از مجموعهء مقالات اسماعيل نوری علا آرشيو کلي آثار | جمعه گردي ها | مقالات | اسلام و تشيع | ادبيات، تاريخ، فرهنگ | شعرها | فايل هاي تصوير و صدا | کتابخانهء اينترنتي کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش خاطرات پراکنده | مصاحبه ها | فعاليت ها | شرح حال | آلبوم هاي عکس | نامه هاي سرگشاده | پيوند به درس هاي دانشگاه دنور | خط پرسيک 30 شهريور ماه 1395 ـ 20 سپتامبر 2016 |
||||
دربارهء موج نو و شعر احمدرضا احمدی
گفتگوگر: محمد تنگستانی
شعر موج نو چگونه شکل گرفت؟
- از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی موتور محرکه ی ما نویسندگان این بود که بیاییم علیه نسل قبلی یا فازهای قبلی ادبیات خودمان حرکتی را انجام دهیم. یعنی، مثلاً، باور بر اين است که چون احمدرضا احمدی کتاب «طرح» اش با هجو یک غزل شروع می کند پس اهمیت او در آن است که در مقابل شعر کلاسیک ایران برخاسته است. در حالی که من فکر میکنم احمدی در آن جائی اهمیت دارد و مهم است که مثلا شعر شاملو را دگرگون میکند نه شعر کلاسیک ایران را، چون، لااقل در ابتدا احمدرضا ارتباطی با شعر کلاسیک ایران نداشته. البته بعداَ که سنی ازش او گذشت خُب آشناییهایی با ادبیات کلاسیک ما پیدا کرد ولی در جوانی و عنفوان کار، آشنایی چندانی با ادبیات کلاسیک اصلا نداشت که بخواهد علیه آن قکاری کند. در واقع، به نظر من، اين کار نیما بود در مقابل ادبیات کلاسیک و کار شاملو بود در مقابل شعر نیمائی. کار احمدی هم در واقع یک نوع موضع گیری بود در مقابل شعر شاملو. می خواهم بگويم که برای فهم اهميت کار احمدرضا احمدی باید قبل از هر امری شعر شاملوئی را بشناسیم. شاملو یکی از گلوگاههای شعر ماست؛ به این معنی که هم شعر ما را جلو برده و هم شعر ما رو قفل کرده است. مثلاً وقتی میگوید: «آقای نیما کی گفته که شعر باید حتما وزن داشته باشد؟ تو آمدی طول ابیات را به هم ریختی، ولی وزن رو نگاه داشتی. یا میگی قافیه باید زنگ پایان پاراگراف باشد؛ من این حرف ها رو قبول ندارم»ف در واقع شعر را کاملا از همهء زلم زیمبوهای شعر کلاسیک داشآزاد و لخت می کند. اين حرکت پيش برندهء اوست. اما او بلافاصله ملتفت میشود که این کار شعر را فقیر کرده است. مثل شعر تندر کيا يا فريدون کار. و، در نتیجه، با یک زیرکی، جبرانی برای کمبودی که ايجاد شده پیدا میکند و میگوید زبان شعر باید زبان «فاخر»ی باشد. من در یکی از گفتوگوهایی که با شاملو داشتم این را مطرح کردم. داشت راجع به همین زبان فاخر توضیح میداد که من گفتم آقا شما میگویید: «من از این سوی شارع بدان سو شدم». خب این رو اگر به زبان ساده بگوییم میشود: «من از این طرف خیابون رفتم به آن طرف خیابان». شما دارید ما را با این زبان فاخر گول می زنید. در واقع کاری که احمدی شروع کرد این بود که بیايد به سادهترین شکل، بدون وزن، قافیه و بدون زبان فاخر و برگشتن به نثر سعدی و شظحيات عرفانی، چیزی بگوید که همه مجبور بشوند قبول کنند و بگویند این شعر است. در نتیجه او، برای ايستادن در مقابل شاملو، شعر رادوباره تعریف کرد و این بنظرم کلیدی آغازی بود که احمدی زد و بعدا - حالا فضای زمانه بود يا هرچه بود - همين موجب شد که این حرکت را دیگران هم ادامه بدهند. خُب، ما همه شروع کردیم پیرامون این موضوع نوشتن و مجله درآوردن و غیره. ولی بنظر من اهمیت احمدی بیشتر با گذر او از شاملو و حتی سهراب سپهری تعریف میشود. اما، بنظر من، و متأسفانه، خود احمدرضا احمدی نتوانست خيلی در اين مسير پیش برود. فکر میکنم احمد رضا احمدی در همان سیسالگی خودش ماند و بعد از آن هیچ دهشی به شعر ما نداشت. او در دهههای گبعد بيشتر خودش را تکرار کرد و در مسير تکامل حرکت نکرد. ک ر آن دوران اولیه کارش نقایصی داشت و این نقایص همینطور تا امروز تکرار شده است. دليل اش چيست؟ نظر من آن است که احمدرضا همواره نسبت به فکر تئوریک در مورد شعر حساسیت منفی داشته است، من این را به آن حساب میگذاشتم که شاید سوادش در این زمینه کم است یا قدرت تحلیل ندارد اما میخواهد نداشتن قدرت تحلیل را به عنوان یک مزیت به آدم بفروشد. در مصاحبههایی که آن موقع میکردیم او به کسانی که به سمت تئوری میفتند، حمله میکرد. میگفت بيهوده دنبال این میروند که بگویند فرم چیست، يا محتوا چیست و شعر چه تعرفی دارد. او همیشه از این موارد فرار میکرد. و در نتیجه ی از این فرارها هیچ وقت نسبت به نقاط ضعف شعرش آگاه نشد. در واقع، بخاطر موفقیتی که در کارش پیدا کرد بود در آن ضعف ها تثبیت شد. تا موقعی که ما «انجمن طرفه» را داشتیم این قضیه در مهار ما بود یعنی اینکه ما پیش از اینکه کاری را منتشر بکنیم با هم همفکری میکردیم. مهرداد صمدی، که در واقع میتوان گفت بهترین و باسوادترین ما بود، احمدرضا احمدی را کشف کرد و به طرفه آورد. در آن زمان شعرهای احمدرضای جوان را مهرداد صمدی ادیت میکرد. اگر شعرهای احمدرضا احمدی را قبل از کتاب «روزنامه شیشهای» میخواندید و بعد «روزنامه شیشهای» را، متوجه میشدید که مهرداد چگونه نشسته و تمام شعرها را ادیت کرده است. بطوری که میشود حتی گفت کتاب روزنامه شیشهای دو تا شاعر دارد.
- تصحیح کردن شعر شاعری توسط کسی دیگر در ادبیات مرسوم بوده است؟
ـ ادیت کردن شعر در ادبیات فرنگی سابقه زیادی دارد. مثلا تی.اس.الیوت میگوید عزرا پاوند استاد من است و بعد کتابش را میدهد به پاوند و او ادیت اش میکند؛ تکههای شعر را پس و پیش میکند و ساختاری به شعر میدهد. الیوت به این دلیل که اهمیت ادیت را میداند این موضوع را با یک افتخار مطرح میکند در حالی که احمدی همیشه این مساله را مخفی کرده است. احمدرضا احمدی شاعر بیتها و تکههای درخشان است ولی هرگز نتوانسته اینها را با یکدیگر جفت و جور کند و آن چیزی را که در واقع میشود گفت علت وجودی جدایی ما از شعر کلاسیک بوده است، بیان کند. یکی از ارزشها در شعر کلاسیک م مساله س «استقلال ابیات» بود؛ یعنی اگر یک شاعر حرفی را میزد و در انتهای بیت تمام نمیشد و در ابتدای بیت بعد ادامهاش میداد، می گفتند این شاعر ضعیفی است. شاعر قوی باید حرف اش را در بیتاش تمام کند. اگر حافظ را بخوانیم شاید تنها ده تا غزل را بتوانیم پیدا کنيم که از اول تا آخر یک سوژه رو دنبال و مطرح میکند، در بيشتر غزل ها از هر دری سخنی گفته می شود و اين انبوه پراکنده به زور وحدت وزن و قافیه به هم می چسبند. مثل عکسهای پراکنده ای که آدم از جاهای مختلف میگیرد و میگذارد در یک آلبوم. تمام فشاری که انقلاب مشروطه و ادبیات مشروطه با خودش آورد و نیما روی آن کار کرد مساله وحدت ساختمانی اثر بود که تا آن موقع سابقه نداشت و این دو مرتبه وقتی که به احمدرضا احمدی رسید دچار پریشانی شد. خود احمدرضا بنظر من مغشوشترین کارهای شعری را در این زمینه ارائه کرده است. او هميشه در ساختن آنچه که من به آن میگفتم شعرک (بجای بيت) یعنی شعر کوچکی که در خود شروع و تما می شد موفق بود. شعرکها مثل مصالح معماری یک ساختمان هستند. آجر، تیرآهن، پنجره... اینها را آفريده اند يا ساخته اند و آوردهاند و ریختهاند روی زمین، اما کار سازندگی اصلی و خلاقیت دوم در آن است که حالا از سر هم کردن این مصالح بتوانند یک ساختمان به وجود بیاورند. احمدرضا احمدی همیشه در حد ایجاد و تولید مصالح درخشان بود اما در حد ساختن ساختمان از آن مصالح اصلا موفق نبود. با گذشت این همه سال الان هم که شعرهایش را میخوانم میبینم دقیقا همان طور است. از هر دری سخنی گفته است.
- شما که به ضعف در ساختار شعر احمدرضا احمدی اشراف داشتید، آيا نوشتن و معرفی کردن آقای احمدی در مجلات آن زمان به دلیل رفیقبازی بود؟
- باید عرض کنم من راجع به همه شاعران دوران خودم مطلب نوشته ام، هیچ استثنایی در این زمینه نبوده. اما احمدی را به عنوان بنیانگذار شعر موج نو میشناختم. وقتی قرار بود که راجع به موج نو صحبت کنم، راجع به احمدی صحبت میکردم همانگونه که در مورد بیژن الهی صحبت میکردم، راجع به بهرام اردبیلی و بقیه حرف می زدم و مینوشتم. اين يک واقعيت بود که احمدی این راه را به روی همه باز کرده و زحمت هم کشیده بود. احمدی در کار نشر، در کار جنگ طرفهای که ما داشتیم، در همه فعالیتهای جنبی شاعری حضور بسیار موثری داشت. در عین حال یک مساله ديگر هم این بود که به احمدی بیش از بقیه شاعرا حمله میشد و من وظیفه ی خودم میدانستم که (به عنوان کسی که احمدی احتمالاً حرفهایش رو قبول نداشت) از او دفاع کنم. احمدی معتقد بود که نوری علا حرف تئوریک میزند که من قبول ندارم، ولی منِ نوری علا خودم را موظف می دانستم از احمدی دفاع کنم برای اینکه حمله کنندگان اش اصلاً نمیفهمیدند که احمدی چه میگوید و چه کار کرده است. شما مثلاً ببینید مقالاتی را که براهنی راجع به احمدی نوشته است. میبینید که اصلا براهنی با این شعرها ارتباط برقرار نکرده که بتواند ارزشهای کار را در آن دوره کشف کند و بعد به نقد بکشد. شما وقتی یک چیزی را نفهمید چطوری می خواهید نقد کنید؟ البته بعدها، بعد از انقلاب، دیدم که براهنی حرفهای خودش را راجع به احمدی پس گرفت اما این بیست سال بعد باست. زمانی که شعر موج نو داشت ادامه پیدا میکرد هر کسی که مطلبی مینوشت علیه احمدی بود. احمدی را بعنوان یک موجود مسخرهای که دارد پرت و پلا میگوید مطرح میکردند. دقیقاً همان بلایی که سر هوشنگ ایرانی در زمان خودش و جیغ بنفش اش آوردند. آن زمان به خود میگفتم من که باور دارم این شاعر دارد کار خوبی انجام میدهد و تن به ویراستاری و مشورت هم میدهد چرا نبايد تقویت و حمایت اش کنم. در نتیجه بیشتر از آنکه راجع به احمدرضا بنويسم در واقع داشتم از آن نوع شعر، از نوآوری او در شعر، حمایت میکردم و با فضایی که زیر دست و بال اش در حال خفه شدن بودیم مخالفت می کردم. وقتی که شاملو، وقتی که اخوان ثالث، سپهری و فروغ مطرح بودند، اصلا راه نمیدادند کسی نفس بکشد. مثلا مقالهای که مهرداد صمدی راجع به شعر احمدی نوشت فروغ فرخزاد را وادار کرد که گوشهایش را وا کند و ببیند که این جوان چه دارد میگوید.
- احمدرضا احمدی شاعر عاشقانههاست. آیا در برخورد با عشق نوآوری داشته است؟
ـ از لحاظ محتوا می گويند در دنیا حدود هشتصد سوژه وجود دارد و هرکه هرچه در طول تاریخ نوشته، یکی از این هشتصد سوژه را گرفته و پرورانده است. پس از لحاظ محتوا در شعر احمدی پیشاهنگی خاصی را نمی توان ديد. حتی پرورشی که احمدی به سوژهها می دهد پرورش آوانگاردی نیست. در بیان و تخیل اما به گمان من او آوانگارد بود. شاید بشود گفت که تنها تفاوتی که با زمانه خودش داشت این بود که بشدت سعی میکرد که خودش را از روحیه ی زمانه، که روحیه ای شعاری، چه در سیاست و چه در عشق، بود کنار بکشد. یعنی می شود گفت که او از طریق جدائی طلبی از نورم زمانه و منفی کاری است که یه کار آوانگارد می رسد. او ک این جرات را دارد که در زمانه ای که هر کس بگويد مرگ بر شاه بزرگترین شاعر می شود بگويد که من اصلا نمیخواهم وارد اين حوزه بشم؛ و می خواهم در حوزهء حديث نفس بمانم.
- زبان چه سهمی در شعر احمدرضا احمدی دارد؟
- من سهم کمی را در اين مورد میبینم. به همین دلیل هم میگویم احمدرضا همیشه محتاج یک ویراستار برای کارهایش بوده است. احمدی فکر و تصویر را همان طور که بود میگفت در حالی که میشد آن را با زبان بهتری بیان کرد. زبان او که در برابر زبان فاخر شاملو قد علم کرده بود زبان شلختهای بود. البته نمیدانم در این سالها که من با او ارتباطی نداشتم آیا کسان دیگری در کارش دخالت و ویراستاری کردهاند یا نه، شايد به یک مرجعیتی رسیده که دیگر کسی جرات نمیکند بگوید که من شعر احمدی را من ادیت میکنم و یا ای کاش اين چنين میکردم. ولی تا آنجایی که من با شعر احمدی آشنا بودم میدیدم این شعر دهشی به زبان فارسی ندارد. ممکن است که ارتباطی ارگانیک با چیزی که دارد بیان میکند داشته باشد ولی خب بنظر من شعر، بعنوان یک هنر زبانی، دهش زبانی هم باید داشته باشد. حتی در شکستن و در دفرماسیون زبان. هیچ کدام از اینها را در شعر احمدی شما نمی بینید.
- احمدرضا احمدی هم نویسنده ادبیات بزرگسال هست و هم کودک. چرا ما او را به عنوان شاعر و نویسنده ادبیات کودک نمیشناسیم؟
- ما در زمینه ادبیات کودک اساساً آدم های مشهوری مثل صمد بهرنگی نداریم و اگر بگویند اسم پنج نویسنده ادبیات کودکان را ببريد کسی یادش نمیآید که چه کسانی کتاب کودک مینوشتند. بنابراین احمدرضا در آن ژانر لای دست و پای بقیه گموگور میشود. اما من اتفاقاً فکر میکنم که شعر احمدی شعری کودکانه است. یعنی ذهنیتی که در سراسر شعر احمدی برقرار است ذهنیت یک کودک است. با همان اعجاب دنیا را نگاه میکند که یک کودک میبیند و طراوت اش را هم از همان میگیرد. شعرهایی که اخیرن منتشر کرده است وقتی به دستم میرسد و میخوانم میبینم باز همان کودک است که دارد ادای پیرمردها را در میآورد. راجع به مرگ، راجع به بیماری صحبت میکند ولی پیرمردانه راجع به پیرمرد صحبت نمیکند. هنوز آن کودک است که دارد حرف میزند. من کودکتر از احمدی در شعر معاصر ایران سراغ ندارم.
- آیا شعر احمدرضا احمدی تا امروز به جریان شعری موج نو پایبند مانده است؟
ـ من فکر میکنم چون او پایبند به شعر خودش مانده خود بخود پایبند به موج نو هم بوده است. شاعران دیگری را ما داریم که پس از مدتی رفتند بدنبال مثلاً شعر حجم و به نوعی با شعر موج نو خداحافظی کردند. ولی احمدی جز معدود کسانی بود که شاید توان این را نداشت، یا تمایل نداشت، و در همان شعر موجنو، با همان مقیاس ها و اندازه ها، ماند. بههرحال، بعنوان کسی که استارت یک جریان شعری را در ادبیات ایران زده نام او همیشه زنده خواهد ماند.
30 شهريور 1395 - 20 سپتامبر 2016
https://iranwire.com/fa/blogs/838/18541
©2004 - Puyeshgaraan | E-mail | Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA |