الحکايات مثال می آورد که دليل اينکه خداوند پيامبرانی را بسوی انسان ها گسيل داشته است چنين است: «از برای تشييد قواعد دين و ملت، و تشديد عواقد فرض و سنت، انبياء و رسل را به خلايق فرستاد.» سپس به معنای دوم اين واژه می پردازد و می گويد: «معنای دوم آن پيروان يک دين است» و از مقدمه کليله و دمنه مثال می آورد که: «محاسن اين کتاب را نهايت نيست. و کدام فضيلت از اين فراتر که از امت به امت و از ملت به ملت رسيد و مردود نگشت.» آنگاه فرهنگ معين می گويد که «معنای سوم اين واژه گروه مردم يا يک قوم است.» می بينيم که هيچ کدام از اين معناها ربطی به درک ما از کاربرد امروزی واژه «ملت»، مثلا در عبارت «ملت ايران» ندارد. ملت ديگر برای ما نه معنای دين را دارد، معنای آئين و شريعت را، نه مساوی پيروان يک دين است و نه برابر با گروه و قوم. فرهنگ معين در پايان کار اشاره ای گذرا و مبهم به معنای چهارم واژه ملت دارد و می نويسد که اين کلمه به معنای «مجموعه افراد يک کشور» هم می آيد. بلافاصله می بينيم که در اينجا معياری بکار رفته است که با معياری مثل «پيروان يک دين» (مثلا عيسويان) و يا «يک گروه» (مثلاً نجاران) و يک قوم (مثلا «بلوچ ها») فرق دارد، چرا که می بينيم که اين واژه امروزه معنائی وسيع تر از مردم عيسوی و گروه شغلی نجار و گروه قومی بلوچ را دارد و می تواند شامل همه آنها شود و می شود. يعنی معيار يک ملت بودن ديگر نه معياری دينی است، نه معياری شغلی و نه معياری قومی. حتی ديگر نمی توان مردمان همزبان را تحت اين نام دسته بندی کرد. يک ملت از صاحبان مذاهب و اديان مختلف، مشاغل گوناگون، اصلت های قومی متعدد و متکلمين به زبان های مختلف بوجود بيايد. تنها شرطی که در اين معنای چهارم فرهنگ معين مطرح می کند وجود يک کشور است. اما مشکل اينجاست که خود واژه کشور هم در زبان فارسی همواره يک معنا را نداشته است. يعنی اگر باز به همان فرهنگ معين مراجعه کنيم، اين فرهنگ به ما می گويد که کشور دو معنی دارد؛ يکی «اقليم» که مسلماً ربطی به بحث ما ندارد و يکی هم «مملکت». می بينيد که کار سخت تر می شود، چرا که مملکت هم ابهامی کمتر از «کشور» ندارد. بخصوص که خود فرهنگ معين می گويد که مملکت يعنی حوزه پادشاهی که همان کشور باشد. يعنی کشور آنجائی است که فرمان شاهی مطاع است چرا که مملکت از ريشه ملک و مالک و ملک است و خلاصه هر کس صاحب يا فاتح جائی است آنجا مملکت و کشور اوست و می دانيم که گفته اند «صلاح مملکت خويش خسروان دانند.» شاه و خسرو و سلطان مالک سرزمينی است و خودش می داند که با آن سرزمين و منابع آن و ثروت های آن و مردم آن (که فرهنگ معين آنها را، در يک معنی، «ملت» می خواند) چه بکند. آنچه در اين فرهنگ ها مفقود است توجه به مفهومی مدرن است. که از واژه «ملت» مستفاد می شود. اين مفهوم يک مفهوم جديد و سياسی اروپائی است که در طول سه چها قرن تحول پيدا کرده و همه جهان را هم با خود متحول ساخته است. ما امروزه واژه ملت را در ترجمه واژه اروپائی «ناسيون» بکار می بريم. اين واژه هم در زبان های اروپائی تاريخ دگدگونی های خود را دارد. اگر ملت در عربی ريشه در مفهوم آئين های گروهی آباء و اجدادی را دارد (مثلا در آيه 36 سوره يوسف) ناسيون به مفهوم لاتين «ناتال» بر می گردد که همپيوندی از لحاظ ميلاد و خون است، به معنی پيوند خونی، همانی که امروزه ما از مفهوم واژه «قوم» دريافت می کنيم. آنها هم مجبور بوده اند در دوران مدرن در معنای اين واژه توسع ايجاد کنند تا مفهوم جديد را در خود و با خود حمل کند. مفهوم امروزی واژه ملت و يا «ناسيون» را بايد در فرهنگ های سياسی و جامعه شناسی جستجو کرد. اين فرهنگ ها به ما می گويند که ملت يعنی مجموعه ی مردمی که در درون مرزهای يک خاک معين و تحت سلطه يک دولت معين به سر می برند. يعنی مفهوم امروزی اين کلمه بعدی جديدی را هم به مفهوم کهن کشور و مملکت اضافه کرده است. امروز کشور و مملکت ديگر مال شاه و خسرو و سلطان محسوب نمی شود و گستره ی حاکميت او را معين می سازد بلکه کشور و مملکت مال يک گروه مردم است که دولت خود را بعنوان مجموعه کارگزاران و خدمتگذاران خود تعيين می کنند. بهمين دليل هم هست که گاه از ترکيب «دولت ـ ملت» استفاده می شود چرا که هر يک بدون آن دطگری قادر نيست معنای امروزی اين مفهوم را برساند. امروزه کشور يعنی تکه زمينی که دارای مرزهای تعيين و تثبيت شده ای است و دولتی واحد آن را اداره میکند. در داخل اين مرزها يک ملت زندگی می کند که اجزائش را گروه های مختلف قومی، مذهبی، شغلی و زبانی تشکيل می دهند. وقتی هم که از سازمان ملل متحد سخن می گوئيم اشاره ما در واقع به مفهوم «دولت ـ ملت» هائی است که زير اين سقف گرد آمده اند. به همين لحاظ هم می شود سازمان ملل متحد را اتحاديه کشورهای امروزی دانست. با برسميت شناختن اين کشورهاست که انسان توانسته است تا حدودی بر اين کره خاکی صلح برقرار کند، مفهوم تجاوز کشوری به کشور ديگر را خلق نمايد و از وجود قراردادها و حقوق بين الملل دم بزند. شايد روزگاری اين مفهوم جديد سياسی ـ جغرافيائی کاربردی قاطع داشت. بخصوص که در اروپا ما شاهد شکل گيری کشورهای مدرن با دولت ملت های مدرن بوده ايم. اما اکنون و پس از فروپاشی شوروی بنظر می رسد که خط کشيدن به دور يک سرزمين و تشکيل دولت دادن در آن ما را به مفهوم پايداری از کشور و ملت نمی رساند. يعنی پس از آنکه کره زمين ما، در پی جنگ ها و صلح های بسيار به مجموعه ای از کشورها تقسيم شد، بلافاصله متوجه نيروئی شديم که بر ضد همگرائی لازم برای تشکيل دولت ـ ملت ها عمل می کند. نام اين نيرو «تجزيه طلبی» است. مثلا، بلاقاصله پس از خلاصی از شر شوروی، کشوری که بيش از نيم قرن چکسلواکی خوانده می شد به صورت دو کشور چک و اسلواکی تجزيه شد. يا يوگسلاوی به مصيبت جنگ های داخلی دچار گرديد. بدين سان، امروزه ما، به يک معنا، در سرآغاز دوره جديدی قرار گرفته ايم که در آن بازنگری مفهوم های ملت و کشور جزو ضروريات شده است. و در اين بازنگری است که به اهميت عناصری تاريخی و فرهنگی پی می بريم که در فهم مدرن ما از ملت و کشور غايب بوده اند. يعنی، اشتراک های تاريخی، پيوندهای تنگاتنگی که در طی قرن ها بين گروه های مختلف بوجود می آيد، حس اين همانی يا هم هويتی، همه و همه همانقدر مهم می شوند که وجود سرزمينی با مرزهای معين و دولت معين. و همين مطلب يک مرتبه ما را به مفاهيمی بر می گرداند که پيش از هجوم اعراب به آنچه که «ايرانشهر» خوانده می شد در بين مردم آن سرزمين رايج بوده است. بنظر می رسد که از اين جهت هم ايرانشهريان نخستين مردم روی زمين هستند که به مفهوم مرز و دو سوی آن، به مفهوم ايرانی و انيرانی (نه با مزه ای منفی)، به مفهوم کشور در دو بعد سرزمين مرزدار و دولت دار پی برده بودن و در نتيجه اگر اغتشاشی در مفهوم کشور پيش آمده است به پس از گشودن ايران بدست اعراب مربوط می کشد که مردمی بودند بيگانه با اين مفاهيم و در نتيجه مخدوش کننده آنها. نگاهی گذرا بر شاهنامه فردوسی رسانای اين مقصود است. شاهنامه اطران را همچون کشوری ترسيم می کند که دارای دولتی يکپارچه است و مرزهايش را مرزداران نگاهبانی می کنند. و در داخل اين مرزها اقوام گوناگون، با فرهنگ ها و زبان های گوناگون، اما در سايه آرامش و صلح و مديريتی فراهم آمده از جانب دولت زندگی می کنند. در درون اين مرزها آزادی دين و مذهب و کار و انتخاب محل سکونت برقرار است و کسی حق ندارد حق ديگران را ضايع کند. حکومت نيز دخالت دولن در همه امور مردمان پراکنده در اين سرزمين گسترده نيست. هر گروه و دسته ای خودگردان و بنا به نيازهای خاص خود زندگی می کنند و برای استفاده از چتر حمايتی دولت مرکزی که آنها را از دشمن و اسيب های طبيعی و انسانی محفوظ می دارد خراج می پردازند. و اين نيز چقدر به مفهوم دولت های فدرال امروزين نزديک است. پلکان تخت جمشيد خود نمايانگر اين انسجام تاريخی و فرهنگی است. و آنچه تاريخ برای ما بيادگار نهاده از آن حکايت می کند که اطن مجموعه ی مفهومی و سياسی واقعی در دوران حکومت مردی خط و ربط و شکل و ساخت خود را بدست آورده است که از دشت پاسارگاد برخاست و پيکرش نيز در ارامگاهی ساده و با شکوه در همان دشت پاسارگاد به جاودانگی پيوست. پيوستن داوطلبانه مادها و پارت ها به حکومت پارس و تشکيل دولت فراگير هخامنشی خود نشانه اراده مردمی بوده است که 2500 سال پيش راه همزيستی با يکديگر را انتخاب کرده و در همه پست و بلندهای تاريخ دراز خود يکديگر را هم سرنوشت و غمخوار يافته اند؛ هرگز بين آنها صحبت از نفاق و جدائی نبوده است مگر زمانی که عرابه حکومت از جاده اعتدال و عدل به بيراهه های زورگوئی و جباريت کشيده باشد. تازه در ان صورت هم جدائی امری موقت بوده است و خاطره های عميق تاريخی و فرهنگی همواره بر جدائی ها پل زده است. پارسارگاد يادگار وحدتی فرهنگی و انسانی است که تا به امروز پايدار مانده است. همان ريسمان محکم يا حبل المتينی است که پيامبر اسلام پيروانش را به چسبيدن به آن دعوت کرد و از آنها نيروئی ساخت که توانست جهان آن روز را فتح کند. برای ملت ايران اين ريسمان محکم در خاک پاسارگاد بافته شده است. اگر آن را حفظ کنيم و به ان بچسبيم هيچ نيروئی بر ما چيرگی نخواهد يافت و اگر رهايش کنيم تا با آب های سيوند به دست فراموشی سپرده شود خود زير سند ذلت و حقارت خود و نسل های آينده مان را امضاء کرده ايم.
|
|